0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۵
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:05 PM

بیا که بی لب لعل تو، کار من، خام است

ز عکس روی تو، آتش فتاده در جام است

مرا که چشم تو بخت است و بخت، در خواب است

مرا که زلف تو، شام است و صبح، در شام است

دلم به مجلس عشقت، همیشه بر صدر است

زبان به ذکر دهانت، مدام در کار است

طریق مصطبه، بر کعبه راجح، است مرا

که این، به رغبت جان است و آن، به الزام است

درون صافی از اهل صلاح و زهد، مجوی

که این نشانه رندان دردی آشام، است

مکن ملامت رندان، دگر به بدنامی

که هرچه پیش تو ننگ است، نزد ما، نام، است

دلا تو طایر قدسی، درین خرابه مگر

که نیست دانه و هرجا که می‌روی، دام است

محل حادثه است، این جهان، درو آرام

مکن که مکمن ضغیم، نه جای آرام است

اگر چه آخر روز است و راه منزل، دور

هنوز اگر قدمی می‌نهی، به هنگام است

برفت قافله عمر و می‌پزی، هوسی

که رهروی و درین وقت، این هوس، خام است

رسید شام اجل، بر در سرای امل

ولی چه سود سلمان هنوز، بر بام، است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها