0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳۴
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:22 PM

ز کویش نسیم صبا بوی برد

به بویش دلم پی بدان کوی برد

دل از چنبر زلف او چون جهد؟

که باد سحر جان به یک سوی ‌برد

خیال کنارش بسی داشتند

ز هی پیرهن کز میان گوی برد!

به پشتی رویش قوی گشت زلف

دل عالمی را از آن روی برد

سهی سرو من تاز چشمم برفت

به یکبارگی آبم از جوی برد

که راز پریشان ما فاش کرد؟

که چون زلف او باد هر سوی برد

مگر زلف او گفت در گوش او

صبا در گذر بود از آن بوی برد

دلی داشت سلمان، شد آن نیز گم

چرا گم شد آن لعل دلجوی برد؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها