0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۳۷
جمعه 30 بهمن 1394  10:15 AM

چه سود خاطر ما را به جانبت نگرانی؟

که ما ز عشق تو زار و تو عاشق دگرانی

نشسته‌ام که بجویی مرا، خیال نگه کن

مگر به روز بیاییم و گرنه کی تو بخوانی؟

ز دوری تو چنان گشته‌ام ضعیف و شکسته

که گر ز دور ببینی مرا، تو باز ندانی

تو آفتاب و من آن ذره‌ام ز پرتو مهرت

که از دریچه درآیم، گرم ز کوچه برانی

مرا به عشق تو دشمن چرا معاف ندارد؟

گناه چیست کسی را؟ محبتست و جوانی

ز راه دور دویدم برت، ستیزه رها کن

غریبم آید از آن رخ، که بر غریب دوانی

اگر به کوی تو آییم ساعتی به تماشا

سبک مدو به شکایت، که میبرم گرانی

بدین صفت که من آویختم به چنبر زلفت

اگر دو هفته بمانم ز چنبرم نرهانی

چو بر سفینهٔ دل‌نقش صورت تو نبشتم

بسان صورت پاک تو پر شدم ز معانی

به پیش دوست دریغا! که قدر خاک ندارد

حدیث من، که چو آبی همی رود ز روانی

شکسته شد تنت، ای اوحدی، ز بار غم او

نگفتمت: ز پی او مرو،که زود بمانی؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها