شمارهٔ ۷۴ - قصیده
دوشنبه 2 فروردین 1395 9:40 AM
در غم سرای عاریت از شادی
گر هیچ هست هیچ کسان دارند
عزلت گزین ز پیشگه گیتی
کان پیشگاه باز پسان دارند
نیکان عهد را به بدی کردن
عذری بنه که دسترس آن دارند
از سفلگان نوال طلب کم کن
کایشان دم و بال رسان دارند
بیرون همه صفا و درون تیره
گویی نهاد آینه سان دارند
دولت به اهل جهل دهند آری
خوان مسیح خرمگسان دارند
اقلیم، خادمان و زنان بردند
آفاق، خواجگان و خسان دارند
خاقانیا نفس که زنی خوش زن
کانجا قبول خوش نفسان دارند
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.