0

غزلیات خواجوی کرمانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۷
دوشنبه 2 فروردین 1395  12:38 PM

چو طلعت تو مرا منتهای مقصودست

بیا که عمر من این پنجروز معدودست

مقیم کوی تو گشتم که آستان ایاز

بنزد اهل حقیقت مقام محمودست

دلم ز مهر رخت می‌کشد بزلف سیاه

چرا که سایهٔ زلف تو ظل ممدودست

من از وصال تو عهدیست کارزو دارم

که کام دل بستانم چنانکه معهودست

ز بسکه دل بربودی چو روی بنمودی

گمان مبر که دلی در زمانه موجودست

اگر چنانکه کسی را ز عشق مقصودیست

مرا ز عشق تو مقصود ترک مقصودست

دلم ز زلف تو بر آتشست و می‌دانم

که سوز سینه پر دود مجمر از عودست

چه نکهتست مگر بوی لاله و سمنست

چه زمزمه‌ست مگر بانک زخمه عودست

اگر مراد نبخشد بدوستان خواجو

خموش باش که امساک نیکوان جودست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها