0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۲
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:16 PM

در ازل، با تو مرا، شرط و قراری بودست

با سر زلف تو نیزم، سرو کاری بودست

پیش از آن دم، که دمد، خط شب از عارض روی

از سر زلف و رخت، لیل و نهاری بودست

بی کناری و میانی و لبی، پیوسته

در میان من و تو، بوس و کناری بودست

در جهانی که نه گل بود و نه باغ و نه بهار

از گل روی توام، باغ بهاری بودست

زین همه نقش مخالف، که برانگیخته‌اند

شد یقینم که غرض، عرض نگاری بودست

بی گل روی تو در چشم من از باغ وجود

هر چه آید، همه خاشاکی و خاری بودست

بر من این عمر، که در غفلت و وحشت بگذشت

به دو چشم تو که خوابی و خماری بودست

ای دل، از ما ببریدی و نشستی در خاک

مگر از رهگذر مات، غباری بودست

تن به غربت، بنهادی و نیامد، سلمان

هیچ یادت که مرا یار و دیاری بودست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها