غزل شمارهٔ ۳۹
سه شنبه 10 فروردین 1395 3:04 PM
غمزه بیمار یار، از ناتوانی خوشترست
قامتش را در طبیعت، اعتدالی دیگر است
چشم بیمار تو در خواب است و ابرو بر سرش
ای خوشا، بیمار، کش پیوسته باری بر سر است
زیر لب با ما حدیثی گو، که این بیمار را
مدتی شد کارزوی شربتی زان شکرست
آفتاب ما « بحمد الله» مبارک طالع است
پادشاه ما به نام ایزد، همایون اختر است
چون هلالش، هر زمان جاه و جلالی از نواست
چون صباحش، هر نفس نور و صفایی در خورست
ناله شبگیر سلمان، عاقبت شد کارگر
بخت، بیدارست و دولت یار و همت یاورست
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.