0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۱۹
جمعه 30 بهمن 1394  10:13 AM

ای بر شفق نهاده از شام زلف خالی

بر گرد ماه بسته از رنگ شب هلالی

چون ماه عید جویم هر شب ترا، ولیکن

ماهی چنان نبیند جوینده، جز به سالی

ما کمتریم از آن سگ کو بر در تو باشد

زان بر در تو ما را کمتر بود مجالی

میخواستم که: جایت بر چشم خود بسازم

از دل نمیروی خود بیرون به هیچ حالی

روزی نبود روزی کان روی را ببینم

ای روز من شب تو، آخر کم از خیالی

از آفتاب رویت من همچو سایه دورم

و آنگاه با رخ تو هر ذره را وصالی

مشتاق آن دهان را صبری تمام باید

کان کام بر نیاید بی‌رنج احتمالی

با خاک آستانت تا خوپذیر گشتم

دیگر نظر نکردم بر منصبی و مالی

از اوحدی بگردان بیداد شحنهٔ غم

تا از غمت ننالد پیش ملک تعالی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها