داستان (ی)مثل چای
یک شنبه 18 بهمن 1394 11:27 AM
داستان (ی)مثل چای
در یکی از روزهای بهاری (ی)اول و(ای) .مستقل در کنار دریا داشتند قدم میزدند که دیدن تو یه قایق (ی) وسط و(ی) اخر نشسته اندخیلی تعجب کردن اخه قرار شده بود اونها خونه بمونن وکارهای خونه را انجام بدهند رفتن طرف شون بهشون گفتند اینطور قول
میدین واز ما زودتر میایی لب دریا.(ی) وسط و(ی) اخر متعجب تر ازخودشون به هم دیگه نگاه کردند وگفتند اما ما شما را نمی شناسیم چرا دوتای تون نفری یک عصا دارین. دو تا برادر (ی) اول و(ای )مستقل زدند زیر خنده وگفتند یعنی ما برادرامونو نمیشناسیم بد گفتند چرا صداتونو تعقیر دادین وبزور دست دوتا برادر شونوگرفتند وبردن خونه .جونم براتون بگه بچه ها که هرچی (ی) وسط و(ی)اخر داد می زدند که ول مون کنید ما شما رونمی شناسیم قبول نمیکردند تااینکه رسیدند به خونه وقتی دوبرادر در وباز کردن دیدن اه دوتا برادرشون که توخونه هستند هر 6تا(ی)تعحب کرده بودند وفقط برا یک لحظه مات ومبهوت به هم نگاه میکردند .دوتا برادر (ی) که خونه بودند روبه برادراشون کردند وگفتند اینا خیلی شبیه ما هستند اصلا خود ما هستند .تازه (ی) اول (ای) مستقل فهمیدن که اینا برادراشون نبودند چون صداشونو می شناختند (ی) وسط و(ی)اخر غریبه باصدای خودشون شروع کردن به صحبت که ما اصلا ازاین شهر نیستیم ما امدیم واسه ی کار تواین شهر.....وکلی درد دل کردند.چهار برادر(ی) فکری به سرشون زد وبه دوتا (ی) گفتند شما صدای قشنگی دارید وقتی که میگین دریا یا قابق یا چای و.....خیلی زیبا تر ازما تلفظ می کنید ازتون خواهش میکنم تو شهر ما بمونید وبعضی صداهای کلمات وکه با صدای ما تلفظ شون سخته شما بعهده بگیرید دوتا برادر (ی) که دنبال کار می گشتند خیلی خوشحال شدند وقبول کردند وتواون شهر موندند .مردم شهرهم وقتی دیدین چقدر زیبا کلمات با(ی) جدید تلفظ می شه از شون خیلی استقبال کردند وخوش امد بهشون گفتند وباخوشی وخرمی درکنار هم زندگی کردند.اینم از داستان ی مثل چای