0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳۷
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:23 PM

آخرت روزی ز سلمان یاد می‌بایست کرد

خاطر غمگین او را شاد می‌بایست کرد

عهدها کردی که آخر هیچ بنیادی نداشت

روز اول کار بر بنیاد می‌بایست کرد

داد من یک روز می‌بایست دادن بعد از آن

هرچه می‌شایست از بیداد، می‌بایست کرد

اشک من از مردم چشمم بزاد آخر تو را

رحمتی بر اشک مردم زاد می‌بایست کرد

ای دل ای دل گفتمت: گر وصل یارت آرزوست

جان فدا کن، هر چه بادا باد می‌بایست کرد

صحبتش چون آینه، گر روبرو می‌خواستی

پشت بر زر روی بر پولاد می‌بایست کرد

گر تو شاهی جهان در روز و شب می‌خواستی

بندگی حضرت دلشاد می‌بایست کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها