0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۴۸
یک شنبه 1 فروردین 1395  6:11 PM

دیدی که هیچگونه مراعات من نکردی

در کار من قدم ننهادی به پای‌مردی

زنگار غم فشاندی بر جانم و ندیدی

کز چرخ لاجوردی دل هست لاجوردی

روز سیاه کردی روزی ز روی حرمت

در روی تو نگفتم آخر که تو چه کردی

تا خون من چو آب نخوردی به نوک غمزه

در جستجوی کشتن من آب وانخوردی

گفتی که در نوردم یک‌باره فرش صحبت

فرش نگستریده ندانم که چون نوردی

پنداشتم که هستی درمان سینهٔ من

پندار من غلط شد درمان نه‌ای، که دردی

خاقانی آن توست مکن غارت دل او

کز خانه صید کردن دانی که نیست مردی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها