0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۸۶
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:36 PM

عزم آن دارم که با پیمانه پیمانی کنم

وین سبوی زرق را بر سنگ قلاشی کنم

من خراب مسجد و افتاده سجاده‌ام

می‌روم باشد که خود را در خرابات افکنم

ساقی دوران هر آن خون کز گلوی شیشه ریخت

گر بجویی باز یابی خون او در گردنم

زاهدا با من مپیما قصه پیمان که من

از پی پیمانه‌ای صد عهد و پیمان بشکنم

گر به دوزخ بگذرم کوی مغان باشد رهم

ور به جنت در شوم میخانه باشد مسکنم

بر نوای ناله مستانه‌ام هر آفتاب

زهره همچون ذره رقصد در هوای روزنم

رشته جانم بسوزاند دمادم عشق و تاب

من چراغم گوییا عشق آتش و من روغنم

زنده می‌گردم به می بی‌منت آب حیات

خود چرا باید کشیدن ننگ هر تر دامنم

من پس از صد عصر کاندر زیر گل باشم چو می

گردد از یاد قدح خندان روان روشنم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها