0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۵۴
جمعه 30 بهمن 1394  10:16 AM

رخت گویم به زیبایی، لبت گویم به شیرینی

حرامست ار چنین صورت کند صورتگری چینی

به عارض حیرت حور و به قامت غیرت طوبی

به رخ سرمایهٔ مهر و به دل پیرایهٔ کینی

ترا، ای ترک، اگر روزی ببیند خسرو گردون

برت زانو زند، گوید: تو آغا باش و من اینی

سخن گویی و می‌خواهم که دردت زان زبان چینم

ولی ترسم که بد گویان بگویندم: سخن چینی

رخم زردست و آهم سرد و لب خشک از فراق تو

نگفتم حال چشم تر، که خود چون بگذری بینی

ترا با آن غرور حسن و ناز و سرکشی، جانا

کجا از دست برخیزد که پا درویش بنشینی؟

نه تنها بر سر راهت مسلمان دیده میدارد

که گه کافر ترا بیند به راه آید ز بی‌دینی

اگر قد ترا شمشاد گویم جای آن داری

وگر روی ترا خورشید خوانم در خور اینی

ترا بر اوحدی چون دل نسوزد چاره آن دانم

که در هجر تو میسوزد به تنهایی و مسکینی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها