0

غزلیات خواجوی کرمانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۷
دوشنبه 2 فروردین 1395  12:36 PM

از سر جان درگذر گر وصل جانان بایدت

بر در دل خیمه زن گر عالم جان بایدت

داروی درد محبت ترک درمان کردنست

دردی دردی بنوش ار زانک درمان بایدت

داده‌ئی خاتم بدست دیو و شادروان بباد

وانگه از دیوانگی ملک سلیمان بایدت

راه تاریکی نشاید قطع کردن بی‌دلیل

خضر راهی برگزین گر آب حیوان بایدت

از سر یکدانه گندم در نمی‌آری گذشت

وز برای نزهت دل باغ رضوان بایدت

راه دریا گیر اگر لؤلؤی عمانت هواست

دست دربان بوس اگر تشریف سلطان بایدت

حکم یونان یابد آنکش حکمت یونان بود

حکمت یونان طلب گر حکم یونان بایدت

دل بناکامی بنه گر کام جانت آرزوست

ترک مستوری بده گر عیش مستان بایدت

بی سر و سامان درآ خواجو اگر داری سری

وز سر سر در گذر گر زانک سامان بایدت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها