«منصور نظری» جدیدترین سرودههای خود را به شهدای مدافع حرم و فرزندان کوچک این شهدا تقدیم کرده است.
عقیق: به نقل از تسنیم، وقایع اخیر در سوریه و حمله تروریستهای وهابی به ساحت مقدس حرم حضرت زینب(س) باعث شهادت بسیاری از شیعیان و دوستداران اهل بیت(ع) عصمت و طهارت شد. اما این کشتار به دست سلفیها از انگیزه شیعیان برای حمایت از حرم خاندان اهل بیت(ع) نشده است و هر روز تعداد این مدافعانِ حرم بیشتر میشود. همین موضوع بهانهای برای شاعران دغدغه مند انقلاب است تا اشعاری در این زمینه را در تاریخ ثبت کنند.
منصور نظری در این راستا در کنار دیگر شاعرانی که ابیات متعددی را به ساحت مقدس این شهدا تقدیم میکند، دو قصیده برای مدافعان حرم سروده است، یکی از آنها را با نام «چشمانتظار» به فرزندان این شهدا و دیگری را با نام «شکوه شیعه» به خود این شهدا تقدیم کرده است:
قصیده «چشم انتظار» برای فرزندان شهدای مدافع حرم:
از تَسَلای دلآشوبیِ زینب به دمشق، گفته بودی که شبی باز تو گردی رَهِ عشق
گفته بودی که پس از یاریِ زینب به بلا، میبری بر سر دوشت تو مرا کرب و بلا
داده بودی تو مرا قول به بینالحرمین، روضهخوانی ز وفاداریِ عباس و حسین
کربلا رفتی و من را تو بهجا بنهادی، پس چه شد قول که بابا تو به طفلت دادی؟
باوفا، مرد وَ قولش، تو خودت میگفتی، وعده ناکرده وفا، رفتی و در خون خفتی
ای که دیدارِ رخ ماه تو شد رؤیایی، چه شد آن قول که گفتی ز سفر میآیی؟
همهشب تابه سحر من به تو میاندیشم، چه شد آن قول که دادی نروی از پیشم
ای به خون غرقه رخت جلوۀِ زیباییها، رفتی و بی تو من و مادر و تنهاییها
بی تو خونِِ جگر از چشمِ بلادیده روان، بی تو آخر چه کنم ای همه جانم به جهان؟
ای سفرکرده که بردی ز کفم دل به دمشق، تا ابد یاد تو و مادر و من، روضۀِ عشق
خاطرات من و آغوش تو، گل بوسه و ناز، گوشۀِ چشم تو و رویِ من و قصه دراز
بعد تو تا به ابد، قلبِ من و داغِ تو، آه، دیده بر در به تمنایِ تو در قاب نگاه
ای که رفتی به علمداریِ زینب جایی، در کدامین سحر اِی رفته تو پس میآیی؟!
رفته بودی که حرامی نبرد ره به حرم، آخر عباس شدی در پی زینب(س)، پدرم؟
ای به سودای حرم رفته به صحرای جنون، آمدی باز، ولی پاره تن و غرقهبهخون
بر سر دست به خون غرقه تنت آوردند، تکه و پاره و گلگونکفنت آوردند
ای ز بند من و مادر شده یکباره رها، رفتی اما نرود یاد تو از خاطرهها
بی تو شبها که سحر شد به تمنای لبت، همۀِ کودکیام شد تلف اندر طلبت
من و مادر همهشب چشمبهراهِ تو پدر، تا سحر دیده بدوزیم غریبانه به در
ای که با غافلۀِ عشق و ولا همسفری، میشود بازبیایی و تو ما را ببری؟
بی تو بابا به خدا مادر و من دق بکنیم، تا به کِی در غم هجران تو هقهق بکنیم
میشود باز تو در خانۀِ ما پا بنهی، میشود باز مرا در بغلت جا بدهی
میشود باز کشی دست نوازش به سرم، اشک خونین تو کنی پاک ز چشمان ترم
دل من تنگ برای بغلت شد بابا، وعدۀِ آمدنت از چه غلط شد بابا
تو نمیآیی و من گرچه یقین میدانم، تا ابد چشمبهراه تو ولی میمانم
با خیال تو مرا چشمبهراهی خوشتر، هر نفس با غم هجران تو آهی خوشتر
سال نو میرسد از راه، وَ ما تنهاییم، به خدا بی تو دگر خانه نمیآراییم
شیشۀِ پنجرهها بی توخوشا خاکیتر، خانۀِ غمزده از داغ تو افلاکیتر
اصلاً این عمر بگو یکشبه بر ما گذرد، خرمن جان مرا آتش یغما گذرد
عیدم آن روز که بودی تو کنارم بابا، بی تو دیگر به خدا عید ندارم بابا
عید ما بودی و رفتی و دگر بی عیدیم، بی تو بابا من و مادر ز جهان بیقیدیم
گفته بودی سحری باز تو پس میآیی، ماندهام منتظرت بر گُذرِ تنهایی
آسمان باز دلش کرده هوای باران، بر زمین غرقهبهخون نعشِ علم برداران
باز افتاده زمین غرقهبهخونها پدری، دیدهای تا به ابد مانده دوباره به دری
دست و مشک و علم و فرق دوتای قمری، عشقِ زینب کِشَد این نقشِ شکوه از پدری
اندر این عالم ظلمانی بیگانه به نور، دل فقط کرده خوشم وعدۀِ او را به ظهور
دانم آن یوسف گمگشته سحر باز آید، برده صد غافله دل را به سفر باز آید
****
«شکوه شیعه»
هلا بلبل نغمهپرداز عشق، نما فاش از لالهها راز عشق
ز خونباری قتلگاه دمشق، بگو سِرُ الاسرار پرواز عشق
بخوان قصۀِ قوم آزاده را، سیه مستیِ بی می و باده را
بگو از شقایق شدن بهر یاس،دفاع از حرم را تب التماس
دلیران جنگ دمشق و حلب، به جان عاشقان شهادتطلب
بگو کربلا رهسپاری به خون، ز شورِ غم عشق زهرا جنون
قلم را به نام شقایق قسم، به خون شهیدان عاشق قسم
خدا را به آن ماه پنهان قسم، به مستان بگذشته از جان قسم
به آن خورده سیلی رخ بی مزار، به دلتنگی شیعه در انتظار
قسم بر شهیدان راه شرف، به مردان در پیش زینب بهصف
به قوم مدافع حرم را به عشق، که از خونشان گشته گلگون دمشق
به آن بسته سربندهها یا حسین، اَداء کرده بر فاطمه عهد و دین
به پهلوی بشکستۀ فاطمه، به قلب ز غم خستۀِ فاطمه
به قاریِ قرآنِ بر نیزه مست، به آن در ازل گفته ما را الست
به آن گشته گُم یوسف آل عشق، که جان میدهیم از برای دمشق
چو عباس حیدر بگیریم علم،کنیم عاشقانه دفاع از حرم
حرامی به زینب نگه بد کند؟ جگرخون دل یاس احمد کند؟
کِشد ناکسی معجر از موی یاس؟ دل یاس حیدر بگیرد هراس؟
حرامی جسارت به زینب کند؟ و زهرا از این درد و غم تب کن؟
نظر بد کند کَس به ناموس عشق؟ و لشکر سعودی کِشد بر دمشق؟
اگر سر بُرَد شیعه را جمله تیغ، به ذلت دهد تن دریغا دریغ
اگر سر تمامی به دار آوریم، دریغا که ذلت به بارآوریم
هلا ای ملکزادۀ مار دوش،ز خونِ شهیدان ما کرده نوش
ببین شور و غوغای ما در دمشق، به پا گشته این کربلا را ز عشق
چنین عهد و پیمان ما با علیست، که ذلت سزاوار یک شیعه نیست
حرم را کند بد حرامی نگاه؟ و ناموس حیدر شود بیپناه؟
کِشد معجر زینب از سر عدو؟ و سیلی به زینب زند کَس به رو؟
طمع کرده داعش به ناموس عشق؟ و خواهد سعودی بگیرد دمشق؟
مگر شیعه را مرد وزن سر زنند، که این طعنه بر قوم حیدر زنند
مگر شیعه یکتن نباشد بهجا، که گیرد سعودی حرم را ز ما
سعودی اگر پا نهد در دمشق، نگه چپ کند گر به بانوی عشق
قسم بر جگرخونی فاطمه، کِشیمش به خاک و به خون خاتمه
قسم بر تن غرقه خون شهید، بگیریم از او انتقامی شدید
اگر پا نهد او برون از خَطش، ز دریای خون بگذریم از عطش
چو حیدر گرفته به کف ذوالفقار، بر آریم از آل سعودی دمار
کنیم از میانش سعودی دونیم، به نام علی فتح مکه کنیم
و بتهای در کعبه بشکسته باز، رها آوریم از طلسمش حجاز
به کاخ سعود آتش کین زنیم، و سرها از آن آل ننگین زنیم
سعودی اگر ناروایی کند، و یا دست از پا خطایی کند
سعودی اگر دست خود رو کند، اگر بر حرم بدنظر او کند
حقیرانه آن آل نیرنگ و ننگ، بکوبد اگر شیعه را طبل جنگ
کِشد لشکری او اگر بر حلب، کند جنگ ایرانیان را طلب
بخیزد ز سمت خراسان سپاه، علم کرده بیرق به رنگ سیاه
چو دریای طوفانی پرخروش، علمها چو عباس حیدر به دوش
چو حیدر گرفته به کف ذوالفقار، بر آریم از آل سعودی دمار
و طومار او را به هم در تنیم، و گردن ز ضحاک تازی زنیم
حرم را به جان پاسبانی کنیم، و محشر به پا با یمانی کنیم
یمن را خراسان، عراق و دمشق، برآشفته سازیمش از شور عشق
کند صیحه ای اسمانی سپس، همه اهل عالم سراسیمه بس
و آن دم نفیری بخیزد ز دور، که یا اهل العالم نوید ظهور
شود حبس در سینهها تا نفس، و در طور دلها زند سر قبس
و از آسمان بر زمین بارد عشق، و بر بام کعبه ظهور آرد عشق
و از عطر نرگس جهان پر شود، و خاک زمین گوهر و دُر شود
و گلبانگ عشقِ آنا المهدیاش، روان لشکر عاشقی در پیاش
و قاسم سلیمانیِ صفشکن، شبیخون زند لشکر اهرمن
کمانها به مردی چو آرش کشیم، و کاخ سعودی به آتشکشیم
علم آن درفش کیانی کنیم، به پا جنگ سوم جهانی کنیم
بهار یهودا خزان آوریم، و بر بام کعبه اذان آوریم
قسم بر قلم چون نگارد ز عشق، به خون شهیدان راه دمشق
که سر میرسد آخر این انتظار، و میگردد آخر زمستان بهار
سحر بس قریب است و شب رفتنی، و پایان رسد دورِ اهریمنی
و میآید آخر سحرگاه نور، و مهدی زهرا نماید ظهور