0

آخرین لحظات عمر امام حسن و یادآوری حدیث پیامبر

 
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

آخرین لحظات عمر امام حسن و یادآوری حدیث پیامبر
چهارشنبه 18 آذر 1394  10:08 AM

 

مرحوم علامه مجلسي رحمه الله در بحارالأنوار مي‏نويسد: روايت شده که چون هنگام وفات امام حسن عليه‏ السلام رسيد، سم تمام بدن حضرت را فراگرفته و در اثر آن رنگ مبارکش سبز گرديده بود. امام حسين عليه‏ السلام گفت: برادر جان! مرا چه شده است، چرا رنگ‏ات را متمايل به سبز مي‏بينم؟ امام حسن عليه‏ السلام گريه کرد و گفت: اي برادر! حديث جدم (رسول الله) درباره من و تو صحيح است. «ثم اعتنقه طويلا و بکيا کثيرا» سپس دست در گردن امام حسين عليه‏ السلام کرده، هر دو به مدت طولاني گريه کردند. آنگاه امام حسين عليه‏ السلام از فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسيد که چه بوده است؟
امام حسن گفت: جدم به من خبر داد و فرمود: در شب معراج چون وارد بهشت شدم و بر منازل مؤمنان گذر کردم، دو قصر (ساختمان) بلندي در کنار همديگر ديدم که از هر جهت شبيه هم بودند، جز اينکه يکي از زبرجد سبز و ديگري از ياقوت سرخ بود. گفتم: «يا جبرئيل! لمن هذان القصران؟ فقال: احدهما للحسن و الآخر للحسين» اي جبرئيل اين دو قصر از آن کيست؟ گفت: يکي از آن حسن و ديگري از آن حسين است.گفتم: جبرئيل! هر دو يک رنگ نيستند؟ جبرئيل ساکت شد و جواب نداد. گفتم: جبرئيل! چرا حرف نمي‏زني، ساکت شده‏ اي؟
عرض کرد: يا رسول الله از تو شرمنده‏ ام! گفتم: شما را بخدا به من خبر ده، گفت:
«اما خضرة قصر الحسن فانه يموت بالسم و يخضر لونه عند موته، و اما حمرة قصر الحسين فانه يقتل و يحمر وجهه بالدم.» سبزي قصر حسن بخاطر آن است که به سم شهيد مي‏شود و سرخي قصر حسين نيز بجهت آن است که او را مي‏کشند در حالي که چهره‏ي مبارکش با خونش رنگين شده است.
چون سخن به اينجا رسيد حاضران با صداي بلند گريستند و صداي گريه زياد
شد. [1] .

عبدالله مخارقي گويد: امام حسن عليه‏السلام روي به برادرش کرده فرمود:

«يا اخي اني مفارقک و لاحق بربي و قد سقيت السم و رميت بکبدي في الطست»
برادر جان! از تو جدا مي‏شوم و به سوي پروردگار خويش مي‏روم در حالي که به من زهر داده‏اند و جگرم را در طشت انداختم و مي‏دانم که چه کسي به من زهر داده است، در اين جريان به خدا شکايت مي‏کنم، داور من خداست.
سپس امام حسين عليه‏السلام به برادرش گفت: «من سقاکه» چه کسي آن سم را به تو خورانده است؟
امام حسن گفت: برادر چه اراده داري، آيا مي‏خواهي او را بکشي؟
اگر آن را که من مي‏شناسم، آن باشد، کيفر خداوند از تو شديدتر است، و اگر آن نباشد، دوست ندارم بي‏گناهي به خاطر من کشته شود.
فرمود: «و بالله اقسم عليک ان لا تهرق في امري محجمة من دم» تو را به خدا سوگند مي‏دهم براي من به اندازه شيشه خون حجامت ريخته نشود. [2] .


[1] بحارالأنوار، ج 44، ص 145.
[2] ناسخ التواريخ، زندگاني امام حسن عليه‏السلام، ج 2، ص 151.

منبع: imamhassan.ir

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها