0

ریزش خواص در حکومت علوی

 
mhzahraee
mhzahraee
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 2617
محل سکونت : اصفهان

19-خواص طلبکار
چهارشنبه 26 اسفند 1394  7:15 AM

خواص طلبکار

حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی

خ. جاه طلبی

حب جاه به عنوان یکی از مهم‌ترین بسترهای لغزش طلحه و زبیر در دوران حکومت علی(ع) تجلی دارد؛ به طوری که وقتی امیرمومنان(ع) علت مخالفتشان را جویا شد ابتدا گفتند: چرا بیت المال را بین ما و دیگران مساوی تقسیم می‌کنی و سهم خاص به ما نمیدهی؟! ولی در مرحله دوم گفتند: چرا در تصمیم‌گیریها و اداره نظام، ما را شریک نمیکنی؟! چرا حکومت برخی از بلاد اسلامی را به ما نمی‌سپاری؟!
 
این اعتراضات که سرانجام به تقاضای استانداری برخی از کشورها ختم شد، حاکی از این است که آنچه طلحه و زبیر را رنج میداد تنها مسئله درهم و دینار نبوده، زیرا آنان در آن زمان نیازی به حقوق بیت‌المال نداشتند، آنچه آنان می‌طلبیدند منزلت سیاسی و اجتماعی بود، آنان در پی قدرت سیاسی و جاه و جلال بودند.
اسکافی یکی از مباحثات رودرروی آنان با علی(ع) را هنگامی که مخالفت هایشان تازه آغاز شده بود چنین نقل میکند:
حضرت عمار را دنبال طلحه و زبیر فرستاد و فرمود: شما را به خدا مگر شما در حالی که من از پذیرش بیعت خودداری میکردم با من بیعت نکرده اید؟ گفتند: بلی.
 
بعد فرمود: آیا از روی رغبت و بدون هیچ جبری با من بیعت نکرده و عهد نبسته‌اید؟ گفتند: بلی.
سپس فرمود: الحمدلله ربِّ العالمین.
بعد فرمود: پس این کارها چیست که از شما ظاهر شده است؟
گفتند: ما با شما بیعت کرده‌ایم تا بدون ما کارها را رتق و فتق نکنی و در کارها با ما مشورت کنی و کارها را خودمحورانه پیش نبری، شما میدانی ما بر دیگران فضیلتی داریم! ؛ ولی شما بیت‌المال را خودت تقسیم میکنی، و کارها را میبُرِّی، و بدون مشورت، نظر و اطلاع ما دستورات را صادر میکنی.
حضرت فرمود: آیا می‌توانید به من بگویید آیا من حقی از شما را ضایع کرده ام؟ آیا سهمتان از بیت المال را از شما دریغ داشته‌ام؟ گفتند: پناه میبریم به خدا.
حضرت فرمود: آیا حقی از یکی از مسلمانان برگردنم بوده که در أدای آن کوتاهی کرده یا نسبت به آن جهل داشته ام؟ آیا در صدور حکمی اشتباه کرده‌ام؟
گفتند: نه.
حضرت فرمود: پس به چه دلیل از حکومتم ناخرسند هستید و با حکمرانیم مبارزه میکنید و با من مخالفت می‌ورزید؟
گفتند: شما از سیره عمر بن خطاب سرپیچی کردهای [او بیت‌المال را نامساوی تقسیم میکرد و شما مساوی تقسیم میکنید.] و از پیشوایان ما و حق ما در غنائم تخلف کرده‌ای، حق ما در اسلام را مانند سایران قرار داده‌ای، بین ما و کسانی که خدا به واسطه شمشیرها و نیزه هایمان غنائم شان را نصیب‌مان کرده و کسی که با اسب هایمان بر او تاختیم و دعوت ما بر او پیروز شد [ملل مفتوحه]، و غنائمی که آن را با اجبار از کسانی که با کراهت اسلام را پذیرفتند، گرفته‌ایم، مساوی قرار داده ای.
سپس علی(ع) فرمود: الله اكبر الله اكبر! خدایا من تو را بر علیه آن دو شاهد میگیرم و کسانی را که امروز در این جسله حضور دارند بر آن‌دو شاهد میگیرم.
سپس فرمود: اما اعتراض شما به مسئله مشورت نکردن با شما، باید بگویم قسم به خدا من رغبتی به حکومت نداشته و دلبستگیای به آن نداشتم، ولی شما خودتان مرا به حکومت دعوت کرده اید و به سوی حکومت کشانده‌اید، در حالی که من خوشم نمیآمد.
وقتی کار به سوی من آمد در کتاب خدا و وظایفی که بر ما وضع شده و دستوراتی که داده و تقسیمی که کرده و سنت پیامبر(ص) درنگ کردم و طبق آن عمل کرده و از آن تبعیت کرده‌ام، نه به نظر شما احتجاج کرده‌ام و نه به همراهی شما و غیرشما با من.
حقی نبود که نسبت به آن آگاهی نداشته باشم تا به نظر شما نیازمند باشم، تا با شما و سایر برادران مسلمانم مشورت کنم، اگر چنین میشد از شما و غیرشما صرف نظر نمیکردم .... .
اما اینکه گفتید بیت المال مساوی تقسیم میشود، باید بگویم، این کاری است که تنها من به آن حکم نکرده‌ام؛ بلکه من و شما دیدیم که رسول خدا(ص) وقتی تقسیمی‌ای می‌رسید آن را مساوی تقسیم میکرد.
و اما اینکه گفته‌اید غنائم ما را که به واسطه نیزه‌ها و شمشیرهایمان به دست آورده‌ایم، به کسانی داده‌اید که بعد از ما مسلمان شده‌اند، باید گفت تأخیر در اسلام آوردن محرومیت از حقوق مسلمانان را به دنبال ندارد و آن کسانی که زودتر اسلام را پذیرفته‌اند زیان نکرده‌اند، زیرا خدا روز قیامت پاداش اعمالشان را می‌دهد.
سپس فرمود: خدا مردی را که حق را دید و به آن کمک کرده یا ستمی را دید و آن ‌را دفع کرده و دوستش را بر حق یاری کرده، رحمت کند.
شواهد تاریخی نشان می‌دهد حرفهای فوق بهانه طلحه و زبیر بود، آنان از علی(ع) تقاضای پست و مقام داشتند، آنها به حضرت میگفتند: برخی از مسئولیتهای حکومتی‌تان را به ما بسپار، حضرت در جوابشان فرمود: به آنچه خدا نصیبتان کرده راضی باشید، تا ببینم چه باید کرد، ولی بدانید من در امانتی که به من سپرده شده است، شریکی قرار نخواهم داد، مگر کسی را که به دینش و امانت داری اش اعتماد داشته باشم. آنها با ناامیدی بازگشتند و پس از مدت اندکی از علی(ع) اجازه خواستند که به عمره بروند.
ابن ابی‌الحدید مینویسد: آنها از علی(ع) توقع داشتند دو شهر بصره و کوفه را به آنها بسپارد، حضرت فرمود: بگذارید فکر کنم، بعد با ابن عباس مشورت کرد و ابن عباس گفت: کوفه و بصره مرکز خلافت است، گنج نیرو و رجال در این دو شهر نهفته است و تعهد طلحه و زبیر نسبت به اسلام را می‌دانی، من می‌ترسم اگر فرمانداری آن دو جا را به آنها بسپاری مشکل بیافرینند.
 
آنها بعد از تصرف بصره و بعد از كندن موي‌های سر و صورت عثمان بن حنيف در بصره خوابيدند، صبح هنگام اذان صبح بين طلحه و زبير بر سر امام جماعت شدن اختلاف شد، هر یک دیگری را دفع میکرد تا خودش پیش نماز شود، این وضع همچنان ادامه داشت تا وقت نماز فوت شد و مردم بصره فریاد زدند: شما را به خدا ‌ای اصحاب رسول خدا، وقت نماز در حال فوت شدن است! تا اینکه عایشه پیشنهاد کرد یک روز محمد پسر طلحه و روز دیگر عبدالله پسر زبیر نماز بخواند.     
البته علی(ع) پیشتر این را پیش بینی کرده بود، زمانی که طلحه و زبیر و عایشه به سوی بصره حرکت کردند، امام بر فراز منبر رفته فرمود: (عایشه و طلحه و زبیر حرکت کرده‌اند در حالی که هر یک خلافت را برای خود میخواهد نه همراهش، طلحه به علت اینکه پسر عموی عائشه است خلافت را از آن خود میداند و زبیر به علت اینکه شوهر خواهر عایشه است، خود را برای خلافت شایسته‌تر میداند! قسم به خدا اگر به پیروزی برسند که هرگز نخواهند رسید، طلحه گردن زبیر و زبیر گردن طلحه را قطع خواهد کرد! نزاعی که ریشه‌اش ولع شدیدشان به خلافت است.)
آن حضرت میفرمود: «والله إن طلحة و الزبير ليعلمان أنهما مخطئان و ما يجهلان و لربّ عالم قتله جهله و علمه معه لا ينفعه»؛ (قسم به خدا طلحه و زبیر میدانند که در اشتباهند و جهل ندارند و چه بسا عالمی که جهلش او را به قتل میرساند و علمش سودی برایش ندارد.)
وقتی طلحه و زبیر از روی علم و عمد نظام اسلامی علی(ع) را با بحران مواجه کرده و دستشان به خون مسلمانان آلوده شد و دست به قبضه شمشیر بردند، آن حضرت در مقابلشان دست به شمشیر برد و سکوت در برابر آنان را مساوی کفر ورزیدن به کتاب خدا شمرد و فرمود: «إنه لم ير إلا قتالهم أو الكفر بما أنزل الله»؛ (راهی جز جنگ با آنان یا کفر ورزیدن با کتاب خدا وجود ندارد.)    
می فرمود: «إنه لعهد النبي(صلي الله عليه و آله) إليّ أن أقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين»؛ (پیامبر(ص) با من عهد کرده که با پیمان‌شکنان [طلحه و زبیر] و ستمگران [معاویه و اطرافیانش] و از دین بیرون جهندگان [خوارج] بجنگم).

سخن علی(ع) با سر زبیر

وقتی سر بریده زبیر را برای علی(ع) آوردند، هنگامی که چشم امام (ع) به سر زبیر و شمشیرش افتاد فرمود: آن شمشیر را به من بدهید؛ شمشیر را گرفت و تکان داد سپس فرمود: «سيفٌ طالما قاتل به بين يدي رسول‌الله (صلي الله عليه و آله) و لكن الحين و مصارع السوء!»؛ (این آن شمشیری است که مدت مدیدی زبیر با آن پیش روی رسول خدا(ص) جنگید ولی الان بد عاقبت شد!) آنگاه خیره خیره به صورت زبیر نگاه عمیقی کرد و فرمود: « لقد كان لك برسول‌الله (صلي‌الله‌عليه‌و‌آله) صحبةٌ و منه قرابةٌ و لكنّ الشيطان دخل منخريك فأوردك هذا المورد!»؛ (در گذشته تو با رسول خدا(ص) مصاحبت و قرابت داشتی ولی شیطان داخل دماغ تو شد و تو را به این روز نشاند).
آری طلحه و زبیر هر دو از بر پایی جنگ جمل پشیمان شدند، ابتدا زبیر وقتی علی(ع) توصیه رسول خدا(ص) نسبت به او را به یادش آورد، از میدان نبرد فرار کرد، سپس طلحه متزلزل شد و به اشتباه خود اعتراف کرد و هنگام مرگ میگفت: (من پیری خطاکارتر از خود سراغ ندارم.)
و هر دو در سال 36 هجری کشته شدند؛ طلحه در حین مرگ 64 سال و زبیر 64 سال سن داشت.

تذکر

به نظر میرسد تمایز اصلی فرهنگ طلحه و زبیر با علی(ع) در این بود که آن دو به علت مجاهدت‌های خود در دوران رسول خدا(ص) خود را طلبکار انقلاب اسلامی میدانستند و گمان میکردند تمام مزد زحمت‌های گذشته‌شان را باید در همین دنیا بگیرند و چه بهتر که از غنائم و درآمد بیت‌المال بگیرند؛ ولی امیرمومنان(ع) با این تفکر موافق نبود و معتقد بود انسان نباید دنبال این باشد تا مزد مجاهدت‌های فی‌سبیل‌الله را در این دنیا بستاند، گرچه اگر از مجرای صحیح مزدی به او رسید گرفتنش ایرادی ندارد؛ زیرا مزدی که در سرای دیگر برای مومنان و مجاهدان وجود دارد، بسیار ارزشمندتر و بیشتر و لذت بخش‌تر از مزد دنیا است.    
آری دور ماندن از عرصه جهاد، اشتغال به زندگی مادی و تأمین رفاه شخصی و ثروت‌اندوزی و اشرافیت، و تلاش برای به دست آوردن امتیازات اقتصادی و اجتماعی بیشتر، دغدغه جاه و جلال، وسوسه به دست گرفتن فرمانداری، استانداری، خلافت و لجاجت و فتنه‌گری، حساسیت‌های اکثر اصحاب (از جمله طلحه و زبیر) را نسبت به ارزشها و اعتقادات دینی و معیارهای قرآنی برتری انسانها از بین برد به طوری که معیار برتری انسانها را در سوابق و شأن اجتماعیشان خلاصه میکردند؛ ازاینرو، علی(ع) همه مهاجران و انصار را نصیحت کرده می‌فرمود: (برترین مردم نزد خدا و با شرف‌ترینشان و نزدیک‌ترین‌شان به رسول خدا و مهم‌ترین انسان‌ها نزد خدا کسی است که بیشتر از سایرین مطیع خدا باشد، راه و رسم اطاعت الهی را بیش از دیگران بداند و بیشتر از همگنانش از سنت رسول خدا(ص) اطاعت کند و بیش از دیگران کتاب خدا را زنده بدارد، پس نزد ما نیز از مخلوقات خدا بر دیگری فضیلتی ندارد مگر به اطاعت خدا و رسولش و تبعیت از کتاب خدا و سنت پیامبر(ص)؛ این کتاب خدا پیش رویتان است و پیمانی که پیامبر از شما ستانده و سیره او در میان ما مانده است [همه چیز برای شناخت حق روشن است] مگر اینکه فرد جاهلی نسبت به حق عناد داشته باشد و نخواهد حق را بپذیرد، چه اینکه خدا در کتابش میفرماید: (اى مردم! ما شما را از مردى و زنى آفريديم و شما را گروه‏ها و قبيله‏ها كرديم تا يكديگر را باز شناسيد، بى‏گمان گرامى‏ترين شما نزد خداوند پرهيزگارترين شماست)؛ پس کسی که تقوا به خرج دهد، شریف و مورد اکرام و دوست‌داشتنی است. و همچنین اهل اطاعت خدا و رسولش محبوبند، زیرا خدا در کتابش می‌فرماید: (بگو اگر خداوند را دوست مى‏داريد از من پيروى كنيد تا خداوند شما را دوست بدارد) و میفرماید: (بگو از خداوند و پيامبر فرمان بريد و اگر پشت كردند (بدانند كه) بى‏گمان خداوند كافران را دوست نمى‏دارد.)
این جملات کاملا نشان میدهد ارزش‌ها و معیار خوب و بد در جامعه عصر حکومت علوی(ع) عوض شده بود، از این‌رو، آن حضرت تلاش میکند تا معیارهای اصیل و ارزشهای حقیقی را به مردم نشان داده امور غیراصیل و پوشالی را به آنان معرفی کند؛ اساسا در دوران حکومت علی(ع) خواص جامعه اسلامی که عمدتا در میان مهاجران و انصار بودند، متحول شده بودند و ملاکهای حقیقی ارزشها نزدشان تغییر کرده بود، به طوری که بجای اینکه به خاطر مسلمان بودنشان ممنون خدا و رسولش باشند، بر خدا و رسول منت می‌نهادند که مسلمان شده‌اند. ازاینرو، علی(ع) خطاب به آنها میفرمود: (ای جمعیت مهاجران و انصار، ‌ای جمعیت مسلمانان آیا به علت اسلام آوردنتان بر خدا و رسولش منت مینهید؟ در حالی که خدا و رسولش بر شما منت مینهند، اگر مسلمانی صادق باشید.)
وقتی میدید مردم با مال و منال و سوابق شان در اسلام و مقامات دنیوی و حسب و نسب خود به هم می‌بالند، می‌فرمود: (به هوش باشید هر کس به سوی قبله ما نماز بخواند و قربانی ما را بخورد و به خدای یکتا و بی‌شریک شهادت دهد، و محمد را عبد و رسول خدا بداند، احکام قرآن را بر آنان جاری و تقسیمی‌های جامعه اسلامی به آنان می‌رسد؛ هیچ کس بر دیگری برتری ندارد مگر به واسطه تقوای الهی و اطاعت از او، خدا ما و شما را از پرهیزکاران و متقین و دوستان و محبانش قرار دهد.)، سپس چون ریشه همه این مشکلات دنیاگرایی است، می‌فرماید: (این دنیایی که آن را می‌طلبید و نسبت به آن رغبت نشان میدهید، و گاه شما را عصبانی و گاه خوشحال میکند، خانه و منزلگاهی نیست که برای آن خلق شده‌اید و نه جایی که به سوی آن دعوت شده‌اید. همانا دنیا برایتان باقی نخواهد ماند، و شما هم در دنیا باقی نمی‌مانید.)
آری امیرمومنان(ع) با جملات فوق به خواص جامعه اسلامی در طول تاریخ هشدار میدهد که قبل از اینکه دنبال مسئولیتی بروند و خود را کاندیدای هر انتخاباتی بکنند باید خود را در برابر شیرینی ثروت و مقام بیمه کنند، تا فریب نام و نان را نخورند.

عبدالله بن زبیر

عبدالله صحابی پیامبر(ص)، خواهر زاده عایشه و فرزند زبیر بود و دقیقا به همین دلایل در میان جامعه اسلامی شخصیتی معروف و مشهور به شمار می‌آمد؛ او فردی بخیل بود؛ ولی تظاهر به زهد و عبادت میکرد، اما در باطن حرص به خلافت داشت و به علت حرص به دنیا به بنی هاشم آزار میرساند؛ شواهد نشان میدهد علت اساسی مخالفت‌های او با اهل بیت(ع) بغض شدیدی بود که از علی(ع) در دل داشت.
او خود هوای حکمرانی در سر میپروراند و همواره سعی میکرد از موقعیت پدرش زبیر به عنوان نردبان قدرت یافتن خود استفاده کند؛ ازاینرو، در توطئه متهم کردن علی(ع) به شرکت در قتل عثمان شرکت کرد و زبیر را به جنگ با امام علی(ع) تحریک میکرد و در میدان جنگ جمل در ستاد فرماندهی جنگ حضور یافت و در هدایت و استمرار جنگ نقش مهمی ایفا نمود.
نفوذ او در پدرش به اندازهای بود که علی(ع) در آستانه جنگ جمل به برخی از یارانش توصیه میفرمود وقتی میخواهی با زبیر بحث کنی سعی کن پسرش عبدالله حضور نداشته باشد؛ ابن عباس میگوید: [هنگام جنگ جمل] (امیرمومنان(علیه السلام) به من سفارش کرد، در صورت امکان یک زمانی که پسر زبیر نزد پدرش نیست با زبیر ملاقات کنم و با او بحث کنم [تا او را از جنگ منصرف نمایم].)
وی برای دست‌یابی به قدرت بعد از اینکه یزید به خلافت رسید از بیعت با او سرباز زد و در مکه ساکن شد؛ ازاینرو، وقتی امام حسین(ع) از بیعت با یزید سرباززده از مدینه به مکه هجرت کرد و مردم مکه گرد امام حسین(ع) جمع شده و دور عبدالله بن زبیر را خلوت کردند او سعی میکرد امام را قانع کند تا از مکه به سوی عراق برود و قیام کند ازاینرو، امام میفرمود: (برای این مرد چیزی از دنیا محبوب‌تر از خروج من از حجاز به عراق نیست. او خوب فهمیده که با وجود من برایش از قدرت چیزی باقی نخواهد ماند، مردم او و مرا یکسان نمیشمارند، لذا دوست دارد من از مکه بیرون بروم تا اینجا برایش خالی شود.)
درست همین برداشت را ابن عباس داشت ازاینرو، وقتی امام حسین(ع) عازم عراق شد؛ عبدالله بن زبیر را دید و گفت: (آنچه دوست داشتی محقق شد، چشمت روشن، أبی عبدالله از مکه خارج میشود و حجاز را برای تو باقی میگذارد.)

منبع: http://kayhan.ir/fa/news/70903

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها