0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۰
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:07 PM

امشب، چراغ مجلس ما، در گرفته است

در تاب رفته و سخن، از سر گرفته است

پروانه چون مجال برون شد ز کوی دوست

یابد بدین طریق، که او در گرفته است

ظاهر نمی‌شود، اثر صبح گوییا

دود دلم، دریچه خاور، گرفته است

دانی که چیست، مایه آن لعل آتشین؟

کامروز، باز، در قدح زر، گرفته است

خون حرام ماست که ساقی، به روزگار

در گردن صراحی و ساغر گرفته است

صبح از نسیم زلف تو، یکدم دمیده است

عالم همه شمامه عنبر، گرفته است

باد صبا به بوی تو در باغ، رفته است

بس خردها که بر گل احمر، گرفته است

آتش که اندرونی اصحاب خلوت است

شمعش نگر، که چون به زبان در گرفته است

دل با خیال قد تو، بر رست در ازل

زان روی راست، شکل صنوبر گرفته است

شکل صنوبری که دلش، نام کرده‌اند

سلمان به یاد قد تو، در بر گرفته است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها