0

غزلیات خواجوی کرمانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۴
دوشنبه 2 فروردین 1395  12:36 PM

گر نه مرغ چمن از همنفس خویش جداست

همچو من خسته و نالنده و دل ریش چراست

آن چه فتنه‌ست که در حلقه رندان بنشست

وین چه شورست که از مجلس مستان برخاست

گر از آن سنبل گلبوی سمن فرسا نیست

چیست این بوی دلاویز که با باد صباست

تا برفتی نشدی از دل تنگم بیرون

گر چه تحقیق ندانم که مقام تو کجاست

شادی وصل نباید من دلسوخته را

اگرش این همه اندوه جدائی ز قفاست

بوصال تو که گر کوه تحمل بکند

این همه بار فراق تو که برخاطر ماست

محمل آن به که ازین مرحله بیرون نبرم

که ره بادیه از خون دلم ناپیداست

به رضا از سر کوی تو نرفتم لیکن

ره تسلیم گرفتم چو بدیدم که قضاست

چه بود گر به نمی نامه دلم تازه کنی

چه شود گر به خمی خامه کنی کارم راست

گر دهد باد صبا مژدهٔ وصلت خواجو

مشنو کان همه چون درنگری باد هواست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها