علم الهام
سه شنبه 25 اسفند 1394 8:27 PM
اگر علم نورى باشد كه خداوند آن را در قلب هر كس خواهد بيفكندپس كدام مانع مىتواند از افكندن نور علم در قلب اولياى خداوندجلوگيرى كند؟ بنابر اين يكى از سر چشمههاى علم ائمه عليهم السلام، الهاماست. اين الهام همواره با سكينه و آرامش همراه است و به ائمه اطمينانمىدهد كه اين علم از جانب خداوند است. همين نكته در حديثى از امامصادق روايت شده است. آنحضرت مىفرمايد:
"علم ما غابر و مزبور و نكث در قلب و نقر در گوشهاست. امّا غابرآن است كه علم ما پيشى گرفته و مزبور آن است كه بر ما مىآيد و نكثدر قلوب الهام، ونقر در گوشها از فرشته است".
زراره نيز همانند اين حديث را نقل كرده و افزوده است:
گفتم: وقتى كه شخص ديده نمىشود از كجا پى مىبرد كه آن از فرشتهاست و نمىترسد كه از شيطان باشد؟
امام صادق فرمود:
"بروى آرامش افكنده مىشود و او مىداند كه اين الهام از فرشته استو اگر از شيطان بود بروى ترس و اضطراب مستولى مىشد و اگر شيطان بهمقابله او در آيد، نمىتواند جلوى آن "آرامش" را بگيرد". (1)
علم و دانش امام باقر همچون ساير ائمه عليهم السلام از اين سر چشمههانشأت مىگرفت. بنابر اين معارف دينى كه خداوند بر زبان آنحضرتجارى مىكرد چندان موجب شگفتى نيست تا آنجا كه شيخ مفيد در اينباره مىگويد: از هيچ يك از فرزندان حسن و حسين عليهما السلام در باره علم دينو آثار و سنّت و علم قرآن و سيره و شاخههاى آداب، آن چنان كه از امامباقر ظاهر شده، آشكار نشده است. (2)
از اين رو مىبينيم كه بزرگان فقه و حديث نيز به اين سر چشمه الهىعلم سرشار اعتراف كردهاند. در كشف الغمه از عبد العزيز بن اخضرجنابذى در كتابش موسوم به معالم العتره از حكم بن عتيبه يكى از فقهاىبزرگ روزگار خود روايت شده است كه در تفسير اين آيه از قرآن كهفرمود است:
(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ) (3)
"همانا در اين آيتى است براى هوشمندان."
گفت: به خدا سوگند محمّد بن على امام باقرعليه السلام، يكى از ايشان (هوشمندان) بود. (4)
همچنين ابو نعيم اصفهانى در كتاب حلية الاولياء آورده است: مردىاز ابنعمر پرسشى كرد و او نتوانست پاسخ دهد و گفت: نزد اين جوان)امام باقر (برو و از او بپرس و مرا هم از پاسخ او آگاه كن. امام پرسشمرد را پاسخ گفت. آن مرد نزد ابن عمر رفت و او را از جواب امام باقرآگاه ساخت، آنگاه ابن عمر گفت: انهم اهل بيت مفهمون. (5)
عبارت "مفهمون" در آن روزگار شايع بود، منظور آن است كه ايناناز جانب خداوند مؤيدند و پروردگار از راه الهام به ايشان مسائل مختلفرا مىآموزد.
از اين روست كه مىبينيم عدّهاى از دانشمندان، به قصد بهره بردارى ازدانش الهى آنحضرت، از هر گوشهاى به محضرش مىشتافتند تا آنجا كهاز عبداللَّه بن عطاء روايت شده است كه گفت: هرگز دانشمندان را درمحضر كسى همچون ابو جعفر محمّد بن على بن الحسين عليهم السلام خوارتر وكوچكتر نديدم. من حكم بن عتيبه را با آن همه بزرگى و جلالتى كه درقوم خود داشت در نزد او مىديدم كه گويى همچون كودكى در برابر معلمخويش نشسته است. (6)
محمّد بن مسلم، آن فقيه بزرگ و نام آور، از آنحضرت سى هزارحديث روايت كرده است، همچنين جابر جعفى درباره آنحضرت گويد:ابو جعفرعليه السلام هفتاد هزار حديث برايم گفت كه هرگز از كسى نشنيدهبودم. (7)
از آنجا كه فضاى سياسى در آن روزگار تا حدودى باز شده بود، اينفرصت براى امام باقرعليه السلام فراهم گشت تا با بسيارى از مخالفان به مناظرهپردازد و آنان را به جاده صواب باز گرداند. تاريخ، برخى از اينمناظرهها را در خود ثبت كرده است و ما اينك بخشى از آنها را نقلمىكنيم تا خود گواه حجّتهاى بالغه الهى در پشت اين مناظرات باشد.
1 - عبداللَّه بن نافع بن ازرق يكى از سران فرقه خوارج بود كه جزوسرسخترين دشمنان حضرت على و خاندان وى به شمار مىرفت. وىمىگفت: اگر بدانم در زمين كسى هست كه با من بر سراين نكته بحث كندكه على اهل نهروان را كشته و در اين خصوص مرتكب ستمى نشده هرآينه به سوى او مىشتابم.
از او سئوال شد: اگر در ميان فرزندانش كسى باشد كه اين پرسش تو راپاسخ گويد چطور؟ عبداللَّه گفت: آيا مگر در ميان فرزندان او دانشمندىوجود دارد؟ به وى گفته شد: اين آغاز نادانى توست آيا مگر اين خاندانهيچ گاه از وجود دانشمند تهى مىماند؟! عبداللَّه گفت: دانشمند امروزآنان كيست؟ پاسخ گفتند: محمّد بن على بن الحسين بن على.
عبداللَّه به همراه تنى چند از بزرگان ياران خويش به سوى امام باقرروانه شد و به مدينه در آمد و از امام باقر اذن ورود خواست. به انحضرت عرض شد اين عبداللَّه بن نافع است. امام فرمود: او را با من چهكار كه هر روز، در صبح و شام از من و پدرم، بيزارى مىجويد؟
ابو بصير كوفى به آنحضرت عرض كرد: فدايت شوم او ادعا مىكند كهاگر بداند كسى در زمين وجود دارد كه با وى بر سر اين نكته بحث كند كهعلى نهروانيان را كشت و در اين خصوص مرتكب ستمى نشده هر آينه بهسوى او مىشتابد.
امام باقر به ابو بصير گفت: آيا فكر مىكنى كه او به قصد مناظره آمدهاست؟ ابو بصير عرض كرد: آرى. امام فرمود: اى غلام برو بار او را برزمين گذار و به وى بگو كه فردا نزد ما بيايد.
چون صبح روز بعد فرا رسيد، عبداللَّه بن نافع به همراه بزرگان يارانشآمدند. ابو جعفر نيز در پى فرزندان مهاجران، و انصار فرستاد و آنان راجمع كرد. سپس خود به سوى مردم رفت، گويى پارهاى از ماه بود.آنحضرت به سخنرانى ايستاد. خداى را، ستود و بر پيامبرشصلى الله عليه وآله درودفرستاد و آنگاه فرمود: سپاس خدا را كه ما را به نبوّت گرامى داشت و بهدوستى خويش اختصاص داد. اى فرزندان مهاجران و انصار هر كه منقبتىاز على بن ابى طالب به ياد دارد، برخيزد و بگويد.
مردم برخاستند و مناقب آنحضرت را بر شمردند. عبداللَّه گفت: مننيز اين مناقب را از اين مردم روايت مىكنم، امّا من از كفر على پس ازتعيين حكمين سخن مىگويم. صحبت تا آنجا ادامه يافت كه به حديثخيبر رسيدند. يعنى حديثى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در جنگ خيبر خطاب بهمسلمانان فرموده بود: هر آينه فردا پرچم را به دست مردى خواهم داد كهخدا و رسولش را دوست مىدارد وخدا و رسولش هم او را دوستمىدارند. وى حمله كننده است نه گريزنده وباز نمىگردد مگر آنكهخداوند فتح را بر دستان او جارى سازد.
امام باقر خطاب به عبداللَّه گفت: در باره اين حديث چه مىگويى؟وى پاسخ داد: اين حديث حق است و در آن ترديد نتوان كرد، امّا على بعداًاظهار كفر كرد. امام باقر؛ با شنيدن اين پاسخ به او گفت: مادرت بهعزايت نشيند. به من بگو آيا روزى كه خداوند على بن ابىطالب را دوستمىداشت، مىدانست كه وى روزى نهروانيان را مىكشد يا نمىدانست؟اگر بگويى نمىدانست، كفر ورزيدهاى. عبداللَّه گفت: مىدانست امامفرمود: خداوند او را دوست مىداشت چون اطاعتش مىكرد يا چون نافرمانيش مىكرد؟ عبداللَّه پاسخ داد: بنابر اين كه اطاعتش مىكرد. پسامام باقر به او فرمود: برخيز كه شكست خوردى.
عبداللَّه برخاست در حالى كه مىگفت: تا بر شما رشته سپيد از رشتهسياه صبح آشكار شود، خداوند خود نيك مىداند كه رسالتش را كجاقرار دهد. (8)
2 - قتاده يكى از برجستهترين فقيهان بصره بود، با وجود اين بسياردوست داشت كه امام باقر را ديدار و با وى مناظره كند. چرا كه مدينهدر آن هنگام پايگاه فقه و تفسير و ديگر معارف الهى به شمار مىآمدو از همين رو بود كه آوازه علم و دانش امام باقر تا افقهاى دور دستپيچيده بود.
قتاده، نيز به همين خاطر به مدينه آمد و سراغ امام را گرفت و چون باآنحضرت رو به رو شد، امام از وى پرسيد: تو فقيه مردم بصرهاى؟ قتادهگفت: آرى. امام به وى فرمود: واى بر تو اى قتاده. همانا خداوندعزّوجلّ عدّهاى را آفريده آنان را بر خلق خويش حجّت قرار داد، پس آنانستونهاى خداوند بر زمينند و فرمان او را راست مىگردانند و بر گزيدگاننددر علم او، پيش از خلق آنان را آفريد و آنان سايههاى عرش اويند.
قتاده ديرى خاموش ماند و آنگاه گفت: خداوند حال تو را نكوگرداند. به خدا من فراروى فقيهان و برابر ابن عبّاس نشستم، امّا دل من درمقابل هيچ يك از آنان چنان نلرزيد كه در برابر تو. ابو جعفر از اوپرسيد: آيا تو هيچ مى دانى كه كجايى؟ تو در برابر خانههايى هستى كهخداوند رخصت فرموده كه بلندى گيرند و نامش در آنها ياد شود و هر بامو شام مردانى كه نه تجارت و نه سوداگردى آنان را از ياد خدا و اقامه نمازو پرداخت زكات غافل نكند، وى را در اين خانهها تسبيح مىكنند. تو اينهستى و ما اين!.
قتاده گفت: به خدا راست گفتى. خداوند مرا فداى تو كند! آنخانهها، سنگى و گلى نيستند آنگاه گفت: در باره پنير به من بگو. پسابوجعفر لبخندى زد و فرمود: پرسشهاى تو به اين مسائل باز مىگردد؟!قتاده پاسخ داد: من حكم آن را از ياد بردهام و نمىدانم.
امام باقر فرمود: در آن اشكالى وجود ندارد. قتاده پرسيد: چه بسابوهاى ميّت در آن نهفته باشد. آنحضرت فرمود: اشكالى ندارد، زيرا اينبوها نه عروقى دارند و نه خونى و نه استخوانى بلكه آن از ميان سرگينوخون بيرون مىآيد. سپس فرمود: اين بوها همانند مرده مرغى هستندكه از آن تخمى بيرون مىآيد. آيا تو اين تخم را مىخورى؟ قتاد گفت: نهخود آن را مىخورم و نه به كسى مىگويم كه آن را بخورد. امام پرسيد:چرا؟ قتاده پاسخ داد: چون از ميّته است. حضرت به او فرمود: اگر اينتخم نگه دارى شود و جوجهاى از آن زاده شود آيا آن جوجه را مىخورى؟قتاده پاسخ داد: آرى مىخورم. امام پرسيد: چه چيز باعث مىشود كه آنتخم بر تو حرام و اين جوجه بر تو حلال شود؟ سپس فرمود: اين بوها نيزهمانند اين تخم هستند. پنير را از بازارهاى مسلمانان و از دستاننمازگزاران بخر و در باره آن پرس و جو مكن تا مگر كسى در باره آن به توخبرى برساند. (9)
3 - آوازه علم و دانش امام محمد بن على الباقر چنان در بين مردمپيچيده بود كه وى را "باقر" ناميدند. در زبان عرب آنحضرت به باقرشهرت داشت چون علم را مىشكافت و اهلآن را مىشناخت و شاخههاىعلم را گسترش و توسعه مىداد. در زبان عرب نيز "تبقر" به معنى توسّع"گسترش داد" آمده است. (10)
ابن حجر در كتاب الصواعق المحرقه گويد: او را باقر ناميدند و بقرالأرض به معنى شكافت زمين را و هويدا كرد نهفتهها و مكنونات آن را.او نيز معارف وعلوم و حقايق احكام و حكمتها و لطايف را ازگنجينههاى نهان استخراج وآشكار مىكرد و اين امور جز بر كسى كهبصيرتش ربوده شده يا سرشت وباطنش به تباهى گراييده بر همگان مُبرمو آشكار است. از اين روست كه آنحضرت را شكافنده و جامع علموآشكار كننده و بالا برنده دانش خواندهاند. (11)
امام از طريق تربيت گروهى بزرگ از فقيهان و مفسران و حكيمانمعارف الهى، همچون جابر بن يزيد جعفى، محمّد بن مسلم، ابان بنتغلب، محمّد بن اسماعيل بن بزيع، ابو بصير اسدى، فضيل بن يساروگروهى ديگر مسلمانان را از فيض دانش خويش سرشار مىساخت.
همچنين وى از طريق گروهى از علماى عصر خويش كه از او روايتنقل مىكردند، به نشر و گسترش علم مىپرداخت. كسانى همچون ابنمبارك، زهرى، اوزاعى، ابو حنيفه، مالك، شافعى، زياد بن منذر،هندى، بطرى، بلاذرى، سلامى، خطيب و بسيارى ديگر كه در زمرهشاگردان آنحضرت بودهاند. (12)
حكام و سلاطين، به رغم مبارزه شديد و پيوسته خود با اهلبيتعليهم السلام، در هر حادثه و رويداد سختى به ايشان پناه مىبردند.ائمهعليهم السلام نيز هيچ گاه از خدمت در راه اسلام و نجات امّت از اشتباهاتدريغ نمىكردند.
در اين باره تاريخ از گرفتارى عبد الملك خليفه اموى نمونهاى براى ماثبت كرده است. بنابر آنچه ابراهيم بن محمّد بيهقى در كتاب المحاسنوالمساوى از كسائى نقل كرده آمده است:
روزى بر رشيد وارد شدم. وى در ايوان مخصوص خود نشسته بودرو به رويش پول فراوانى قرار داشت كه از بسيارى آنها، كيسهها شكافتهشده بودند. رشيد دستور داده بود كه اين پول را در ميان خدمتكارانمخصوصش تقسيم كنند و خود درهمى به دست گرفته بود كه نوشته آنآشكار بود. رشيد در اين نوشته تأمل مى كرد. او با من بسيار سخنمىگفت، از من پرسيد: آيا مىدانى چه كسى نخستين بار اين نوشته را درطلا و نقره مرسوم كرد؟ گفتم: سرورم! آن شخص عبد الملك بن مروانبود! رشيد گفت: علت آن چه بود؟ گفتم: در اين باره چيزى نمىدانم جزآنكه وى نخستين شخصى بوده كه اين نوشته را مرسوم كرده است! رشيدگفت: اينك تو را از اين بابت آگاه مىگردانم. كاغذ از آن روميان بودوبيشتر كسانى كه در مصر زندگى مىكردند نصرانى و بر آيين پادشاه رومبودند. حواشى اين كاغذها با نقوش رومى تزيين مىشد و نقش آنها پدروپسر و روح القدس بود اين وضع همچنان ادامه داشت و در صدر اسلامنيز در آنها تغييرى روى داده نشد تا آنكه عبد الملك به حكومت رسيد.او كه مردى هوشمند بود، متوجّه اين امر شد.
روزى به كاغذى برخورد، به حاشيه آن نگريست و دستور داد آن را بهعربى ترجمه كنند. چون اين نقوش ترجمه شد وى را خوش نيامد وگفت:چه دشوار است براى دين اسلام كه حاشيه كاغذها و آنچه در گرداگركاسهها و جامههاست و در مصر ساخته مىشوند و نقش ونگارهايى كهروى پردهها و غير آنها در اين ديار كه اين همه وسعت وثروت و جمعيّتدارد انجام مىشود اين گونه باشد! اين كاغذها از مصر بيرون مىآيد و درآفاق و شهرهاى مختلف دست به دست مى گردد در حالى كه بر روى آنهاعبارات شرك، حك شده است! سپس وى نامهاى به عبد العزيز بنمروان، عامل مصر نوشت مبنى بر آنكه اين حاشيهها را بر روى هر جامهو كاغذ و پرده و... ديد باطل كند و به جاى آن، آنها را به سوره توحيد و (شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ...) مزين سازد. حاشيه كاغذها تا آن وقتهمين بود نه يك كلمه بيش و نه يك كلمه كم و بدون تفاوت. همچنينوى به ديگر كارگزاران خود دستور داد كه چنانچه در محلّ تحت فرمانخود كاغذهاى مزيّن به طراز رومى را ديدند از بين ببرند و اگر پس ازدستور عدم استفاده از آنها، از اين كاغذها نزد كسى يافتند او را به شدّتمجازات و به زندانهاى دراز مدّت محكوم كنند.
چون كاغذهاى مزيّن به طراز جديد مزين به سوره توحيد در ميانمردم رواج يافت و برخى از آنها به ديار روم برده شد، خبر اين اقدامعبدالملك در روم انتشار يافت و به گوش پادشاه آنان رسيد. وى دستورداد اين طراز را براى او ترجمه كنند و چون آن را خواند بسيار خشمگينشد و به عبد الملك نوشت: كار كاغذ سازى و آنچه در آنجا نقش و نگارمىيابد متعلق به روم است. اين روال از قبل نيز جريان داشته تا آنكه توآن را ابطال كردى. پس اگر خلفاى پيش از تو درست رفته بودند تو خطاكردهاى و اگر تو درست رفتهاى آنان خطا كار بودهاند حال هر يك از ايندو حالت را كه مىخواهى و دوست دارى برگزين. من براى تو هديهاى درخور و شايسته مقامت نيز فرستادهام و دوست دارم كه كار طراز را درتمام مواردى كه پيش از اين انجام مىشد، به روال سابق باز گردانى. ايندرخواست من است كه اگر آن را روا دارى از تو سپاسگزارم و نيز دستوربده كه اين هديه را - كه بسيار گرانبها بود بپذيرند.