23-نفوذ اجتماعی به پشتوانه خانوادگی و سوابق
دوشنبه 23 فروردین 1395 7:19 AM
ریزش خواص در حکومت علوی- ۲۳
حجتالاسلام دکتر جواد سلیمانی
چنان که گذشت سعد بن ابی وقاص در شورا انگيزهاي براي رأي دادن به عثمان نداشت، زيرا از يک سوي خود را شايسته خلافت ميدانست و روشن بود که در ميان اين شش نفر علي(عليه السلام) و عثمان شانس دستيابي به خلافت را دارند از اين رو نقش سعد در شورا چيزي جز پلي براي صعود و رأي آوردن ديگران نبوده؛ در حالي که او نه علي(عليهالسلام) را مي پسنديد و نه عثمان را؛ چنان که درباره عثمان به عبدالرحمن مىگفت: «على را بيشتر از عثمان دوست دارم».؛ ولي با اين حال به عثمان رأي داد، برخي از شواهد حاکي از اين است که علت اين کار او اين بود که کينهاي ديرينه از آن حضرت در دل داشت.
حضرت در خطبه شقشقیه درباره رأي اعضاي شوراي عمر براي تعيين خليفه سوم میفرمایند:
« فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِه »؛ (یکی از آنها به علت کینه [ای که از من داشت] روی برتافت، و دیگری دامادش را بر حقیقت برتری داد).
واضح است که مقصود از کسی که دامادش را بر حقیقت برتری داد عبدالرحمن ابن عوف است، از سوي ديگر پيداست مقصود از کسی که به علت کینه اش به علي(عليه السلام) رأي نداده زبیر نیست چه اینکه زبیر از همه آنها نسبت به امیرمومنان(ع) وفادارتر بوده، در نتيجه مقصود يا طلحه است يا سعد؛ ولي شواهدی که طرح آنها از حوصله این نوشتار خارج است نشان میدهد طلحه نبوده است و از همين رو شارحان نهجالبلاغه مانند قطب راوندی و محقق تستری گفتهاند مقصود امام از شخص مزبور سعد بوده است.
برخی معتقدند شاید علت کینه او نسبت به علی(ع) این بوده که آن حضرت دایی هایش را در جنگ بدر کشت زیرا مادر سعد حمنه دختر ابوسفیان بود که برادرانش توسط علی(ع) به قتل رسیدند.
آري مجموع اين عوامل بستر ساز لغزشهاي سعد نسبت به آن حضرت شد و سرانجام در قالب کناره گيري از حکومت آن حضرت به آن جناب ضربه زد.
درباره ريشه کينه سعد نسبت به امام (عليه السلام) علاوه بر رقابتها و حسادت هايي که در برخي از انسانها نسبت به همگنانشان وجود دارد، احتمالهاي خاص ديگري نيز مطرح است از جمله آنها احتمال ناراحتي سعد از آن حضرت به علت کشته شدن اقوام پدری و مادری اش به دست امام علی(ع) است، زيرا نه تنها مشركانى از اقوام مادرى سعد در جنگ بدر و احد به دست امام على(عليه السلام) كشته شدند، بلكه از اقوام پدرى او نيز افرادى به دست آن حضرت كشته شدند، چنان كه واقدى در بخش «تسمية من قتل من المشركين ببدر» مى نويسد: «از بنى عبد شمس بن عبد مناف، حنظلة بن ابى سفيان بن حرب، عاص بن سعيد، وليد بن عتبة بن ربيعه و عامر بن عبدالله كه از اقوام مادرى سعد بودند توسط امام على كشته شدند». در جنگ اُحد نيز از بنى زهره شخصى به نام ابو الحَكَم بن الاخنس بن شريق به دست امام على كشته شد. البته شايد برخي گمان کنند بعيد به نظر ميرسد مهاجران کساني که در دوران غربت اسلام آن را ياري کردهاند به علت کشته شدن اقوامشان در جنگهاي صدر اسلام نسبت به علي(عليهالسلام) کينه کرده باشند ولي بايد دانست بسياري از انسانها خودشان با خانواده خود درگير شده و حتّي برخورد فيزيکي ميکنند ولي هرگز نميتوانند تعرض فردي بيرون از خانواده شان را نسبت به خانواده شان تحمل کنند. با توجّه به تعصبهاي قبيلگي شديدي که در جزيره العرب وجود داشت بسيار طبيعي بنظر ميرسد که برخي از اصحاب، زخم شمشيرهاي علي(عليهالسلام) نسبت به خاندانشان را خوش نداشتند ولي در دوران حيات رسول خدا(صليالله عليه و آله) به علت ارادت به شخص پيامبر(صلي الله عليه و آله) يا قوت ايمانشان اعتراض نکردند اما وقتي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقاب خاک بر چهره کشيد و دنياگرايي رواج يافت و ايمانشان رفته رفته ضعيف شد، آتش زير خاکستر ناراحتيشان از علي(علیهالسلام) زبانه کشيده شعلهور گرديد؛ شاهد بر این مدعا سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) خطاب به امام على(علیهالسلام) است؛ آنجا که فرمود:
« اِنّى لارحمك من ضغائن فى صدور اقوام عليك لا يظهرونها حتى يفقدونى فاذا يفقدونى خالفوا فيها.»« از کینههایی که در دلهای برخی اقوام نسبت به تو هست دلم به درد میآید؛ ولی تا من زنده ام آن را پنهان میکنند، وقتی که مرا از دست بدهند با تو مخالفت خواهند کرد.»
از سوي ديگر سعد يک چهره نظامي بود و بطور طبيعي افتخارآفريني براي نيروي نظامي در ميدان نبرد بسيار اهميت دارد و معمولاً در رقابت تنگاتنگ با همگنانش در عرصه جنگ آوري قرار ميگيرد و اگر از رقبايش عقب بیفتد دلخور خواهد شد و اگر تقوايش ضعيف باشد اين رقابت به بغض و نفرت نسبت به رقبايش تبديل ميشود، به نظر ميرسد افتخارآفرينيهاي علي(علیهالسلام) در ميدانهايي که سعد بن وقاص در آن ميدانها از خود ضعف نشان داده بود ميتواند يکي از عوامل احتمالي بستر ساز کينه او نسبت به آن حضرت باشد؛ چنان که سعد در جنگ احد از ميدان نبرد فرار کرد ولي علي(علیهالسلام) استقامت ورزيد و نه تنها فرار نکرد بلکه دفاع جانانه و کارسازي از جان پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) نمود.
در مورد ديگر هنگام صلح حديبيه، وقتي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) وارد جحفه شد، به دنبال آب رفت ولي آب نيافت، سعد را فرستاد او نيز موفّق نشد آب بياورد، به دنبال سعد، علي(علیهالسلام) را فرستاد و آن حضرت بعد از مدت کوتاهي با آب برگشت.
مدتي بعد از جنگ خيبر، پيامبر مى خواست کسي را به مأموريت به يک منطقه بفرستد سعد ميخواست اين مأموريت به او واگذار شود حتّي اظهار تمايل کرد ولي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مصلحت ندانست که او را به اين مأموريت بفرستد و به جاي او علي(علیهالسلام) را فرستاد. به طور طبيعي اين بر سعد گران آمد؛شايد اين امور موجب حسادت سعد نسبت به امام شده باشد، چه اينکه فرار سعد که در مظان شجاعت و پهلواني و قهرماني و جنگجويي بوده و ايستادگي و پايمردي و علي(علیهالسلام) که ده سال از او کوچکتر بوده ميتواند زمينه حسادت سعد و ساير رزمندگان صاحب نام را فراهم آورد.
ثروت اندوزی و زندگی اشرافي
سعد از مهاجران بدری بود ازاینرو، از دیوان بیت المال خلیفه دوم 5000 درهم حقوق داشت؛ از سوی دیگر در خلال فتوحات فرماندهی بخشهایی از مناطق مفتوحه ایران را داشت؛ ازاینرو، درآمد هنگفتی از غنائم جنگی به دستش رسید؛
در زمان خلافت عثمان نیز، انحراف ديگري رخ داد و آن بذل و بخششهاي بي حساب و كلان او از بيت المال به گروهي از بني اميه، و بزرگان صحابه بود یکی از افرادي که از حاتم بخشیهای عثمان بینصیب نماند سعدبن ابي وقاص بود؛ بطوری که عثمان در یک مورد قريه هرمز ( شهري در منطقه فارس) را به سعدبن ابي وقاص بخشيد.
سعد این ثروتها را صرف تکاثر و اشرافیت و تجمل گرایی کرد؛ به طوری که دست كم سه خانه در مدينه داشت؛ در عقيق نيزخانهای بنا كرد كه فضايي وسيع داشت وداراي سقفي بلند وايوان هاي متعدد بود.
وي در سال 17 هجري در كوفه قصري با سنگهاي مرمري كه در معابد كسري به كار ميرفت، براي خود برپا كرد، قصري كه به «قصر سعد» معروف شد، وي همچون شاهان درب قصر را به روي مردم ميبست؛ اين عمل او مورد اعتراض مردم واقع گرديد.
طرز لباس و زيور آرايي او نيز كاملا اشرافيت قريش در عهد جاهلي را تداعي ميكرد به طوري كه از لباس هاي ابريشمي و انگشتر طلا استفاده ميكرد.
طمع خلافت و امارت
برخي از گزارشهاي تاريخ حاکي از اين است که سعد طمع خلافت داشت به طوري که خليفه اول به آن تصريح کرده بود؛ شيخ مفيد(رحمهالله) مى نويسد: وقتى كه قرار شد ابوبكر، عمر را خليفه بعد از خود بگمارد، بعضى از صحابه به عنوان اعتراض نزد ابوبكر آمدند كه در ميان آنها سعد و طلحه و زبير نيز بودند. آنها به ابوبكر گفتند: اى ابوبكر! روز قيامت چه جوابى نزد خدا دارى اگر اين شخص خشن و تند خو(عمر) را بر ما مسلّط كنى؟ اكنون كه او رعيت و زير دست توست ما توان او را نداريم، چگونه اين مقام را به وى مى سپارى؟ اى ابوبكر! مواظب اسلام و مسلمانان باش و او را بر مردم مسلّط نكن .... ابوبكر نيز كه آنها را مى شناخت در پاسخ چنين دوبار گفت: مرا بنشانید بعد نشست و به دليل ضعف جسمى كه داشت به سینه مردانی تکیه داد و گفت: مرا از خداوند مى ترسانيد (نه، سوگند به خدا) هركدام از شما چشم طمع به خلافت دوخته ايد.
شايد خليفه دوم براي ارضاي اين طمع وي را مدتي والي کوفه کرد و بعد از عزلش از اين سمت او را به عنوان عضو شوراي تعيين خليفه پساز خويش به عنوان يكي از کانديداهاي خلافت معرفي کرد، شايد همين انتخاب وي را در افکار عمومي شايسته خلافت جلوه داد و طمع خلافت در خودش نيز زنده شد.
جمع بندی
دريک جمعبندي بايد گفت:
۱- سعد در زمان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) صادقانه ايمان آورده و در رکاب آن حضرت در عرصههاي مختلف مجاهده کرد ولي از آنجا که خودسازي لازم را انجام نداده بود در امتحانهاي بعد از رحلت آن حضرت دچار لغزش هاي پيدرپي شد.
2- در گام اول آزمون به مال و ثروت اندوزي و زندگي اشرافي روي آورد و همين امر موجب شد روحيه دنياگرايي در دلش زنده شود و اهل مصالحه و معامله برسر دنيا شود.
3- در گام دوم وقتي کانديداي خلافت شد ميل به قدرت در او شعله کشيد و طمع امارت و مقام در دلش زنده شد و همين امر موجب شد، خلافت ديگران را تحمل نکند مگر اينکه در کنارش منافع مادي و مقامي خود را محفوظ ببيند.
4- از آن جا که علي(علیهالسلام) اهل مصالحه و معامله بيرون از مدار دين و حدود الهي و باج دادن به اين و آن براي حفظ موقعيتش نبوده، فضايل علي(علیهالسلام) را که هميشه ايشان را برتر از سايران معرفي ميکرد و به کمالاتش اقرار کرده و به برتري اش براي خلافت اذعان نموده بود، ناديده بگيرد و ولايت و خلافتش را برنتابد. و جزء سران کناره گيران از حکومت آن حضرت شود.
عبدالله بن عمر
زندگینامه
وی در سال نخست بعثت (یا چندی پیش از بعثت) در مکه به دنیا آمد؛ کنیه اش ابو عبدالرحمن و پدرش عمر خلیفه دوم و مادرش زینب میباشد.
در 6 سالگی همراه با پدرش در مکه اسلام آورد و در سال 74 یا 73 ه.ق در مکه در سن 84 (یا 87) سالگی وفات کرد و در ذی طوی در قبرستان مهاجرین یا در فخ در نزدیکی مکه دفن گردید.
وی در خردسالی همراه پدرش به مدینه مهاجرت کرد و به علت کمی سن در جنگ بدر و احد اجازه شرکت نیافت؛ زیرا در جنگ بدر 13 ساله و در جنگ احد 14 ساله بود ؛ ولی در جنگ خندق در 15 سالگی و جنگهای بعد از خندق حضور داشت. پسر عمر در فتح افریقیه (لیبی و مراکش) نیز شرکت داشت؛. از وی روایات زیادی از رسول خدا(ص) نقل شده است.
او در دوران خلافت ابوبکر موقعیت اجتماعی قابل اعتنایی نداشت، ولی در زمان خلافت عمر و عثمان اندک اندک رشد نمود. مهمترین علل نفوذ و رشد اجتماعی او یکی آقازادگی و دیگری آشنایی با علوم دینی به شمار میآمد؛ به طوری که یعقوبی او را از فقهاء عصر خلافت عثمان و معاویه ذکر نموده است.
در مورد علم او گفتهاند وی از فقهای جوانی بود که زیاد حدیث میدانست، اما اهل تحقیق و تفقه در فقه نبود؛فتواهای او شاهد صدق این مدعا است؛ به عنوان نمونه یک بار به آذربایجان سفر کرد و به علت برف زیاد به مدت شش ماه در آذربایجان اقامت داشت و در این مدت نمازش را شکسته خواند.یعنی در تمام این مدت خود را مسافر میپنداشت .
اخبار زیادی حاکی از متعبد بودن اوست؛ اما به نظر میرسد بیشتر این حرکتها از روی ظاهرسازی بوده نه عبادت و البته گاه از ساده لوحیاش خبر میداد.
در دوران خلفا
در دوران خلافت ابوبکر و پدرش عمر نقش چشم گیری از عبدالله در امور حکومت مشاهده نمیشود؛ شاید به این علت بود که وی فردی ساده لوح، بیعرضه و کوته فکر به نظر میرسید. به طوری که وقتی به عمر پیشنهاد شد برای بعد از خودش فرزندش عبدالله را جانشین معرفی کند؛ عمر گفت: او برای خلافت لیاقت ندارد، چطور خلیفه شود در حالی که از طلاق دادن زنش عاجز است.
جالب است عمر درعین اینکه فرزندش را فردی بیکفایت میخواند، طبق برخی اسناد در مسئله شورای شش نفره وی را از دست اندر کاران انتخاب خلیفه بعدی قرار میدهد و میگوید وی در مجلس حاضر شود اگر اعضای شورا به دو دسته مساوی تقسیم شدند، عبدالله به هر طرف رأی داد افراد آن طرف از بین خود یکی را انتخاب کنند و اگر به حکم عبدالله راضی نشدند حق با کسی است که عبدالرحمان بن عوف بپذیرد.
می بینیم که با حضور عبدالله موافقت میکند آن هم به شرط اینکه خلیفه نشود و اگر حکمی کرد در صورتی نافذ است که اعضای شورا راضی باشند. در حالی که اگر عبدالله بن عمر را شایسته میدید حداقل حکمش را لازم الاطاعه میدانست.
در دوران عثمان وی از حامیان عثمان بود به طوری که وقتی ظلم عثمان به حدی رسید که مسلمانان وی را در خانه اش محاصره کردند، عبدالله بن عمر برای دفاع از وی به خانه اش میرفت.
و زمانی که قرار شد نمایندههایی برای بازرسی از والیان و عاملان عثمان بن عفان برای شهرهای مختلف بروند عبدالله به شام و محمد بن مسلمه به کوفه و اسامه بن زید به بصره و عمار بن یاسر به مصر رفتند، غیراز عمار، عبدالله و محمد بن مسلمه و اسامه زود برگشتند و اوضاع را خوب گزارش دادند و گفتند مردم راضی هستند. و بدین سان زمینه بیتوجهی به دادخواهی خیل کثیری از افرادی را که از کوفه و مصر به مدینه آمده بودند فراهم کرد.
دوران خلافت علی(ع)
خودداری از بیعت
بعد از قتل خلیفه سوم مردم به خانه علی(ع) هجوم آوردند و از علی(ع) خواستند تا عهدهدار خلافت شود با اصرار فراوان مردم حضرت خلافت را قبول کرد و جز عده اندکی بقیه مردم با آن حضرت بیعت کردند؛ عبدالله بن عمر یکی از کسانی بود که از بیعت خودداری نمود؛ نه تنها بیعت نکرد بلکه در طول خلافت علی(ع) از هرگونه حمایت از حکومت آن حضرت خودداری کرد؛ این در حالی بود که در ظاهر بر برتری و فضیلت نسبت به خودش بارها اعتراف نموده است و اقرار کرده که کسی بهتر از علی(ع) نیست.
عمار با کسب اجازه از علی(ع) با عبدالله صحبت کرد تا که شاید او را به تبعیت از علی(ع) متقاعد کند.
عمار به او گفت شما میگویی شمشیر کشیدن و کشتن و جنگیدن با اهل نماز جایز نیست! در حالی که در اسلام شمشیر کشیدن بر روی قاتل و کشتن او جایز است اگرچه اهل نماز باشد و علی نیز با کسی از اهل نماز نجنگید مگر اینکه اسلام مجوز جنگ با او را صادر کرده باشد چنان که در مورد قاتل نماز خوان صادر کرده است.
عبدالله در مقابل درخواست عمار گفت: به نظر من در میان اعضای شورا که پدرم آنها را برای خلافت بعد از خودش گرد آورده بود علی از همه برای خلافت لایقتر بود، ولی علی اهل شمشیر است و من (عبدالله بن عمر) با شمشیر ناآشنا هستم. یعنی امروز صحبت از شمشیر در میان است؛ بناست علی به جنگ عدهای دیگر از مسلمانان برود و من نمیتوانم این موضوع را برای خودم حل کنم.
سپس برای اینکه عمار گمان نکند عدم بیعت و همکاری اش با علی(ع) به علت دشمنی اش با آن حضرت است قسم یاد کرد: که من دوست ندارم دنیا و مافیها مال من باشد، ولی یک روز با علی دشمنی کرده یا یک ساعت بغض علی را در دل داشته باشم.
عمار هم وقتی تناقض رفتار عبدالله بن عمر با گفتارش را دید خندید و گفت: (يعلمون و لا يعملون و يقولون و ما لا يفعلون ؛ میدانند در حالی که نمیدانند و میگویند در حالی که به گفته شان عمل نمیکنند.)
منبع: http://kayhan.ir/fa/news/71981
__________________________________________________
__________________________________________________