بسيارى از تاريخ نويسان آورده اند روزى يكى از بزرگان شهر سامراء به نام بهلول از محلّى عبور مى
كرد، بچّه هائى را ديد كه مشغول بازى هستند.
و حضرت ابومحمّد حسن بن علىّ عسكرى عليه السلام را ديد - در حالى كه كودكى خردسال بود -
كنارى ايستاده و گريه مى كند.
بهلول گمان كرد كه چون اين كودك، اسباب بازى ندارد، نگاه به بچّه ها مى نمايد و با حسرت گريه
مى كند؛ به همين جهت جلو آمد و اظهار داشت: اى فرزندم! ناراحت مباش و گريه نكن، من هر
نوع اسباب بازى كه بخواهى، برايت تهيّه مى كنم.
حضرت در همان موقعيّت و با همان زبان كودكى لب به سخن گشود و بهلول را مخاطب قرار داد و
اظهار نمود: اى كم عقل! مگر ما انسان ها براى سرگرمى و بازى آفريده شده ايم، كه با من اين
چنين سخن مى گوئى.
بهلول سؤال كرد: پس براى چه چيزهائى آفريده شده ايم؟
حضرت عليه السلام در پاسخ به او فرمود: ما بندگان خدا، براى فراگيرى دانش و معرفت و سپس
عبادت و ستايش پروردگار متعال آفريده شده ايم.
بهلول گفت: اين مطلب را از كجا و چگونه آموخته اى؟!
و آيا براى اثبات آن دليلى دارى؟
حضرت فرمود: از خداوند سبحان و از گفتار حكيمانه او آموخته ام، آن جائى كه مى فرمايد:
أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أنَّكُمْ إلَيْنا لا تُرْجَعُونَ. (1)
يعنى؛ آيا شما انسان ها گمان كرده ايد كه شما را بيهوده و بدون هدف آفريده ام، و نيز گمان مى
كنيد براى بررسى اعمال و گفتار به سوى ما بازگشت نمى كنيد!؟.
سپس بهلول با آن موقعيّت و شخصيّتى كه داشت از آن كودك عظيم القدر تقاضاى موعظه و
نصيحت نمود.
حضرت در ابتداء چند شعرى حكمت آميز را سرود؛ و بعد از آن بهلول را مخاطب خود قرار داد و
فرمود: اى بهلول! عاقل باش، من در كنار مادرم بودم، او را ديدم كه مى خواست براى پختن غذا
چند قطعه هيزم ضخيم را زير اُجاق روشن كند؛ ولى آن ها روشن نمى شد تا آن كه مقدارى هيزم
باريك و كوچك را روشن كرد و سپس آن هيزم هاى بزرگ و ضخيم به وسيله آن ها روشن گرديد.
و گريه من از اين جهت است كه مبادا ما جزئى از آن هيزم هاى كوچك و ريز دوزخيان قرار گيريم.
با بيان چنين مطالبى، بهلول ساكت ماند و ديگر حرفى نزد. (2)
------------------------------
1-سوره مؤمنون: آيه 115.
2-إحقاق الحقّ: ج 19، ص 620، صواعق المحرقه: ص 205، نورالا بصار: ص 166.