امامت و علم پيامبران
سه شنبه 25 اسفند 1394 8:27 PM
هنگامى كه خورشيد اقتدار بنى اميّه افول كرد و پايههاى حكومتآنان در اثر انقلابهاى پياپى مكتبى، هر روز سُستتر از روز پيش مىشد،امام باقر عليه السلام فرصت نشر معارف قرآنى را پيدا كرد. اين معارف درصحيفهاى گرد آمده بود كه اهل بيت هر يك آن را از رسول خداصلى الله عليه وآله بهارث برده بودند.
و در اين روزگار جامعه اسلامى كه دامنه آن بسيار گسترش يافته و بهمثابه چادرى بزرگ ملّتهاى گوناگون و فرهنگهاى مختلف را در خود جاىداده بود، به معارف قرآنى پيش از پيش نياز داشت. اين جامعه نوين را براساس چه ارزشهايى بايد ارزيابى كرد؟ و ارزشهاى توحيدى و چهارچوبهاى عمومى وفرهنگى و روح قوانين حاكم بر اين جامعه درزمينههاى مختلف چگونه بايد باشد؟
تا ديروز امام سجاد از طريق نيايشها و راز و نيازهايش با خداوند،پرچم توحيد را بر مىافراشت و با دعا و نيايش حيات جامعه مسلمانانوبويژه جامعه مكتبى پيرو خط اهل بيت عليهم السلام را سر و سامان مىداد.
امّا امروز اين شالوده توحيدى استوار شده است و امام باقرعليه السلام مىآيدتا قلّه معارف را بر آن بنياد نهد و پس از وى امام صادقعليه السلام با بيانبسيارى از مسائل حكمت الهى و تفسير و فقه اين بنياد را تكميل مىكند.
معارفى كه امام باقر در راه نشر و گسترش آن مىكوشيد، چه بودندوآنحضرت چگونه توانست راهى به سوى آنها باز كند؟
گاه در راه علم مىتوان از تجارب جزئى به قواعد عمومى دست يافتوگاه نيز مىتوان از اين قواعد عمومى راهى به جزئيات باز كرد. اگر راهنخست، شيوه عموم مردم در رسيدن به علم است، راه دوّم نيز، راه علمپيامبران وجانشينان مرتبط با وحى آنان است.
از اين روست كه در يكى از كلمات قصار آمده است:
"علم نقطهاى است كه نادانان آن را گسترش دادهاند".
ظاهراً اساس علم پيامبر و جانشينان معصوم آنحضرت، قرآنى استكه با حديث نبوّى تفسير شده است، امّا اساس حقيقى علم آنان نور عقلىاست كه با ايمان و الهام در قلوب خدا شناسان شعله مىگيرد. اين همانعقلى است كه به مردم، اندكى از آن اعطا شده و در عوض خداوندپيامبران و جانشينان آنها را از آن كاملاً بهرهمند ساخته است.
در واقع درخشش نور عقل نزد انسانها و تجلّى آن در معارف اوّليهاىكه هر شخصى آن را مىداند و در ارزشهايى كه مردم در ميان خود حاكمگردانيدهاند ودر پرتو افشانيها و روشنگرايهايى كه فقط نزد گروهى ازمردم يافت مىشود وآنان را به نوابغ و سران و بزرگان تبديل مىكند و...ما را به معنى علم تكوينى كه پروردگار در قلب اولياى برگزيده خويشافكنده است، رهنمون مىشود. در حديث آمده است:
"العلم نور يقذفه اللَّه فى قلب من يشاء" (1).
به نظر مىرسد كه برخى از مردم در وجود چنين علمى نزد پيامبرانوامامان و گروهى از فقهاى امّت ترديد مىكنند و بدين سخنان خداونداستناد مىجويند كه:
( وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَيَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ) (2)
"وكليدهاى غيب پيش او (خدا) است كه كسى جز او از آنها آگاهى ندارد."
و: ( قُل لاَّ يَعْلَمُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ) (3)
"بگو در آسمانها و زمين، هيچ كس جز خداوند غيب نمىداند."
در حقيقت اگر مقصود اينان آن باشد كه انسان به عنوان انساننمىتواند بر غيب آگاهى يابد، بى ترديد حق به جانب ايشان است، امّااگر آنان بخواهند بگويند كه خداوند نمىتواند به برخى از انسانها، غيبرا بياموزد پاسخ خواهيم داد كه:
چنين نيست بلكه خداوند بر انجام اين كار تواناست. مگر هر يك ازما تا اندازهاى به آينده علم نداريم. به عنوان مثال مگر ما نمىدانيم كهروزى خواهيم مرد و يا مگر نمىدانيم كه قيامت بر پا خواهد شد وخداوندمردگان را بر خواهد انگيخت و خورشيد فردا طلوع خواهد كرد و امروزنيز بالاخره در پس كوههاى مغرب فرو مىرود؟ اين معارف و دهها دانشديگر مربوط به آينده، بيش از نيمى از اطلاعات ما را تشكيل مىدهندوپايه علم و هدف اساسى علم مىباشند.
خداوند پاك به انسان چيزهايى را كه نمىدانست آموخت. وحى نيزبخشى از علم غيبى است كه پروردگار به هر يك از بندگان خود كهبپسندد، آن را مىآموزد.
خداوند متعال در قرآن فرموده است:
( عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُيَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً) (4)
"داننده غيب است و هيچ كس را بر غيبش آگاه نگرداند * مگر آن كس ازرسولان خود كه بر گزيده است كه بر محافظت او (فرشتگان را) از پيش رووپشت سر مىفرستد."
و نيز فرموده است:
( وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُفَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ) (5)
"و خداوند تمام شما را بر غيب آگاه نسازد و ليكن خداوند هر كس ازرسولانش را كه بخواهد بر مىگزيند. پس به خداوند و فرستادگانش ايمان آريدو اگر ايمان آوريد و تقوا پيشه كنيد، شما را پاداشى بزرگ است."
همچنين در جاى ديگرى فرموده است:
( ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْيَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ) (6)
"اين از خبرهاى غيب است كه آن را به تو وحى مىكنيم و تو نزد آنانحاضر نبودى آن زمان كه قرعه به نام نگهبانى و كفالت مريم مىزدند و تو نزدآنان نبودى هنگامى كه با يكديگر به مخاصمه بر مىخاستند."
بالاخره آنكه اينان در "وسعت" دانش پيامبران و اوصيا به ترديدافتادهاند. آنان هنوز در نيافتهاند كه چگونه بشرى محدود مىتواند بهراهنمايى پروردگار خويش به علم حقايق دست يابد. اينان از همانخاستگاهى به تكذيب اين "وسعت" علم مىپردازند كه پيشينيان ازهمان خاستگاه پيامبرى پيامبران را تكذيب مىكردند و اين خاستگاههمان جهل به مقامى است كه براى انسان مخلص و خداگر اختصاص دادهشده است. اينان هنگامى كه "مجبور" شدند نبوّت را به رسميّت بشناسندوابعاد آنرا نشناختند كوشيدند تا آنجا كه ممكن است از شأن و مقام آنبكاهند و تا آنجا كه مىتوانند سعى ميكنند معجزات ومقامات والاى آنانرا انكار كنند و چون در اين هدف ناكام شدند، از قدر اوصياء مىكاهندوكرامات و برخوردارى آنان را از علم، آن هم از سر چشمهاى غيبى وبهصورت الهام، نفى كردند. حال آن كه اگر اينان با خود و با حق منصفانهبرخورد مىكردند و پس از آن همه دلايل محكمى كه از خلال بررسىوپژوهش سخنان آنان به دست مىآمد، بدون هيچ تعصب كوركورانه ياپيشداورى هيچ مانع عقلى براى اعتراف به اين نكته نمىيافتند.
امام باقر نيز همچون ديگر ائمه عليهم السلام با دو گروه متفاوت از مردمبرخورد داشت. در همان هنگامى كه برخى وى را از جنس بشرنمىدانستند و به سبب غلوى كه در اين خصوص نشان مىدادند از مرز دينفراتر مىرفتند، برخى ديگر اصلاً وابداً مقام والا و بزرگ حضرتش را بهرسميّت نمىشناختند!!
يكى از افراد گروه نخست، مغيرة بن سعيد بود كه راه غلو پوييد و برامام باقر دروغ بست تا آنجا كه امام در باره او به يكى از يارانش به نامسليمان لبان فرمود:
هيچ مىدانى داستان مغيرة بن سعيد مانند كيست؟ سليمان گفت: نه.
آنحضرت فرمود:
ماجراى او همچون ماجراى بلعم است كه اسم اعظم بدو داده شده بودكه خداوند در باره او فرموده بود:
( آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ) (7)
"آيتهاى خويش را به او عطا كرديم پس او از اين آيات سر پيچيد چنان كهشيطان او را تعقيب كرد و از گمراهان شد."
امّا گروه دوّم پر شمارتر بودند. اينان كسانى بودند كه نمىتوانستند علمامام و معرفت وى را بدانچه آنان نمىشناختند و كرامت او را در نزدخداوند وپذيرفتن دعاهايش از سوى خداوند را به خود بقبولانند!!
اينان نه تنها منكر فضايل اهلبيتعليهم السلام هستند بلكه حتّى آنها راامورى ناممكن قلمداد مىكنند. چرا؟ چون هنوز انبيا و اولياى خدا ومقام والاى آنان را در پيشگاه پروردگار به درستى نشناختهاند.
اگر اينان واقعاً در آفرينش انسان و اينكه چگونه خداوند انسان را درزمين به جانشينى خويش برگزيد و به واسطه دانايى و توانايى كه بدوبخشيد، هر آنچه كه در زمين بود به تسخير وى در آورد انديشهمىكردند، پى مىبردند كه اين از حكمتهاى خداوند سبحان است كه يكىرا در علم و دانايى بر ديگرى برترى دهد و به فرمانبرداران و مخلصانش،چه از راه وحى، همچون پيامبران، وچه از راه الهام، همچون جانشينانپيامبران، معرفت و آگاهى بيشترى بخشد.
از سوى ديگر، كتابى كه خداوند به وحى فرو فرستاده است خود دربرگيرنده چشم اندازهاى گسترده علم و دانش است كه جز كسانى كهخداوند دلهايشان را به ايمان آزموده است، بدانها دست نيازند كه ايماننور خداوندى است كه از مشكات نبوّت تابيده مىشود. اين همان ياد و نامخداست كه از خانههاى اوصيا اوج مىگيرد چنان كه خداوند در قرآنكريم فرموده است: ( اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَامِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ) (8)
"خداوند نور آسمانها و زمين است. داستان نورش به مشكاتى ماند كه درآن روشن چراغى باشد و آن چراغ در ميان شيشهاى."
و فرموده است: ( فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُفِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ * رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ) (9)
"در خانههايى خداوند رخصت داده كه آنجا رفعت يابد و در آن ذكر نامخدا شود و صبح و شام در آنها خداى را تسبيح كنند. مردانى كه نه سوداگرىونه خريد وفروش آنان را از ياد خداوند غافل نگرداند."
آنگاه مىفرمايد: ( وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ) (10)
"و هر كس كه خداوند برايش قرار ندهد نورى، برايش نورى نخواهد بود."