0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۵
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:05 PM

مرا ز هر دوجهان، حضرت تو، مقصود است

که حضرتت به حقیقت، مقام محمود است

دریچه نظر و رهگذار خاطر من

جز از خیال تو، بر هرچه هست، مسدود است

اگر ز دل غرض توست صبر، معدوم است

وگر مراد تو از من وفاست، موجودست

صبا ز رهگذر کوی توست، غالیه سا

بس است باد صبا را، اگر همین سود ست

به چهره، خاک درت را نمی‌دهم زحمت

از آنکه چهره به خوناب دیده، پالودست

پناه بر دل من، به سایه زلفت

چه سایه‌ایست که بر آفتاب ممدود است؟

به بندگی، از ازل، با تو بسته‌ام عهدی

چگونه ترک کنم عادتی که معهود است؟

ز شوق بزم تو در دیده و دل سلمان

مدام، اشک صراحی و ناله عودست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها