0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۹۴
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:37 PM

بیم آن است که در صومعه دیوانه شوم

به از آن نیست که هم با در میخانه شوم

من اگر دیر و گر زود بود آخر کار

با سر خم روم و در سر پیمانه شوم

وقت کاشانه اصلی است مرا، می‌خواهم

که ازین مصطبه سرمست به کاشانه شوم

بوی آن سلسله غالیه بو می‌شنوم

باز وقت است که شوریده و دیوانه شوم

تن و جان را چه کنم مصلحت آن است که من

ترک این هر دو کنم طالب جانانه شوم

گرت ای شمع سر سوختن ماست بگو

تا همین دم به فدای تو چو پروانه شوم

من سرگشته سراپا همه تن سرگشتم

تا به سر در طلب موی تو چون شانه شوم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها