پندی از امام غریب در بستر شهادت
پنج شنبه 19 آذر 1394 2:54 PM
هنگامی که ده سال از خلافت غاصبانه معاویه بن ابی سفیان سپری شد، تصمیم گرفت برای پسرش یزید از مردم بیعت بگیرد. پس در پنهانی كسی را نزد جعده دختر اشعث بن قیس كه همسر حضرت امام حسن بن علی علیهماالسلام بود فرستاد كه او را وادار به مسموم ساختن امام سازد و به عهده گرفت كه چنانچه این امر را انجام دهد با یزید ازدواج، و صد هزار درهم دریافت كند. جعده آن حضرت را زهر خورانید، و در اثر این سمّ، امام مجتبی علیه السلام به مدت چهل روز بیمار شد.
خاندان نبوت همچنان امیدوار بودند كه این بیماری به شفا منتهی شود زیرا اطبای مدینه شب و روز به معالجه امام مسموم همت گماشته بودند اما خود او تنها كسی بود كه می دانست چه پیش آمده است و می دانست از این بستر برنخواهد خاست.
در روز بیست و ششم صفر جناده بن امیه كه از علمای حجاز بود بحضورش شرفیاب شد. جناده گفت وقتی به خدمتش زانو زدم بر بالشی تكیه داشت. رنگش رنگ بسیار زیبا و قشنگش كه در دیار حجاز نظیر نداشت به سبزی گراییده بود. طشتی لبریز از خون آب در پیش رویش دیدم. حدس زدم كه پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله در این طشت قی كرده و این خونابه از گلویش به این طشت ریخته است.
از احوالش پرسیدم. مثل همیشه فرمود:
الحمدلله.
ولی من گفتم یابن رسول الله چرا به درمان این درد اقدام نمیكنی.
امام نگاهی به من انداخت و فرمود:
یا عبدالله بماذا اعالج الموت.
مرگ را با چه معالجه كنم.
گفتم:
انا الله و انا الیه راجعون.
در اینجا دیدم كه چشمان درشت و سیاه حسن بن علی علیهماالسلام غرق اشك شده است.
احساس كردم كه پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله روزهای آخر و شاید آخرین ساعت های عمرش را طی می كند.
پیش خود اندیشیدم كه اگر فرصت امروز را غنیمت نشمارم دیگر چنین فرصتی به دستم نخواهد رسید و دیگر امام خود را زنده نخواهم دید.
گفتم: یابن رسول الله مرا موعظتی فرمای.
البته از استدعای خود پشیمان نبودم ولی سخت پریشان بودم چون می دیدم كه سبط رسول الله صلی الله علیه و آله چندان حالت سخن گفتن ندارد. فكر می كردم كه مسئلت مرا به اجابت مقرون نخواهد داشت و از من معذرت خواهد خواست ولی دیدم به خود تكانی داد و راست تر نشست و فرمود:
آری. برای این سفر دور و دراز كه به پیش است آماده باش. و توشه این سفر را پیش از آن لحظه كه طبل رحیل زنند آماده ساز. ای جناده بدان كه تو در طلب دنیا می شتابی و مرگ در طلب تو می شتابد بنابراین غم فردای خود را بر امروز تحمیل مكن.
ای جناده! هر چه در جستجوی سیم و زر بكوشی بیش از روزی خود به چنگ نخواهی آورد و آنچه افزون از روزی خویش به دست آورده ای نصیب دیگران خواهد شد و عنوان تو بر آن خزانه از عنوان یك خزانه دار نخواهد بود.
ای جناده! این را بدان كه در مكاسب حلال به روز رستاخیز حسابی مقرر است و اگر كسب تو از مجرای حرام تامین شود عقاب خواهی داشت و بخاطر آن لقمه ها كه شبهه ناك است یعنی حلال و حرامش مسلم نیست همچنان عتاب و ملامت خواهی برد.
ای جناده! این دنیای زیبا كه می بینی مرداری بیش نیست. و از این مردار به میزان حاجت خویش بردار زیرا مردارخواری اگر از اندازه كفایت و حاجت افزون باشد حرام است.
از این سفره لقمه های كوچك بردار تا اگر حلال باشد كشاكش حساب تو سبك تر شود و اگر حرام باشد بر تو گناهی ننویسند زیرا:
اخذت كما اخذت من المیته.
این چنین از مردار استفاده كنند و نیز ملامت بسیار به همراه نخواهد داشت.
ای جناده! وقتی به كار دنیا بپردازی شتاب كار و سراسیمه و حریص مباش. چنان پندار كه گویی برای همیشه زنده خواهی بود و به آرزوهای خویش خواهی رسید اما به خاطر آخرت خویش سر از پای مشناس. سعی كن و شتاب كن و اندیشه كن كه جز یك روز از عمر تو نمانده و روشنایی فردا نخواهی دید.
جناده! آیا دوست میداری كه بی كمك قبیله و عشیره عزیز و محترم باشی؟
آیا دوست میداری كه دور از تخت و تاج نشان عظمت بر جبین تو هویدا باشد؟
اگر چنین خواهی از لذت معصیت به در آی و عزت طاعت و عبادت را دریاب بنده پروردگار باش تا خواجه كاینات باشی.
ای جناده! آن كسان را به مصاحبت و معاشرت خویش برگزین كه مایه آبرو و شرف تو باشند. با قومی از در دوستی درآی كه تا در كنار تو باشند نگهبان تو باشند و قدر تو بدانند و پاداش محبت تو بگذارند.
اگر حوادث روزگار ترا به كمك آنان نیازمند ساخته از كمك تو دریغ ندارند. گفتار تو را راست بشمارند و در كشاكش زندگی تكیه گاه تو باشند.
با آن كس دوست باش ای جناده كه دست تو را به آرزوی تو نزدیك سازد و شكستگی های زندگی تو را جبران كند و محاسن و فضایل تو را فراموش مدارد. اگر دست حاجت بسویش دراز كنی محرومت نفرماید و اگر لب به خاموشی فروبندی با تو سخن گوید و تو را به سخن آورد و به روز غم یار تو باشد. از او به تو ناگوار و ناشایست نرسد و به همراه او راه تو به انحراف و بیراهه كج نشود. تو را به روزگار بینوایی تنها مگذارد و به هنگام قسمت از بهره خویش چشم بپوشد و سود تو را بر سود خویش رجحان دهد.
امام حسن علیه السلام در آن روز برای ادای حكم و موعظت آماده بود و شاید اصراری داشت كه از آخرین روزهای زندگی استفاده فرماید و گفتنی ها را بازگوید.
هنوز جناده بن امیه نشسته بود كه عمر بن اسحاق از در درآمد.
عمر می گوید مردی به همراهم آمده بود تا از امام مجتبی علیه السلام عیادت كند.
تا چشمان حق بینش به من افتاد فرمود:
- عمر! هر چه میخواهی از من بپرس.
گفتم:
- نه. نه بخدا. تا تو را دوباره تندرست و شاداب نبینم از تو مسئله ای نخواهم پرسید.
ای جناده! این را بدان كه در مكاسب حلال به روز رستاخیز حسابی مقرر است و اگر كسب تو از مجرای حرام تامین شود عقاب خواهی داشت و بخاطر آن لقمه ها كه شبهه ناك است یعنی حلال و حرامش مسلم نیست همچنان عتاب و ملامت خواهی برد
در این هنگام چهره مباركش به هم برآمد و با كمك پرستارانش از جا برخاست به حرم رفت و پس از چند دقیقه برگشت و نشست و فرمود:
- عمر! حرف بزن میترسم فرصت از دست برود.
باز هم گفتم یابن رسول الله تا خدا شفایت ندهد و بهبودی تو باز نگردد از تو توقع موعظت و نصیحت نخواهم داشت.
كمی مكث كرد و فرمود:
- میدانی چه شده؟
- نه یابن رسول الله.
- حالم بهم خورده بود. هم اكنون به اندرون رفتم و قی كردم و با چشم خود پاره های كبدم را در طشت دیدم.
عمر! من چند بار مسموم شده بودم ولی هرگز زهری به شدت و شرارت این زهر به كامم نریخته بودند من از این عارضه شفا نخواهم یافت.
زبیر بن بكار در كتاب انساب قریش از محمد بن حبیب به نقل از كتاب امالی و او از ابن عباس روایت كرده است كه: اولین ذلتی كه بر قوم عرب وارد آمد، مرگ امام حسن علیه السلام بود. و در، مقاتل الطالبیین، آمده است كه: از ابواسحاق پرسیدند ذلت و خواری مردم در چه وقت بود؟ وی پاسخ داد، همان وقت كه امام حسن علیه السلام از دنیا رحلت كرد.
منابع:
معصومین چهاردهگانه علیهم السلام، جواد فاضل.
سیره معصومان علیهم السلام، سید محسن امین، ترجمه علی حجتی كرمانی.
از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست