0

قصاید خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۰ - مطلع دوم
دوشنبه 2 فروردین 1395  9:36 AM

در برم آمد چو چنگ گیسو در پاکشان

من شده از دست صبح دست بسر چون رباب

داد لبش از نمک بوی بنفشه به صبح

بر نمکش ساختم مردم دیده کباب

روی چو صبحش مرا از الم دل رهاند

عیسی و آنگه الم جنت و آنگه عذاب

صبح دم آب حیات خوردم از آن چاه سیم

عقل بر آن چاه و آب صرف کنان جاه و آب

یوسف من گرگ مست باده به کف صبح فام

وز دو لب باده رنگ سرکه فشان از عتاب

یافت درستی که من توبه نخواهم شکست

کرد چو صبح نخست روی نهان در نقاب

گفت چرا در صبوح باده نخواهی کنونک

حجله برانداخت صبح حجره بپرداخت خواب

گفتمش ای صبح دل سکهٔ کارم مبر

زر و سر اینک ز من سکه رخ برمتاب

من نکنم کار آب کو ببرد آب کار

صبح خرد چون دمید آب شود کار آب

من به تو ای زود سیر تشنهٔ دیرینه‌ام

دشنه مکش هم چو صبح تشنه مکش چون سراب

نقب زدم در لبت روی تو رسوام کرد

کفت نقاب هست صب حدم و ماه تاب

مرغ تو خاقانی است داعی صبح وصال

منطق مرغ شناس شاه سلیمان رکاب

شاه مجسطی گشای، خسرو هیت شناس

رهرو صبح یقین رهبر علم الکتاب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها