0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۹۰
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:37 PM

تو می‌روی و من خسته باز می‌مانم

چگونه بی تو بمانم، عجب همی مانم

تو باد پای عزیمت، چو باد می‌رانی

من آب دیده گلگون چو آب می‌رانم

تو آفتاب منیزی که می‌روی ز سرم

فتاده بر سر ره من به سایه می‌مانم

شکسته بسته زلف توام روا داری

فرو گذاشتن آخر چنین پریشانم؟

بدست لطف عنان را کشیده‌دار که من

ز پای بوس رکاب تو باز می‌مانم

نه پای عزم و نه جای نشست در منزل

بمانده‌ام ره بیرون شدن نمی‌دانم

دریغ روز جوانی که می‌رود عمرم

فسوس عمر گرامی که می‌رود جانم

تو آن نه‌ای که کنی گاگاه سلمان را

به نامه یاد و من این نانوشته می‌خوانم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها