0

غزلیات خواجوی کرمانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۸۵
دوشنبه 2 فروردین 1395  2:35 PM

ای از حیای لعل لبت آب گشته می

خورشید پیش آتش روی تو کرده خوی

در مصر تا حکایت لعل تو گفته‌اند

در آتشست شکر مصری بسان نی

شور تو در سر من شوریده تا بچند

داغ تو بر دل من دلخسته تا بکی

در آرزوی لعل تو بینم که هر نفس

جانم چو جام می به لب آید هزار پی

صبحست و ما چو نرگس مست تو در خمار

قم واسقنا المدامة بالصبح یا صبی

دلرا که همچو تیر برون شد ز شست ما

سوی کمان ابرویت آورده‌ایم پی

از ما گمان مبر که توانی شدن جدا

زانرو که آفتاب نگردد جدا ز فی

مجنون گرش بخیمه لیلی دهند راه

تا باشدش حیات نیاید برون ز حی

گل را چه غم ز زاری بلبل که در چمن

او را هزار عاشق زارست همچو وی

خواجو بوقت صبح قدح کش که آفتاب

مانند ذره رقص کند از نشاط می

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها