0

امام حسن ( عليه السلام ) و پاسدارى از ارزش‏ها

 
salamat595
salamat595
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 19536
محل سکونت : مازندران

امام حسن ( عليه السلام ) و پاسدارى از ارزش‏ها
یک شنبه 11 بهمن 1394  10:31 PM

الف.آشورى
ابعاد صلح شجاعانه امام حسن عليه السلام با معاوية بن ابى سفيان كه يگانه عامل بقاى اقليت ‏شيعه در آن عصر بود، چنان با عظمت است كه تاكنون محققان زيادى را به تحليل و تبيين آن واداشته است. بدون اغراق مى‏توان گفت: اكثر مقالات و تحقيقات پيرامون آن حضرت، در اطراف اين رويداد دور مى‏زند. اين نوع نگرش هر چند بيانگر عمق و عظمت صلح امام عليه السلام است اما در دوره ديگر (قبل از امامت و بعد از صلح) كمتر مورد توجه قرار گرفته ‏اند و به تبع آن ميزان آگاهى مردم نيز از اين دوره‏ها اندك است. بر اين اساس و به مناسبت‏ سالگرد شهادت حضرت، در اين شماره با دوران امامت‏حضرت بعد از صلح (9 سال و اندى) آشنا مى‏شويم.

امام حسن ( عليه السلام ) و پاسدارى از ارزش‏ها

نفوذ اموى‏ ها در حاكميت دين
مهم‏ترين چالشى كه امام حسن عليه السلام در طول دوره امامت و بلكه حيات خود با آن رو به رو شد، مساله نفوذ اموى‏ها در حاكميت دينى دوره‏هاى قبل و بروز آثار آن در اين دوره است. نفوذى كه از زمان رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله (8 سالگى) شروع و در خلافت عثمان به اوج خود رسيد. طبيعى است كه بايد سابقه نفوذ اموى‏ها را از دوره فراگيرى حكومت اسلامى (فتح مكه) پى گرفت زيرا به موازات گسترش اسلام، گروه‏هاى مختلفى به علل گوناگون به اسلام رو آوردند. منافقان نيز از باب ناچارى نتوانستند در مقابل اين سيل خروشان قرار بگيرند و به ناچار با آن بناى هم‏سويى گذاشتند. اين هم‏سويى نه از روى ميل كه از باب اضطرار و بى‏نتيجه بودن مقاومت‏بود. آن‏ها تنها زمانى كه پرچم لا اله الا الله را بر فراز شهر ديدند، لب به شهادتين گشودند و به اين ترتيب دوران حيات خود را با تاكتيك هم‏سويى موقت ادامه دادند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله با درايت كامل متوجه اين حركت‏خزنده بود. لذا اهداف پليد آنان را اين‏گونه افشا مى‏كرد:
«اذا بلغ بنو العاص ثلاثين اتخذوا مال الله دولا و عباد الله خولا و دين الله دخلا; (1)
زمانى كه فرزندان عاص (بنى اميه) (2) به سى برسند، مال خدا را ميان خود دست‏به دست مى‏كنند، بندگان خدا را بنده خود و دين خدا را مغشوش مى‏كنند.»
امام حسن عليه السلام نيز از سابقه اين گروه كاملا آگاه بود. لذا در مجلس معاويه به او خطاب كرد:
معاويه! فراموش كرده ‏اى كه وقتى پدرت تصميم گرفت اسلام بياورد، تو اشعارى خواندى و او را از اسلام بازداشتى. و شما اى گروه (حاميان معاويه) به خدا سوگندتان مى‏دهم آيا به ياد نمى‏آوريد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در هفت جا ابوسفيان را لعنت كرد. كسى از شما مى‏تواند آن را انكار كند؟ آن‏ها عبارتند از:
1- روزى كه در خارج مكه نزديكى طائف در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله قبيله بنى ثقيف را به اسلام دعوت مى‏كرد، پدرت پيش آمد و به پيامبر ناسزا گفت و او را ديوانه و دروغگو خواند...
2- زمانى كه كاروان قريش از شام مى‏آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏خواست در برابر اموالى كه از مسلمانان گرفته بودند، كاروان را توقيف كند، ابوسفيان كاروان را از بيراهه به سوى مكه برد و جنگ بدر را به راه انداخت...
3- روز جنگ احد آن‏گاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر فراز كوه بود و فرياد مى‏زد: «الله مولانا ولا مولى لكم.» ابوسفيان هم نعره مى‏زد: «اعل هبل. ان لنا العزى ولا عزى لكم; برافراشته باد بت هبل. ما بت عزى داريم و شما چنين بت عظيمى نداريد.»
4- در جنگ احزاب نيز پيامبر صلى الله عليه و آله بر او لعنت كرد...
5- روز صلح حديبيه كه ابوسفيان به همراه قريش راه را بر مسلمانان بست و آنان را از انجام فريضه حج محروم نمود. پيامبر صلى الله عليه و آله به رهبر مشركين و پيروانش لعنت كرد. به آن حضرت گفتند: آيا اميد اسلام به هيچ يك از آنان ندارى؟ فرمود: «اين لعنت‏بر مؤمنان از فرزندان آن‏ها نمى‏رسد، اما زمامدارانشان هرگز رستگار نخواهند شد.»
6- در جنگ حنين ابوسفيان كفار قريش و هوازن را جمع كرد و عيينه قبيله غطفان و عده‏اى از يهود را گرد آورد. خداوند شر ايشان را دفع كرد. اى معاويه! تو مشرك بودى. پدرت را يارى مى‏كردى و على عليه السلام بر دين پيامبر ثابت قدم بود.
7- روز ثنيه كه يازده نفر به همراهى ابوسفيان كمر به قتل پيامبر صلى الله عليه و آله بسته بودند (6 نفر از بنى‏اميه و 5 نفر از ديگر افراد قريش) ... (3)
پيامبر صلى الله عليه و آله با نفرين و لعن خويش چهره معاند و حق‏ستيز آنان را معرفى مى‏ساخت ليكن انحراف در مسير حاكميت دينى (انحراف داخلى) زمينه‏هاى رويش مجدد آن‏ها را فراهم ساخت و به محض خروج حاكميت از دست زمامداران صالح، فضاى باز براى حزب نفاق فراهم شد و آنان را از انزوا و مرگ تدريجى رهانيد.
در دوره حكومت عمر نفوذ حزب ابى‏سفيان چنان شد كه فرزندش معاويه، ولايت‏شام و سوريه را ربود و چنان بر آن مسلط شد كه على‏رغم عزل و نصب‏هاى متوالى كارگزاران توسط عمر، او هميشه در منصب خود باقى ماند و به اين ترتيب پايگاهى ثابت و مطمئن براى بالندگى حزب منسجم ابى‏سفيان فراهم شد.
در زمان زمامدارى عثمان به دلايل متعدد مخصوصا ارتباط نسبى معاويه و عثمان شاخه‏هاى شجره ملعونه بنى‏اميه وانست‏بخش‏هاى عمده حاكميت دينى را تسخير كند و در هر مركز قدرتى ريشه‏اى بدواند و به اين ترتيب در اين دوره حتى مروان و پدرش كه رانده شده رسول اكرم صلى الله عليه و آله بودند و دو خليفه قبل شفاعت عثمان را براى بازگرداندن آن‏ها به مدينه نپذيرفته بودند، توسط خود عثمان برگردانده و صاحب پست‏هاى كليدى شدند. امام حسن عليه السلام در اين‏باره نيز به ياران معاويه (در مجلس معاويه) فرمود: «شما را به خدا سوگند! آيا مى‏دانيد كه ابوسفيان بعد از بيعت مردم با عثمان به خانه وى رفت و گفت: برادرزاده! آيا غير از بنى‏اميه كسى ديگر در اين‏جا حضور دارد؟ عثمان جواب داد: نه. او گفت: اى جوانان بنى‏اميه! خلافت را مالك شويد و همه پست‏هاى اساسى آن را به دست‏بگيريد. سوگند به كسى كه جانم در دست اوست نه بهشتى وجود دارد و نه جهنمى.
اى مردم! آيا نمى‏دانيد بعد از بيعت مردم با عثمان ابوسفيان دست‏برادرم حسين عليه السلام را گرفت و به سوى قبرستان بقيع غرقد (4) برد و در آن‏جا به صداى بلند فرياد زد: اى اهل قبرستان! شما با ما سر حكومت و خلافت جنگيديد و امروز بدنتان زير خاك پوسيده است و كار حكومت در دست ماست. حسين عليه السلام خطاب به او فرمود:
اى ابوسفيان! عمرى بر تو گذشته است. صورتت زشت‏باد. سپس دست‏خود را كشيد و به سوى مدينه آمد. اگر نبود لقمان بن بشير، چه بسا ابوسفيان حسين عليه السلام را نابود كرده بود. اى معاويه! اين است كارنامه ننگين زندگى تو و پدرت... عمر تو را والى شام كرد و تو خيانت كردى. در پى آن عثمان آن حكم را تنفيذ كرد. باز تو او را در دهان مرگ انداختى. از اين هر دو بالاتر اين كه به خود جرات دادى و با جسارت در برابر خدا ايستادى و با على بن ابى طالب مخالفت كردى... تو مردم نادان را برانگيختى و آنان را به معركه جنگ آوردى و با مكر و حيله خونشان را بر زمين ريختى و اين‏ها ثمره تلخ بى‏ايمانى تو به معاد و نترسيدن از عقاب الهى است... (5) »
به اين ترتيب حزب بنى‏اميه در همان اوايل زمامدارى عثمان توانست‏به طور شگفت‏آورى به دو ركن حكومت (ثروت و منصب) نزديك شده، آن‏ها را قبضه كند و در انتظار دستيابى به ركن سوم حاكميت‏يعنى دين بنشيند.
اين موقعيت نيز با قتل عثمان پيش آمد و معاويه با ادعاى خونخواهى خليفه شهيد، در مدتى اندك توانست عواطف دينى مردم را منحرف و سپاه دين را بر ضد دين (علوى) به خيزش درآورد. به عبارت ديگر همان‏طور كه حيات عثمان عامل كسب مناصب حساس براى بنى‏اميه شد، مرگ وى هم مورد استفاده كامل آنان قرار گرفت و يك پله ديگر آنان را به قدرت نزديك‏تر كرد. در اين‏باره نامه شبث‏بن ربعى به معاويه قابل تامل است. «تو براى گمراه‏كردن مردم و جلب آرا و تمايل آنان و براى اين كه آنان را به زير فرمان خود درآورى، هيچ وسيله‏اى ندارى جز اين كه گفتى پيشواى شما به ناحق و مظلومانه كشته شد و ما به خونخواهى او برخاسته‏ايم. در نتيجه فرومايگان و افراد نادان بر گرد تو فراهم آمده‏اند... دلت مى‏خواست او كشته شود تا به اين جا برسى...» (6)
امام على عليه السلام به زيباترين شيوه استفاده دو منظوره از عثمان را توسط معاويه در نامه‏اى به او يادآور مى‏شود: «انك انما نصرت عثمان حينما كان النصر لك وخذلته حينما كان النصر له; (7)
وقتى پشتيبانى از عثمان به نفع تو بود، به يارى اش شتافتى و آن‏گاه كه به نفع او بود، او را خوار گذاشتى.»
از همين دوره زمان تعارض بين حاكميت‏حق علوى و حاكميت‏باطل اموى آغاز شد و تمام دوران حكومت اميرمؤمنان و دوره كوتاه حكومت امام حسن عليه السلام را به خود مشغول ساخت و سرانجام در سال 41 ه به دلايل متعدد داخلى و خارجى اين تعارض به نفع جريان اموى پايان يافت و امام حسن عليه السلام را ناچار به صلح كرد. بنابراين بايد دقت كرد كه تلاش‏هاى بنى‏اميه از 8 هجرى تا 41 هجرى (33 سال) براى دست‏يابى به حاكميت در اين دوره به مرحله نهايى و ثمردهى مى‏رسد و امام حسن عليه السلام كه با چنين جريان ريشه‏دارى رو به رو مى‏گردد، ناچار به صلح مى‏شود. (8) امام خود به برخى از دلايل صلح با معاويه بارها اشاره كرد كه يك مورد آن چنين است:
1- شيخ طوسى به سند معتبر از امام زين‏العابدين عليه السلام نقل مى‏كند: «وقتى امام حسن عليه السلام براى صلح با معاويه راهى شد و با او ملاقات كرد، معاويه بر فراز منبر رفت و گفت: ايهاالناس! حسن فرزند على بن ابى طالب و فاطمه زهرا مرا اهل خلافت دانست و خود را اهل خلافت ندانست و اينك به رغبت و شوق آمده است تا با من بيعت كند. برخيز يا حسن! سپس حضرت برخاست و فرمود: «... اى جماعت! سخن مى‏گويم; بشنويد و گوش و دل خود را با من همراه سازيد و سخنانم را ثبت كنيد... اگر سال‏ها بايستم و فضيلت‏ ها و كرامت‏ هايى را كه خدا ما را به آن مخصوص كرده، بشمارم، تمام نخواهد شد. منم فرزند پيغمبر بشير و نذير و سراج منير كه حق تعالى او را رحمت عالميان گردانيده و پدرم على ولى مؤمنان و شبيه هارون است. معاويه پسر صخر ادعا مى‏كند من او را اهل خلافت دانسته‏ ام و خود را اهل آن ندانسته‏ام! دروغ مى‏گويد. به خدا سوگند كه من در كتاب خدا و نت‏خدا برتر از مردم به خلافت هستم. ولكن ما اهل‏بيت عليهم السلام روزى كه حضرت رسالت صلى الله عليه و آله از دنيا رفته است تا حال هميشه مظلوم و مقهور بوده‏ايم. پس خدا حكم كند ميان ما و آن‏ها كه بر ما ظلم كردند و حق ما را غصب كردند و بر گردن ما سوار شدند، مردم را بر ما مسلط كردند و حق ما را كه در كتاب خدا براى ما مقرر شده است، از خمس و غنائم، منع كردند و كسى كه منع كرد از مادر ما فاطمه، ميراث او را از پدرش...
امت مرا واگذاشتند، يارى نكردند و با تو بيعت كردند. اى پسر حرب! اگر ياران مخلص مى‏يافتم كه با من در مقام فريب نبودند هرگز با تو بيعت نمى‏كردم، چنانچه حق‏تعالى هارون را زمانى كه قومش او را تضعيف كردند و با او دشمنى نمودند معذور داشت، همچنين من و پدرم وقتى كه امت دست از ما برداشتند و متابعت غير ما كردند و ياورى نيافتيم، نزد خداوند معذور هستيم. احوال اين امت‏با امت‏هاى گذشته مثل هم است...
معاويه گفت: به خدا سوگند كه حسن از منبر فرود نيامد تا زمين بر من تيره شد، خواستم به او ضرر برسانم. ولى فهميدم فروخوردن خشم به عافيت نزديك‏تر است.» (9)
در اين سخنرانى تكان‏دهنده امام به نكات بسيار حساسى اشاره مى‏كند و با كالبد شكافى اوضاع كنونى، سرنخ‏هاى آن را در دوران گذشته نشان مى‏دهد و آن چيزى نيست جز خروج حاكميت دينى از مسير اصلى خود، امرى كه موجب تمام انحرافات بعدى و مظلوميت اهل‏بيت عليهم السلام شد. علاوه بر اين امام به عوامل ديگر مانند همراهى نكردن مردم، غدر و نيرنگ‏بازى آنان، نداشتن همراهان مخلص، تضعيف موقعيت توسط مردم، دشمنى آنان با امام اشاره مى‏كند و در پايان جواز صلح در شرايط اين چنينى را يادآور مى‏شود.
در هر صورت دوران دستيابى به حاكميت‏براى اموى‏ها فرارسيد و معاويه با فراخوانى امام عليه السلام به شام و اخذ بيعت، كوشيد اين پيروزى را به طور رسمى اعلام كند. فضيل غلام محمد بن راشد نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: «معاويه به حسن بن على عليه السلام نامه نوشته و او و حسين عليهما السلام و ياران على عليه السلام را به شام فراخواند. همه از جمله قيس بن سعد بن عباده انصارى به شام آمدند. معاويه به آنان اذن ورود داد. آن‏گاه گفت: اى حسن برخيز و بيعت كن. او برخاست و چنين كرد. سپس گفت: اى حسين برخيز و بيعت كن. او نيز برخاست و چنين كرد. سپس گفت: اى قيس تو نيز برخيز و چنين كن. او هم برخاست و متوجه امام حسين عليه السلام شد تا او چه فرمان دهد. حسين عليه السلام فرمود: اى قيس او (امام حسن عليه السلام) امام من است.» (10)
بعد از صلح چه گذشت؟
چند روز بعد از امضاى قرارداد صلح، امام حسن عليه السلام با مردم كوفه وداع كرد و رهسپار مدينه شد. (11) و به دنبال آن معاويه به طور كامل بر سرنوشت مسلمانان حاكم شد و حكومت تمام‏عيار اموى را به پيش برد. اما طبيعى بود كه ماهيت ضد دينى حكومت معاويه اجازه نمى‏داد، مصالحه با امام به همان حالت‏باقى بماند به عبارت ديگر هر چند صلح در ظاهر به وقوع پيوسته بود ولى در حقيقت ماهيت متضاد اين دو جريان اجازه مصالحه واقعى به آنان نمى‏داد و على‏رغم زدوده شدن تضادهاى ظاهرى كه موجب حفظ جان شيعيان شد، تضادهاى واقعى همچنان باقى بود و جبهه حق و باطل هرگز قابل تفاهم و تصالح نبودند.
در مورد جدايى بنى‏اميه از اسلام و مباين بودن جبهه آنان با جبهه حقيقى دين، شهيد مطهرى‏قدس سره اين‏گونه به بررسى دلايل ضديت آنان با اسلام اشاره مى‏كند:
«مبارزه شديد امويان كه در راس آن‏ها ابوسفيان بود، با اسلام و قرآن... دو علت داشت: يكى رقابت نژادى كه در سه نسل متوالى متراكم شده بود. دوم تباين قوانين اسلامى با نظام زندگى اجتماعى رؤساى قريش مخصوصا اموى‏ها كه اسلام بر هم‏زننده آن زندگانى بود... گذشته از اين‏ها مزاج و طينت آن‏ها طينتى منفعت‏پرست و مادى بود و در اين‏گونه مزاج‏هاى روحى، تعليمات الهى و ربانى اثر ندارد و اين ربطى به باهوش يا بى‏هوشى آن‏ها ندارد. كسى به تعليمات الهى اذعان پيدا مى‏كند كه در وجود خودش پرتوى از شرافت و علو نفس و بزرگوارى باشد. اين مطلب خود يك اصل بزرگى است. داستان ابوسفيان و عباس وگفتن «لقد صار ملك ابن اخيك عظيما...» قصه «بالله غلبتك يا اباسفيان‏» ايضا قصه «تلقفونها تلقف الكره‏» همگى دليل كورى باطنى ابوسفيان است. (12)
و بر پايه همين تفسير است كه به طور متوالى شاهد بروز تضادهاى درونى به صورت توطئه‏هاى متعدد معاويه براى قتل امام هستيم (استفاده از هر وسيله ممكن) و در مقابل امام را نيز مى‏بينيم كه (تنها با وسايل مشروع) در صدد تضعيف حكومت معاويه است. البته معاويه بارها مى‏كوشيد بر تضادهاى حقيقى جبهه باطل و حق سرپوش گذارد و حداقل در منظر عمومى منازعات خود و امام را امرى در نهايت‏حزبى، قبيله‏اى و طايفه‏اى جلوه دهد و در مقابل امام با درايت كامل اجازه شكل‏گيرى چنين تصورى را نمى‏داد. بنابراين تمام تلاش معاويه اين بود كه بر تضادهاى حقيقى دو جبهه سرپوش گذارد و جبهه حق را در سايه صلح ظاهرى در خود هضم كند و برعكس امام مى‏كوشيد در سايه صلح ظاهرى بيشترين منافع متصور را نصيب خود و شيعيان كند و در عوض تضادهاى درونى را در هر فرصت ممكن بروز دهد. نمونه‏اى تاريخى را در اين باره مى‏خوانيم:
معاويه براى مروان نامه‏اى نوشت و در آن از مروان خواست دختر عبدالله بن جعفر، برادرزاده امام على عليه السلام، را براى پسرش يزيد خواستگارى كند و افزود: مهريه‏اش هر قدر باشد، مى‏پذيرم و هر قدر قرض داشته باشد، مى‏دهم. به علاوه اين وصلت موجب صلح بين بنى‏اميه و بنى‏هاشم خواهد شد.
مروان بلافاصله بعد از دريافت نامه با عبدالله بن جعفر ملاقات و موضوع خواستگارى را مطرح كرد. او گفت: اختيار اين امور با حسن بن على عليهما السلام است. از او خواستگارى كن. مروان به ناچار نزد امام رفت و دختر عبدالله را خواستگارى كرد. امام به او فرمود: هر كسى را كه مى‏خواهى دعوت كن تا گرد هم آيند. وقتى بزرگان دو طايفه جمع شدند، مروان بلند شد و بعد از خطبه و حمد و ثناى الهى گفت: اميرمؤمنان معاويه به من فرمان داده تا زينب دختر عبدالله بن جعفر (13) را براى يزيد خواستگارى كنم به اين ترتيب كه: هر قدر پدرش خواست مهر تعيين كند. هر قدر پدرش مقروض بود، مى‏دهم. اين وصلت موجب صلح بين دو طايفه بنى‏اميه و بنى‏هاشم مى‏شود. يزيد پسر معاويه كسى است كه نظير ندارد. به جانم سوگند حسرت و افتخار شما به يزيد بيشتر از حسرت و افتخار او به شماست و او كسى است كه به بركت چهره‏اش از ابرها طلب باران مى‏شود. در پى اين سخنان مروان نشست و امام حسن عليه السلام به پاخاست و فرمود:
«...اما ما ذكرت من حكم ابيها فى الصداق فانا لم‏نكن لندعب عن سنة رسول الله فى اهله وبناته
... واما الصلح الحيين فانا عادينا لله و فى الله فلا نصالحكم للدنيا...;
1- در مورد مهريه، ما از سنت پيامبر صلى الله عليه و آله (840 درهم) تجاوز نمى‏كنيم.
2- در مورد قرض‏ها، چه وقت زن‏هاى ما قرض پدران‏شان راداده‏اند؟
3- در مورد صلح بين دو طايفه دشمنى ما با شما براى خدا و در راه خداست. بنابراين با دنياى شما صلح نمى‏كنيم.
4- در مورد افتخار ما به وجود يزيد... اگر مقام خلافت‏بالاتر از مقام نبوت است، ما بايد به يزيد افتخار كنيم و اگر مقام نبوت بالاتر است، او بايد به ما افتخار كند.
5- در مورد طلب باران به بركت چهره يزيد... تنها از محمد و ال محمد طلب باران مى‏شود. نظر ما اين است كه دختر عبدالله را به ازدواج پسرعمويش قاسم بن محمد بن جعفر در آوريم...» (14)
در ضمن همين رويداد به ظاهر خانوادگى است كه امام در جمع بزرگان هر دو گروه مبناى دشمنى آنان را يادآور مى‏شود و نقشه معاويه را كه درصدد بود، ابتدا سطح منازعات را به دعواهاى حزبى و قبيله ‏اى تقليل دهد و بعد خود را منادى صلح و آشتى معرفى كند، نقش بر آب مى‏كند و همين نكته كليدى است كه باعث مى‏شود على‏رغم مصالحه ظاهرى، تعارضات همچنان ادامه يابد و با به اوج رسيدن آن در زمان امام حسين عليه السلام آتش جنگ شعله‏ور شده، لايه‏هاى پنهان منازعات بار ديگر چهره خود را بنماياند و نشان دهد كه حق و باطل هرگز آشتى‏پذير نيستند و صلح امام حسن عليه السلام تنها يك حركت تاكتيكى براى بقاى اقليت‏شيعه بوده است. (15)
با اين ديدگاه براى يافتن دلايل شهادت امام حسن عليه السلام بايد به تعارض جبهه حق و باطل توجه كرد نه تعارضات قبيله‏اى و...
الف - نسبت‏به امام
1- پيمان‏شكنى
معاويه حتى نتوانست‏يا نخواست‏براى ايامى چند هدف اصلى خود از جنگ با امام را برملا نسازد و به اين ترتيب پرده از هدفى برداشت كه آشكارترين دليل بر سازش‏ناپذيرى دو جبهه بود. علامه مجلسى در اين باره مى‏نويسد:
«چون صلح منعقد شد، معاويه متوجه كوفه شد تا آن كه روز جمعه به نخيله فرود آمد. در آن‏جا نماز كرد، خطبه‏اى خواند، در آخر خطبه‏اش گفت: من با شما قتال نكردم براى آن كه نماز كنيد يا روزه بگيريد يا زكات بدهيد وليكن با شما قتال كردم كه امارت بر شما را به هم رسانم. خدا به من داد، هرچند شما نمى‏خواستيد. شرطى چند با حسن كرده ‏ام، همه در زير پاى من است. به هيچ‏يك از آن‏ها وفا نخواهم كرد. پس داخل كوفه شد. بعد از چند روز كه در كوفه ماند، به مسجد در آمد. حضرت امام حسن عليه السلام را بر منبر فرستاد و گفت: بگو براى مردم كه خلافت‏حق من است.» (16)
2- تلاش براى جذب امام:
معاويه تلاش بسيارى به خرج مى‏داد كه امام را به سوى خود جذب كند تا مرزهاى روشن جدايى حقيقى بين دو جبهه را بپوشاند. امام نيز با شيوه‏هاى مختلف همچنان بر جدا بودن دو جبهه تاكيد مى‏كرد. يكى از شيوه‏ها تلاش براى برقرارى ارتباطهاى سببى و خانوادگى و ائتلاف قبيله‏اى بود كه نمونه‏اى از آن را خوانديم. يكى ديگر از شيوه ‏هاى معاويه ارسال هدايا و جوايز و در مجموع تحركات عاطفى بود كه البته امام نيز آن‏ها را دريافت و به مصارف لازم مى‏رساند (17) ، اما اجازه نمى ‏داد از اين‏ها به عنوان نزديكى وى به معاويه تعبير شود.
امام باقر عليه السلام مى‏فرمود: «قد كان الحسن والحسين يتقبلان جوائز المتغلبين مثل معاوية لانهما كانا اهلا لما يصل اليهما من ذلك وما فى يد المتغلبين عليهم حرام وهو للناس واسع اذا وصل اليهم فى خير واخذوه من حقه; حسن و حسين عليهما السلام عطاياى زورمندانى مثل معاويه را مى‏پذيرفتند، زيرا حق آنان بود و آنچه در اختيار زورمداران ستمگر است، براى خود آنان حرام است ولى اگر در راه (اطاعت) و خير به مردم برسد، براى آنان حلال است و به حق دريافت كرده‏اند.»
قال ابوجعفر بن محمد عليهما السلام: «وجوائزهم لمن يخدمهم فى معصية الله حرام عليهم وسحت; و عطاياى آنان براى كسانى كه در نافرمانى خدا به آنان خدمت مى‏كنند، حرام و نارواست.»
3- توهين به امام:
از جمله رفتارهايى كه دستگاه بنى‏اميه در برابر امام اتخاذ كرد، توهين به آن حضرت بود كه در قالب‏ها و شكل‏هاى مختلفى اجرا مى‏شد و صفحات تاريخ پوشيده از اين نوع رفتارهاست.
در يك مورد امام به معاويه چنين فرمود: اين گروه به من ناسزا نگفتند بلكه تو به من ناسزا گفتى، زيرا، تو با زشتى انس گرفته ‏اى و اخلاق ناپسند در جانت ريشه دوانده. با محمد و خاندان او دشمنى مى‏ورزى. سوگند به خدا اى معاويه! اگر من و اين جماعت در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله درگير مى‏شديم و مهاجرين و انصار اطراف ما بودند، جرات چنين جسارت‏هايى نسبت‏به ما نداشتند...» (18) در جاى ديگر پسر عاص به معاويه مى‏گويد: «مردم به دنبالش راه افتاده‏اند. فرمان داد، اطاعت كردند. سخن گفت تصديق كردند. اين دو كار را به جاهاى باريك‏ترى خواهند كشاند. چه خوب بود كه كسى را دنبالش مى‏فرستادى تا او و پدرش را لعن مى‏كرديم و دشنام مى‏داديم و ارزش هر دو را در پيش ديگران پايين مى‏آورديم. (19) » در همان مجلس معاويه، اطرافيان معاويه اهانت‏هايى به امام كردند و كوشيدند مقام و منزلت وى را كم كنند از جمله اين كه: «تو اى حسن! ادعا كرده‏اى خلافت‏به تو مى‏رسد تو توان آن را ندارى... ما تو را به اين‏جا دعوت كرده‏ايم كه تو و پدرت را دشنام دهيم. اما پدرت را خدا به تنهايى سزايش را داد، ... شما مدعيان چيزهايى بوده‏ايد كه حقيقت ندارد...» (20)
4- تهمت‏ها به امام:
در اين بخش نيز معاويه و اموى‏ها نهايت تلاش خود را به خرج دادند تا از منزلت امام بكاهند. از جمله به امام مى‏گفتند: «تو و پدرت در قتل خلفاى قبلى شركت داشتيد. با ابوبكر درست‏بيعت نكرديد. در حكومت عمر كارشكنى كرديد و عثمان را كشتيد و...» (21)
5- توهين و تهمت‏به امام على بن ابيطالب عليه السلام:
معاويه براى درهم‏كوبيدن جبهه امام حسن عليه السلام به امام على عليه السلام توهين مى‏كرد و به او تهمت مى‏زد و ديگران را هم به اين كار تشويق مى‏كرد. اين توهين‏ها گاه در مورد شخص حضرت على عليه السلام بود و گاه در مورد زمامدارى و امامت او كه در نوع دوم هدف خنثى‏سازى جايگاه امامت در اذهان مردم بود. در همان مجلس قبل كه معاويه يارانش را براى تحقير امام حسن عليه السلام گردآورد، به آنان اين‏گونه رهنمود داد: «شما سعى كنيد كشته‏شدن عثمان را به پدرش على نسبت دهيد و اين مطلب را جا بيندازيد كه وى از سه خليفه قبل ناخشنود بوده‏» و در پى آن بود كه سيل حملات عليه امام على عليه السلام سرازير شود مانند: پدرت على به خاطر دوستى دنيا و سلطنت‏ بر عثمان عيب جويى كرد وسپس در قتل او مشاركت جست; پدرت ابوبكر را مسموم كرد; در توطئه قتل عمر دست داشت; پدرت با رسول خدا صلى الله عليه و آله دشمن بود; او شمشيرى بلند و زبانى گويا داشت; زنده ‏ها را مى‏كشت; مردگان را متهم مى‏ساخت و... (22) معاويه بعد از شهادت امام حسن عليه السلام نيز به كارگزارانش نوشت: «هرگز اهانت‏به على بن ابى طالب را فراموش نكنيد.»
گاهى معاويه در حضور امام حسن عليه السلام به ايشان اهانت مى‏كرد از جمله: معاويه در سفرى كه به مدينه داشت، بالاى منبر رفت و با ناسزاگويى، به مقام امام على عليه السلام توهين كرد. امام حسن عليه السلام در همان مجلس برخاست و فرمود: «... اى مردم! خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاد مگر اين كه مجرمان را دشمن او قرار داد. چنان كه قرآن مى‏فرمايد: «وكذلك جعلنا لكل نبى عدوا من المجرمين.» من پسر على هستم و تو پسر صخر، مادر تو هند است و مادر من فاطمه. مادربزرگ تو نثيله و مادربزرگ من خديجه است.» (23)
و در مجلسى ديگر كه به امام على عليه السلام هتاكى زيادى كرد، امام حسن عليه السلام فرمود: «اى پسر جگرخواره! آيا به اميرمؤمنان ناسزا مى‏گويى؟ با اين كه پيامبر فرمود هر كس به على ناسزا بگويد، به من ناسزا گفته و هر كس به من ناسزا بگويد، به خدا ناسزا گفته و كسى كه به خدا ناسزا گويد، خداوند او را براى هميشه به دوزخ وارد مى‏كند. آن‏گاه به عنوان اعتراض مجلس را ترك كرد.» (24)
6- بركنارى ياران على عليه السلام:
معاويه بعد از اعلام نقض پيمان صلح با امام حسن عليه السلام... دستورالعملى صادر كرد كه بر اساس آن تمام ياران و محبان اهل‏بيت عليهم السلام بايد از كارهاى حساس و غيرحساس كشور اسلامى شامل (حجاز، عراق، ايران، شامات) بركنار مى‏شدند: «انظروا الى من اقامت عليه البينة. انه يحب عليا واهل‏بيته فامحوه من الديوان واسقطوا عطاءه ورزقه و من اتهمتموه بموالاة هؤلاء القوم فنكلوا به و اهدموا داره...; (25)
درباره هر كس دليلى اقامه شد كه او على واهل‏بيت او را دوست دارد، نامش را از ديوان‏ها محو كنيد و حقوق و مزايايش را نپردازيد و هر كس را كه به دوستدارى اهل‏بيت عليهم السلام متهم كرديد، كار را بر او سخت‏بگيريد و خانه‏اش را خراب كنيد.»
7- كشتن شخصيت‏هاى شيعى:
معاويه مى‏كوشيد از اين طريق نيز جبهه حق را تضعيف كند و اجازه نفس كشيدن به آنان ندهد. لذا گاه به طور مستقيم بر دار كشيدن آنان را نظارت مى‏كرد و در مواردى خود فرمان قتل مى‏داد. اشخاصى مانند: حجر بن عدى و فرزندانش در مرج عذرا، رشيد هجرى، كميل بن زياد، ميثم تمار، محمد بن اكثم، خالد بن مسعود، جويريه، عمر بن حمق، قنبر، مزرع و... قربانى اين شيوه شدند و پيش‏بينى‏هاى امام على عليه السلام تحقق يافت. «عمت‏خطتها وخصت‏بليتها» (26) «واصاب البلاء من ابصر فيها واخطا البلاء من عمى عنها»(27) اين بليه‏اى است كه همه جا را مى‏گيرد ولى گرفتارى‏اش به طبقه‏اى معين اختصاص دارد. و فتنه كور و تاريكى است كه دامنه آن فراگير و همگانى و گرفتارى آن ويژه افراد خاص (شيعيان) است. بلاى آن به كسى مى‏رسد كه بينا باشد و به هر كور و بى‏تفاوت راه پيدا نمى‏كند.
ب - نسبت‏به ارزش‏ها
نشانه‏هاى تعارض را مى‏توان در روى‏كرد جبهه اموى نسبت‏به ارزش‏ها نيز جست و جود كرد. اين جبهه همواره در تقابل و جنگ با ارزش‏هاى ناب اسلامى بود كه از جمله مى‏توان به اين موارد اشاره كرد:
1- روى‏كرد به بدعت‏ها و...
حكومت معاويه سرتاسر آكنده از انواع خلاف‏ها و ظلم‏ها در ابعاد مختلف آن بود كه برخى عبارتند از:
در ايام خلافت‏خود چهل روز در نماز جمعه صلوات بر رسول خدا صلى الله عليه و آله را ترك كرد. وقتى علت را پرسيدند: گفت: «نام پيامبر بر زبان جارى نمى‏كنم تا اهل بيت او بزرگ نشوند.» (28)
معاملات ربوى را تجويز كرد. به طورى كه ابودرداء در برابرش ايستاد و گفت: «از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مردم را از معاملات ربوى نهى كرد، مگر آن كه وزن دو جنس با يكديگر برابر باشد.» و معاويه بى‏اعتنايى كرد و ابودرداء - با اين كه قاضى دمشق بود - از كار دست كشيد و به مدينه رفت. (29)
برخى از احكام حج را عملا تغيير داد. او در هنگام احرام بر خود عطر زد. (30)
نسبت‏به شعائر هر طور مى‏خواست عمل مى‏كرد. مثلا در نماز عيد فطر و قربان اذان و اقامه اضافه كرد. با اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده بود: «ليس فى العيدين الاذان و الاقامة.» (31)
خطبه نماز عيد را قبل از نماز خواند... (32) آب را در ظرف طلا نوشيد، غذا در آن خورد. (33) لباس حرير پوشيد (34) و...
2- علنى كردن منكرات:
ماهيت ضد دينى حكومت ‏بنى ‏اميه چنان مبتذل بود كه منكرات آنان به صورت علنى نيز بروز مى‏يافت. مانند آن كه معاويه طى نامه‏اى زياد بن عبيد (ابيه) را به پدر خود، ابوسفيان، نسبت داد: «من اميرالمؤمنين معاوية بن ابى سفيان الى زياد بن ابى سفيان...» اين كار معاويه موجب شد گروه ‏هاى زيادى مانند امام حسن عليه السلام و حسين عليهما السلام، يونس بن عبيد، عبدالرحمان بن حكم، ابوعريان و ابوبكره و حسن بصرى و... به اين رفتار اعتراض كردند و نوشتند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «الولد للفراش وللعاهر الحجر; (35) فرزند مال مادر است و زناكار بايد سنگسار شود.»
پس بايد او را زياد بن سميه ناميد نه زياد ابن ابى سفيان. زيرا به شهادت ابى مريم سلولى ابوسفيان از جمله كسانى بود كه با سميه روابط نامشروع داشت و اين انتساب معاويه خلاف صريح فرمايش رسول خدا بود و ...
3- مبارزه با مشروعيت‏حكومت علوى:
در كنار تمام خلاف‏هاى فوق، آنچه هدف اصلى معاويه بود، ساقط كردن حكومت علوى و فرزندان وى از مشروعيت‏بود. وى تلاش مى‏كرد براى تثبيت‏حكومت‏خود، جبهه مقابل را از مشروعيت‏بيندازد و براى اين كار شيوه‏هاى عجيبى نيز به كار برد كه برخى عبارتند از:
الف - مشروعيت‏بخشى به خلافت‏خلفاى سه گانه:
معاويه براى اين هدف از شخصيت‏هاى دينى و روحانى وابسته استفاده كرد تا به خيال خود زمينه كم رنگ شدن احاديث نبوى در مورد على عليه السلام را فراهم سازد. لذا او بارها از كارگزاران خود مى‏خواست:
1- «با كمال دقت راويانى را كه طرفدار عثمان هستند و در فضايل او سخن مى‏گويند، شناسايى كنيد و در مجامع شركت دهيد و بزرگ بداريد و نام آنان را به همراه روايات و احاديث آن‏ها درباره عثمان و پدرش براى من بفرستيد.» (36)
به اين ترتيب در مدت زمانى اندك احاديث متنوعى در مورد عثمان خلق شد.
2- او همچنين به كار گزارانش فرمان داد چون روايات درباره عثمان زياد شده، از اين پس به گويندگان و نويسندگان بگوييد درباره ابوبكر و عمر و ديگر صحابه حديث‏بسازند. هر حديثى را كه درباره ابوتراب شنيديد، آن را رها نكنيد، مگر اين كه حديثى از صحابه در رد آن براى من نقل كنيد. چنين رواياتى چشم مرا روشن و ادله و حجت مربوط به ابوتراب را كم رنگ‏تر مى‏كند و حجت‏شان را باطل مى‏سازد.» (37)
اين سياست چنان پيش رفت كه هر كسى حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى‏كرد، ديگر به حديث او با شك و ترديد نگاه مى‏كردند. امام باقر عليه السلام در مجلسى براى آگاهى مردم از اين گونه احاديث‏بيش از صد مورد را خواند و فرمود:
«مردم گمان مى‏كنند اين گونه احاديث صحيح است. آن گاه فرمود: هى والله كلها كذب و زور; (38) اين‏ها همه به خدا قسم، دروغ و بهتان است.»
ابان بن تغلب مى‏گويد: «خدمت امام باقر عليه السلام عرض كردم: بعضى از آن احاديث را بيان فرماييد امام فرمود: رووا ان سيدى كهول اهل الجنة ابوبكر و عمر و ان عمر محدث و ان الملك يلقنه و ان السكينة تنطلق على لسانه و ان عثمان الملائكة تستحيى منه ...; (39)
روايت مى‏كنند كه ابوبكر و عمر دو آقاى پيران اهل بهشت هستند و مى‏گويند عمر از ملائكه خبر مى‏گرفت و ملائكه مطالب را به وى تلقين مى‏كردند و آرامش و وقار بر زبانش جارى مى‏شد و مى‏گويند عثمان كسى است كه ملائكه از او حيا مى‏كنند ... پس امام فرمود: به خدا قسم همه اين‏ها دروغ است.»
ب) قداست زدايى از سيماى امير مؤمنان عليه السلام
اقدام دوم معاويه اين بود كه از سيماى امام قداست زدايى كند و با اين ترفند جايگاه او را از دل‏ها بزدايد.
شهيد مطهرى رحمه الله مى‏نويسد: «على عليه السلام از دنيا رفت و معاويه خليفه شد، بر خلاف انتظار معاويه، على عليه السلام به صورت نيرويى باقى ماند و معاويه آن طورى كه اعمال بيرون از تعادل و متانتش نشان مى‏دهد، از اين موضوع خيلى ناراحت‏بود لهذا تجهيز ستون تبليغاتى عليه على عليه السلام كرد.» (40)
بخشى از تلاش‏هاى معاويه در اين عرصه چنين است:
دستور داد در منابر رسما على عليه السلام را سب كنند و آن را در خطبه‏هاى نماز و منابر رواج داد و با تهديد و ارعاب مردم را وادار به اين كار مى‏كرد.
در موردى از احنف بن قيس خواست كه به على عليه السلام لعن كند و او چون با اصرار معاويه روبه‏رو شد، بر منبر رفت و گفت:
«معاويه مرا به لعن على امر كرده است، معاويه و على اختلاف داشتند. به هر كدام ظلم شده است، او را دعا مى‏كنم. لعنت‏خدا و ملائكه و خلق تو اى خدا بر كسى باد كه ظلم كرده است و لعنت تو بر فئه باغيه از اين‏ها باد.» مردم هم گفتند: آمين.
صحابه منافق را وادار به جعل حديث عليه امام مى‏كرد. از جمله سمرة بن جندب را با 400 هزار درهم وادار كرد بگويد آيه «من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله ...» (41) كه درباره على عليه السلام در ليلة المبيت است درباره ابن ملجم نازل شده است.
در اين زمينه كار به جايى رسيد كه دست‏به بدعت در احكام هم زدند. مثلا چون در خطبه‏هاى نماز عيد على عليه السلام را سب مى‏كردند و مردم به خاطر اين كه نشنوند از محل نماز خارج مى‏شدند، خطبه‏ها را مقدم بر نماز كردند. (42)
امام باقر عليه السلام در مورد اين اقدام بنى‏اميه مى‏فرمود: «ويروون عن على عليه السلام اشياء قبيحة و على الحسن و الحسين عليهما السلام ما يعلم الله انهم قد رووا فى ذلك الباطل و الكذب و الزور; (43)
مطالب زشتى را درباره على عليه السلام و حسن و حسين عليه السلام نقل مى‏كردند كه خدا مى‏داند همه‏اش باطل و دروغ و بهتان بود.»
4- تلاش براى تشكيل حكومت موروثى
آنچه هدف اصلى معاويه بود و تمام اقداماتش بر محور آن دور مى‏زد، قبضه كردن حكومت و تثبيت آن در دست‏بنى‏اميه بود; همان هدف پنهانى كه امام حسن از آن آگاه بود و براى اتمام حجت در شرايط صلح، آن را گنجاند:
«هذا ما صالح عليه الحسن بن على بن ابى طالب معاوية بن ابى سفيان: صالحه على ان يسلم اليه ولاية امر المسلمين على ان يعمل فيهم بكتاب الله و سنة رسوله صلى الله عليه و آله و سيرة الخلفاء الصالحين و ليس لمعاوية بن ابى سفيان ان يعهد الى احد من بعده عهدا بل يكون الامر من بعده شورى بين المسلمين ...; (44)
اين قرارداد صلحى است‏بين حسن بن على بن ابى طالب و معاوية بن ابى سفيان: با او مصالحه كرد به اين كه ولايت امر مسلمانان را به او واگذارد، به اين شرط كه بين مسلمانان براساس كتاب خدا و شيوه پيامبر و سيره خلفاى صالح عمل كند و معاويه حق ندارد كه پس از خود كسى را به جانشينى و خلافت انتخاب كند و تعيين خليفه براساس شوراى بين مسلمانان باشد.»
و يا به اين صورت كه: «المادة الثانيه ان يكون الامر للحسن من بعده فان حدث به حدث فلاخيه الحسين و ليس لمعاوية ان يعهد به الى احد.» (45)
اما معاويه در راستاى همان هدف اصلى خود، بعد از پانزده سال كه موانع سر راه خود را برداشت، تصميم گرفت‏يك همه پرسى عمومى به راه اندازد و براى فرزندش يزيد از عموم مردم مكه، مدينه، شامات، عراق و ... بيعت‏بگيرد. براى اين كار به تمام مراكز حكومتى بخشنامه كرد و مخالفان را با شدت تمام سركوب كرد. اما مدتى بعد از طرح گرفتن بيعت عمومى متوجه شد كه گروه‏هاى خواص همچنان مخالف او هستند و بالاترين خطرها نيز به دو دليل از جانب امام حسن عليه السلام است:
اولا: بسيارى از مخالفان منتظرند ببينند سلاله رسول خدا صلى الله عليه و آله چه مى‏كند چرا كه در صلح نامه شرط كرده بود، براى معاويه خليفه و جانشينى تعيين نشود.
ثانيا: امام مجتبى عليه السلام در ميان مردم مسلمان از پايگاه بسيار قوى برخوردار است و شايستگى عظمت و لياقت او براى تصدى خلافت و زمامدارى جامعه زبانزد است.
از طرفى معاويه مى‏دانست كه اگر موضوع ولايتعهدى را به مردم واگذارد، هيچ كس كم‏ترين توجهى به يزيد نخواهد كرد. از اين رو معاويه به فكر افتاد نظر مخالفان را به سوى خود جلب كند و نامه‏هايى به حسين بن على، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبير، عبد الله بن جعفر و ... نوشت. امام حسين عليه السلام در پاسخ نامه او نوشت:
«اتق الله يا معاوية! و اعلم ان لله كتابا لايغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها، واعلم ان الله ليس بناس لك قتلك بالظنة و اخذك بالتهمة و امارتك صبيا يشرب الشراب و يلعب بالكلاب ما اراك الا و قد او بقت نفسك و اهلكت و اضعت الرعية والسلام; (46)
اى معاويه! در مورد جانشينى فرزندت يزيد و اصرار بر آن از خدا بترس. بدان كه براى خداوند منان صحيفه‏اى است كه تمام اعمال ريز و درشت را ثبت مى‏كند و هيچ عملى از آن مخفى نخواهد ماند.
معاويه! بدان خداوند همانند مردم نيست كه بخشى از آنان را با كم‏ترين سوءظنى بكشى و عده‏اى ديگر را متهم نمايى و دستگير كنى. فرزندت يزيد كه آرمان تو است، شراب مى‏آشامد و به سگ‏بازى مشغول است. معاويه! مى‏بينم كه تنها با اين كارت خودت را متزلزل مى‏سازى و دين خود را نابود مى‏كنى و مردم را از بين مى‏برى.»
نشانه‏هاى تعارض از سوى جبهه امام حسن عليه السلام
تمام اقدامات امام در طول دوره بعد از صلح رو در روى اقدامات معاويه قرار داشت. عمده كوشش‏هاى امام به دو بخش تقسيم مى‏شود كه به اختصار به آن دو مى‏پردازيم.
الف - فعاليت‏هاى دينى و نشر فرهنگ اسلام:
پس از حضور امام عليه السلام در مدينه، محدثان و دانشمندان گرد وجود حضرت حلقه زدند. اين افراد يا از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله، و ياران با سابقه امام على عليه السلام بودند يا تابعين و ديگر گروه‏ها بودند. از گروه اول مى‏توان به احنف بن قيس، اصبغ بن نباته، جابر بن عبدالله انصارى، جعيد همدانى، حبة بن جوين عرفى، حبيب بن مظاهر، حجر بن عدى، رشيد هجرى، رفاعة بن شداد، زيد بن ارقم، سليمان بن صرد خزاعى، سليم بن قيس هلالى، عامر بن واثله بن اسقع، عباية بن عمر و بن رهبى، قيس بن عباد، كميل بن زياد، حارث بن اعور بن بنان، مسيب بن نجبه فزارى و ميثم بن يحيى تمار اشاره كرد و از گروه دوم ابوالاسود دوئلى، ابواسحاق بن كليب سبيعى، ابومخنف، جابر بن خلد، جارود بن منذر، حبابه بنت جعفر والبيه، سويد بن غفلة، مسلم بن عقيل و ... را نام برد.
اين‏ها كسانى بودند كه از شهرهاى مختلف گرد آمدند و به واسطه تربيت علمى و معنوى صحيح به عنوان سدهاى محكم در مقابل تحركات معاويه ايستادند. (47)
عمق فعاليت‏هاى علمى و تربيتى امام عليه السلام چنان بود كه وقتى معاويه از يكى از افرادى كه از مدينه به شام آمده بود، از امام حسن عليه السلام پرسيد او پاسخ داد: امام حسن عليه السلام نماز صبح را در مسجد جدش برگزار مى‏كند تا طلوع آفتاب مى‏نشيند و سپس تا به نزديك ظهر به بيان احكام و تعليم مردان مشغول است، سپس نماز مى‏خواند و به همين گونه زنان از احاديث و روايات او بعد از ظهر استفاده مى‏كنند و اين برنامه هر روز اوست. (48)
ابن صباغ مالكى هم مى‏نويسد: «و كان اذا صلى الغداة فى مسجد رسول الله صلى الله عليه و آله جلس فى مجلسه يذكر الله حتى ترتفع الشمس و يحبس اليه من يجلس من سادات الناس يحدثهم ... و يجتمع الناس حوله فيتكلم بما يشفى غليل السائلين و يقطع حجج المجادلين ...; (49)
نماز صبح را در مسجد النبى برگزار مى‏نمايد و تا طلوع آفتاب مى‏نشيند و به ذكر خدا مشغول مى‏شود. روزها مردم گرداگردش حلقه مى‏زنند و او برايشان معارف و احكام الهى را بازگو مى‏كند ... مردم اطراف او گرد مى‏آيند تا سخنانش را بشنوند كه دل‏هاى شنوندگان را شفا مى‏بخشد و تشنگان معارف را سيراب مى‏كند. بيانش حجت قاطع است. به طورى كه جاى احتجاج و مجادله باقى نمى‏ماند.»
البته امام عليه السلام براى فعاليت‏هاى اين چنينى به سلاح علم مجهز بود. آن هم علمى كه از پدرش امير مؤمنان عليه السلام و جدش رسول خدا صلى الله عليه و آله به ارث برده بود. لذا امام صادق عليه السلام مى‏فرمود: «وقتى حضرت حسن عليه السلام با معاويه صلح كرد، روزى در نخيله نشسته بودند. معاويه گفت: شنيده‏ام كه حضرت رسول خرما را در درخت تخمين مى‏كرد و درست مى‏آمد. آيا تو آن علم را دارى؟ شيعيان ادعا مى‏كنند علم هيچ چيز از شما پنهان نيست. حضرت فرمود: رسول اكرم عدد پيمانه‏هاى آن را بيان مى‏كرد. من عدد دانه‏هايش را براى تو مى‏گويم.
چهار هزار و چهار دانه است. معاويه دستور داد خرماها را چيدند و چهار هزار و سه دانه شد. امام فرمود: يك دانه را پنهان كرده‏اند و آن را در دست عبدالله بن عامر يافتند. در اين لحظه بود كه امام به معاويه فرمود: به خدا سوگند اى معاويه! اگر نبود اين كه تو كافر مى‏شوى و ايمان نمى‏آورى، به تو از آنچه خواهى كرد، خبر مى‏دادم. پيامبر در زمانى زندگى كرد كه او را تصديق مى‏كردند و تو مى‏گويى كه كسى اين را از جدش شنيد و او كودك بود. به خدا سوگند كه زياد را به پدر خود ملحق خواهى كرد و حجر بن عدى را خواهى كشت و سرهاى شيعيان را براى تو خواهند آورد.» (50)
علاوه بر اين امام در مجالس خود گاه از معجزاتى نيز استفاده مى‏كرد كه موجب تعميق اعتقاد مردم مى‏شد. مانند حكايت جوانى از بنى‏اميه كه به امام عليه السلام در مجلس سخنرانى توهين كرد و به اعجاز امام عليه السلام زن شد و در همان دم موهاى ريشش ريخت و ...» (51)
ب) اقدامات تقابلى در مواجهه با معاويه
بخش ديگر از كارهاى امام كه پرده از وجود تباين بين دو جبهه برداشت، مربوط به كارهايى بود كه امام در برابر اقدامات معاويه انجام مى‏داد و به عنوان مدافعى سرسخت و مقتدر در مقابل انحرافات او مى‏ايستاد و سكوت نمى‏كرد. البته نفس حضور امام خود مانع بسيارى از انحرافات بود و ابهت‏حضور وى قدرت خيلى از خلاف‏ها را سلب كرده بود. لذا شاهد هستيم كه بعد از شهادت امام فشار عجيبى بر شيعيان وارد مى‏شود و آنان را تا مرز نابودى پيش مى‏برد. در هر صورت اقدامات تقابلى امام دقيقا در برابر اقدامات ضد دينى معاويه قرار مى‏گيرد كه نمونه‏هايى از آن را تا به حال خوانديم.
در اين بخش به مواردى از تقابل امام با معاويه اشاره مى‏كنيم:
1- حمايت از شيعيان
در مورد اين نوع تقابل‏ها، كافى است‏به حمايت‏هاى امام از دوستان خود در برابر فشار دستگاه معاويه اشاره شود. در اين موارد امام يگانه پناهگاه اين اشخاص بود و با جرات تمام در مقابل ظلم معاويه و كارگزاران وى مى‏ايستاد.
آيا در اين زمان استاندار كوفه زياد بود؟
سعيد بن ابى سرح كوفى كه از دوستان امام بود، مورد خشم استاندار كوفه (زياد بن ابيه) قرار گرفت و توسط زياد جلب شد. او نيز فرار كرد و خود را به مدينه رساند و به امام عليه السلام پناهنده شد. در مقابل، حاكم كوفه، خانواده سعيد را زندانى، اموالش را مصادره و خانه‏اش را ويران كرد. وقتى خبر اين اقدامات به گوش امام عليه السلام رسيد نامه‏اى خطاب به زياد بن ابيه نوشت:
«اما بعد فانك عمدت الى رجل من المسلمين له ما لهم و عليه ما عليهم فهدمت داره و اخذت ماله و حبست اهله و عياله فان اتاك كتابى هذا فابن له داره و اردد عليه ماله ...; (52)
اما بعد تو يكى از مسلمانان را مورد غضب و خشم قرار داده‏اى با اين كه سود و زيان او سود و زيان مسلمانان است. خانه‏اش را ويران ساخته و مالش را گرفته و خانواده‏اش را زندانى كرده‏اى. تا نامه من به تو رسيد، خانه‏اش را بساز و مالش را برگردان ...
زياد ابن ابيه در مقابل نوشت: «از زياد ابن ابى سفيان به حسن بن فاطمه! اما بعد، نامه‏ات به من رسيد. چرا نام خود را قبل از نام من نوشته بودى؟ با اين كه تو نيازمندى و من قدرتمند! تو كه از مردم عادى هستى، چگونه مثل فرمانرواى قدرتمند دستور مى‏دهى و از فرد بدانديشى كه به تو پناه آورده و تو هم با كمال رضايت پناهش داده‏اى حمايت مى‏كنى؟ به خدا سوگند اگر او را بين پوست و گوشت‏خود پنهان كنى، نمى‏توانى از او نگهدارى كنى و من اگر به تو دسترسى بيابم هيچ مراعات نخواهم كرد و لذيذترين گوشت را براى خوردن، گوشت تو مى‏دانم. سعيد را به ديگرى واگذار. اگر او را بخشيدم، به خاطر وساطت تو نيست و اگر كشتم، به جرم محبت او با پدر تو است. والسلام.»
در پى اين عبارت، امام عليه السلام نامه‏اى به معاويه نوشت و نامه فرماندار را هم به آن ضميمه كرد و برايش فرستاد. معاويه نيز بنابر ملاحظات مختلف نامه‏اى به اين صورت براى زياد نوشت: «... نامه‏اى براى حسن نوشته‏اى و در آن به پدرش دشنام داده‏اى و فاسق ناميده‏اى، در صورتى كه به جان خودم سوگند تو خود به فسق سزاوارترى. ... به مجرد اين كه نامه‏ام به دستت رسيد، خاندان سعيد بن ابى سرح را آزاد كن; خانه‏اش را بساز; اموالش را برگردان; ديگر مزاحم او نباش و ...» (53)
2- دفاع از ارزش‏ها
در اين بخش به دفاع امام عليه السلام از اصلى‏ترين ارزش‏ها يعنى، ولايت و امامت مى‏پردازيم كه معاويه به صورت‏هاى مختلف سعى در مخدوش ساختن آن داشت تا به هدف خود يعنى، استقرار حاكميت در خاندان خود توفيق يابد. امام در مورد اين مساله مهم موضع‏گيرى زيادى داشت كه به برخى اشاره مى‏كنيم:
1- 2- تبيين چهره پاك و مقدس امير مؤمنان عليه السلام
زمانى كه معاويه به خاطر وسوسه اطرافيان مجلسى در كوفه تشكيل داد و اطرافيان معاويه به امام حسن عليه السلام و اميرمؤمنان توهين هايى كردند، امام در مقام دفاع از مشروعيت امامت و حاكميت امام على عليه السلام و خاندان او چنين سخن گفت: شما را به خدا سوگند! نمى‏دانيد و به ياد نمى‏آوريد مطالبى را كه پيامبر در حجة‏الوداع خطاب به مردم فرمود: «ايها الناس انى قد تركت فيكم مالم تضلوا بعده كتاب الله فاحلوا حلاله و حرموا حرامه و اعلموا بمحكمه و آمنوا بمتشابهه و قولوا آمنا بما انزل الله من الكتاب و احبوا اهل بيتى و عترتى و والوا من والاهم و انصروهم على من عاداهم و انهما لم يزالا فيكم حتى يردا على الحوض يوم القيامة ثم دعا و هو على المنبر عليا فاجتذبه بيده فقال:
اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه. اللهم من عادى عليا فلا تجعل له فى الارض مقصدا و لا فى السماء مصعدا واجعله فى اسفل درك من النار ... انت الذائذ عن حوض يوم القيامة تذود عنه كما يذود. احدكم الغربيه من وسط ابله ... انما مثل اهل بيتى فيكم كسفينة نوح من دخل فيها نجى و من تخلف عنها غرق ...» (54)
2- 2- تقبيح حكومت ناشايستگان
روش ديگر امام عليه السلام اين بود كه بى‏لياقتى و ناشايستگى معاويه را بيان مى‏كرد. لذا در نامه‏اى به معاويه نوشت:
«سوگند به خدا! اگر بعد از رحلت پيامبر مردم با پدر من بيعت مى‏كردند، آسمان باران خود را بر آن‏ها مى‏باريد و زمين بركاتش را به آن‏ها مى‏بخشيد و تو اى معاويه! در خلافت طمع نمى‏كردى اما چون خلافت از سرچشمه اصلى‏اش منحرف شد، قريش در آن نزاع كردند تا آن جا كه طلقا و فرزندانش به آن طمع كردند. با اين كه پيامبر فرموده بود: هيچ امتى حكومت‏خويش را به افراد ناشايست واگذار نكرد با اين كه دانشمندتر از آن‏ها بود، مگر اين كه كارشان به تباهى كشيد ...» (55)
همچنين امام عليه السلام به خود معاويه ناشايسته بودنش را يادآورى كرد و فرمود: «اما الخليفة فمن سار بسيرة رسول الله صلى الله عليه و آله و عمل بطاعة الله عز وجل و ليس الخليفة سار بالجور و عطل السنن و اتخذ الدنيا اما و ابا و عباد الله خولا و ماله دولا و لكن ذلك امر ملك اصاب ملكا فتمنع منه قليلا و كان قد انقطع عنه ...; (56)
خليفه آن كسى است كه به روش پيامبر صلى الله عليه و آله سير كند و به طاعت‏خدا عمل نمايد. خليفه كسى نيست كه با مردم به جور رفتار كند. و سنت را تعطيل كند و دنيا را پدر و مادر خود قرار دهد. و بندگان خدا را برده و مال او را دولت‏خود بداند. زيرا چنين كسى پادشاهى است كه به سلطنت رسيده و مدت كمى از آن بهره‏مند و سپس لذت آن منقطع شده است ...»
3- 2- اعلام بيزارى از حكومت ناپاكان
امام بارها مشروعيت‏حكومت ناپاكان را زير سؤال مى‏برد و از كارگزاران آن‏ها اعلام بيزارى مى‏كرد.
نقل است كه حضرت روزى در مسجدالحرام طواف مى‏كرد كه «حبيب بن مسلمه فهرى‏» (57) را ديد و به او فرمود: «اى حبيب، راهى كه برگزيده‏اى راه غير خداست. او در پاسخ از روى تمسخر گفت: روزى كه راه پدرت را مى‏رفتم در مسير اطاعت‏خدا بودم!
امام حسن به او فرمود: «بلى والله لكنك اطعت معاوية على دنيا قليلة زائلة فلئن قام بك فى دنياك لقد قعد بك فى آخرتك ولو كنت اذ فعلت قلبت‏خيرا كان ذلك كما قال الله تعالى: و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا وللنك كما قال الله سبحانه كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون;
آرى، سوگند به خدا كه تو براى دنياى ناچيز و نابود شدنى از معاويه اطاعت كردى.
اگر معاويه زندگى دنيايى تو را تامين كرده، به جايش آخرت را از تو گرفته است و چنانچه تو كارى به گمان خود نيك انجام دهى، مصداق اين آيه شده‏اى كه فرمود: و گروهى ديگر به گناهان خود اعتراف نموده و اعمال زشت و زيبا را با هم مخلوط كرده‏اند ولى خداوند مى‏فرمايد: نه چنين است دل‏هاى آنان بر اثر گناه و تبهكارى سياه شده و خود را تيره‏بخت كرده‏اند.» آن گاه امام از حبيب روى برگرداند و به راه خود ادامه داد.» (58)
4- 2- تبيين مشروع بودن حكومت اميرمؤمنان:
امام حسن عليه السلام علاوه بر موارد فوق تاكيد بسيارى بر نشان دادن مشروعيت‏حكومت اميرمؤمنان داشت تا از اين طريق به تهاجمات معاويه عليه بر حق بودن ولايت على عليه السلام پاسخ بدهد. لذا شاهد استناد حضرت به سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد امامت اميرمؤمنان عليه السلام هستيم مانند نصب حضرت در غدير خم. (59)
5- 2- بيان بر حق بودن خود براى حكومت
امام علاوه بر بيان مشروعيت امام على عليه السلام به مشروعيت‏خود نيز اشاره مى‏كرد و اين در مقابل ادعاهاى معاويه بود كه امام حسن را شايسته خلافت نمى‏دانست. امام حسن بر فراز منبر در حضور معاويه به معرفى خود مى‏پرداخت و مى‏فرمود: «ايها الناس هر كه مرا مى‏شناسد كه مى‏شناسد، هر كه مرا نمى‏شناسد من حسن بن على بن ابى طالب و فرزند بهترين زنان، فاطمه دختر محمد رسول خدا هستم .... من هستم كه مرا از حق خود (ولايت) محروم كرده‏اند.» (60)
و نيز آن گاه كه معاويه از وى خواست‏بر فراز منبر بگويد خلافت را به معاويه واگذار كردم، فرمود:
«به خدا سوگند كه من اولى‏تر از مردم هستم به خلافت مردم در كتاب خدا و سنت رسول خدا» (61)
6- 2- آمادگى براى نبرد مجدد
طبيعى است كه شرايط صلح و مواد آن بارها و بارها از سوى معاويه نقض شده بود، بنابراين مى‏توان گفت در صورت فراهم آمدن امكانات، امام عليه السلام براى نبرد مجدد با معاويه آمادگى داشت لذا برخى عقيده دارند كه دليل مسموم كردن امام عليه السلام نيز همين آمادگى او براى رفتن به شام و مبارزه با معاويه بود. (62)
آنچه خوانديم تنها بخشى از تعارض‏هاى دو جبهه حق و باطل بود كه بروز مى‏يافت و بر سازش ناپذيرى آنان تاكيد مى‏كرد. همين واقعيت و اقدام‏هاى قاطع و موثر امام حسن عليه السلام جاى شك براى معاويه باقى نگذاشت كه يگانه خطر براى او و اموى‏ها حسن بن على است و هر لحظه احتمال خطر از سوى امام آن‏ها را تهديد مى‏كند.
بنابراين در صدد برآمد به هر وسيله ممكن امام را از سر راه بردارد. او براى اين كار بارها اقدام به توطئه و مسموم كردن امام كرده بود.
حاكم نيشابورى با سند قوى از ام بكر بنت مسور نقل مى‏كند: «كان الحسن بن على سم مرارا كل ذلك يغلب حتى كانت مرة الاخيرة التى مات فيها كان يختلف كبده فلم يلبث‏بعد ذلك الا ثلاثا حتى توفى; (63)
حسن عليه السلام را بارها مسموم كردند ليكن اثر چندانى نمى‏گذاشت ولى در آخرين مرتبه زهر پهلويش را پاره پاره كرد و بعد از آن سه روز بيشتر زنده نماند.»
در اين باره، ابن ابى الحديد دليل اصلى اقدام معاويه را اين گونه بيان مى‏كند: «چون معاويه مى‏خواست‏براى پسرش يزيد يعت‏بگيرد، اقدام به مسموم كردن امام مجتبى عليه السلام گرفت. زيرا معاويه براى گرفتن بيعت‏به نفع پسرش و موروثى كردن حكومت مانعى بزرگ‏تر و قوى‏تر از حسن بن على عليهما السلام نمى‏ديد.» (64)
امام صادق عليه السلام مى‏فرمود: «جعده - لعنة الله عليها - زهر را گرفت و به منزل آورد. آن روزها امام روزه داشت و روزهاى بسيار گرمى بود. به هنگام افطار خواست مقدارى شير بنوشد. آن ملعون زهر را در ميان آن شير ريخته بود.
وقتى شير را آشاميد، لحظاتى بعد فرياد برآورد: عدوة الله! قتلتنى، قتلك الله والله لاتصيبن منى خلفا و لقد غرك و سخر منك والله يخزيك و يخزيه;
اى دشمن خدا! تو مرا كشتى. خدا تو را نابود كند. سوگند به خدا بعد از من بهره‏اى براى تو نخواهد بود. تو راگول زدند و رايگان به كار گرفتند. سوگند به خدا بى‏چاره و بدبخت نمود تو را و خود را خوار و ذليل كرد.»
امام صادق عليه السلام در ادامه فرمود: «امام مجتبى عليه السلام بعد از اين كه جعده او را مسموم كرد، دو روز بيشتر زنده نماند و معاويه نيز به آنچه وعده كرده بود، عمل نكرد.» (65)

تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها