0

قصاید خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۴۹ - قصیده
دوشنبه 2 فروردین 1395  9:38 AM

قصهٔ درد من رسید به تو

چون بخوانی جواب می‌نرسد

روی چون آب کرده‌ام پر چین

کز تو رویم به آب می‌نرسد

نرسم در خیال تو چه عجب

که مگس در عقاب می‌نرسد

کی وصالت رسد به بیداری

که خیالت به خواب می‌نرسد

نرسد بوی راحتی به دلم

ور رسد جز عذاب می‌نرسد

دوست را دشمنی و دشمن دوست

جز مرا این عقاب می‌نرسد

دل و عمرم خراب گشت و ز تو

عوض یک خراب می‌نرسد

برسد گوئی از پس وعده

آن خود از هیچ باب می‌نرسد

برسد میوه‌ای است در باغت

که به هیچ آفتاب می‌نرسد

از لب نوش تو به خاقانی

قسم جز زهر ناب می‌نرسد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها