پاسخ به:من يك درخت هستم......مبحث 118 طرح صالحين.
جمعه 14 اسفند 1394 12:40 PM
یه روز یکی از همین آدما اومد و زیر سایه شاخه های من نشست. معلوم بود خیلی ناتوانه و خیلی خسته. یه نگاهی به من می کرد و یه نگاهی به خودش. من آروم بودم چون اون ناتوان تری از اونی بود که بتونه به من آسیبی برسونه. یه کم همونجا نشست و بعد بلند شد تا بره دوباره یه نگاهی به من کرد و یه نگاهی به خودش. و شنیدم زیر لب یه چیزی گفت. گفت من و تو هم سنیم. تو انقدر محکم ولی من .... . گفت تو رو پدر من همزمان با تولد من کاشته. برای همین من نگذاشتم تو رو قطع کنن. پدر من کسی که تو رو کاشت چند سالی هست که فوت کره، من پیر و ناتوان شدم ولی تو همچنان محکم و استواری. خوشحالم. خوشحالم که تونستم از تو به عنوان بهترین یادگاری از پدرم محافظت کنم. اونجا بود که فهمیدم چرا همه دوستانم رو قطع کردن و منو نه.