0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:03 PM

نور چشمی و به مردم، نظری نیست تو را

آفتابی و بخاکم، گذری نیست، تو را

مردم از ناله زارم، همه با درد و ضرند

«لله الحمد» کزین درد سری نیست، تو را

صبح پیریم، اثر کرد و شبم، روز نشد

ای شب تیره مگر خود سحری نیست تو را؟

کار با عشق فتاد، از سرم ای عقل برو

چه دهی وسوسه، دیدم هنری نیست تورا

همه خون می‌خورم وز آنچه توان خورد، مگر

غیر خون بر سر خوان، ما حضری نیست تو را؟

ناله در سنگ اثر می‌کند، اما چه کنم

چون از این در دل سنگین اثری نیست تو را

طایر! در قفس بی‌دری افتادی اگر

راه یابی، چه کنم بال و پری نیست تو را

راه بیرون شو اگر، می‌طلبی رو بدرش

که به غیر از، در او، هیچ دری نیست تو را

ای فرود آمده عشقت، به سواد دل من!

از سواد دل سلمان، سفری نیست تو را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها