0

فرقه تصوف چگونه فرقه‏اي است؟ آيا فرقه‏اي است هدايت يافته يا گمراه؟

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

فرقه تصوف چگونه فرقه‏اي است؟ آيا فرقه‏اي است هدايت يافته يا گمراه؟
سه شنبه 26 آبان 1394  6:36 AM

فرقه تصوف چگونه فرقه‏اي است؟ آيا فرقه‏اي است هدايت يافته يا گمراه؟
قبل از پاسخ به اين سوال توجه به دو نكته اساسى ضرورى است: يك. در هر رشته از عرفان اسلامى، دو ملاك اصلى بايد باشد تا صحت آن رشته يا سلسله شناخته شود: 1. تقيد به شريعت اسلام و انجام دادن مو به موى قوانين مطهر شرع؛ 2. تقيد به داشتن اجازه راهنمايى و هدايت الهى براى پيروان و مشايخ هر سلسله تا آنكه رشته هر سلسله به معصوم«عليه السلام» برسد، يعنى، تقيد به همان اصل ولايت منصوص. ازاين‏رو هر فرقه‏اى كه يكى از اين دو ملاك را نداشته باشد از جرگه عرفان مورد نظر اسلام خارج است. دوم. برخى گمان مى‏كنند معرفت و عرفان اسلامى درست و دينى است؛ ولى تصوف و صوفى گرايى نادرست و اضافه بر اسلام است. به عنوان مثال مدعى مى‏شوند كه اصل عرفان، قرآنى است و در سيره معصومين«عليهم السلام» وجود دارد؛ ولى آنچه صوفيان انجام مى‏دهند، چنين نيست. «عرفان» واژه يا اصطلاحى است كه فرايندى عمومى‏تر و طولانى‏تر را نشان مى‏دهد، اما تصوف به مرحله خاصى از عرفان اشاره دارد. عرفان به معناى معرفت يا حاصل كردن شناخت است كه اولين مرحله يا گام آن شناخت فقر بنده در برابر استغناى حضرت حق است. عبوديت نيز فقط با اين توجه و شناخت ميسر مى‏شود و آخرين اين مراحل، معرفت بالله و فناء فى‏الله و بقا بالله است.نگا: ولايت نامه، (مجموع كتب).
چون قلم در وصف اين مطلب رسيد هم قلم بشكست و هم كاغذ دريد
تصوف، مقام «صوف» يا «صفا» است؛ يعنى، صافى شدن از تعلق به ماسوى الله و رذايل نفسانى. صوف در اينجا در سه حرف «صبر، وفا و فنا» تعريف شده است. پس صوفى كسى است كه مقامات عرفانى را سپرى كرده و به مقام صبر، وفا و فنا راه يافته است. به همين دليل، عالمان و عارفان تفاوتى صريح ميان عارف و صوفى نگذاشته‏اند؛ ولى در برابر عارف نمايان و صوفى نماها موضع گرفته‏اند.جامعه‏شناسى نظرى اسلام، صص 149 و 150.
صوفى نهاد دام و سر حقه باز كرد يعنى كه مكر با فلك حقه باز كرد
ازاين‏رو اهل عرفان، هر گاه با عنوان فرهنگى ياد شوند با عنوان «عرفا» و هرگاه با عنوان اجتماعى‏شان ياد شوند، غالباً با عنوان «متصوفه» ياد مى‏شوند.آشنايى با علوم اسلامى، مجلد عرفان، ص 186. بر اين اساس عرفان و تصوف حقيقى مراحل چند گانه‏اى را پشت سر گذاشته است: ابتدا مرحله زمينه‏ها؛ يعنى، ترجيح آخرت بر دنيا، مبارزه با نفس و هواهاى نفسانى و اخلاص و توكل است. پس از رسول اكرم«صلى الله عليه وآله»، حضرت على«عليه السلام» را مى‏توان نخستين كسى دانست كه در توسعه عرفان و تصوف اسلامى نقش مهمى داشته است و از اين رو تمامى عارفان و صوفيان حقيقى، سر سلسله خود را به ايشان مى‏رسانند و خود را وامدار و شاگرد او تلقى مى‏كنند.شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحديد ، ج 1، ص 17. پس از آن حضرت اهل صفه و افرادى چون ابن عباس، سلمان فارسى، ابوذر، بلال و ... و پس از ايشان كسانى مانند اويس قرنى، حسن بصرى، سعيدبن جبير و ... را مى‏توان نام برد. گفتنى است كه ريشه و عامل اساسى پيدايش تصوف همان زهد و پرهيزگارى است.تصوف در اسلام، صص 61 و 60. اين گرايش و بينش مراحل جوانى خود را با شخصيت‏هايى چون رابعه عدويه (م 135 ه . ق) پشت سر گذاشت و با عارفانى چون بايزيد بسطامى (م 261 يا 264 ه . ق) مرحله رشد و رواج خود را طى نمود و با صوفيان حقيقى‏اى چون ابن فارض (م 632 ه . ق) و ابن عربى (560 - 638 ه . ق) مرحله نظم و كمال خود را به انتها رساند.عرفان نظرى، صص 123 - 183. در اينجا توجه به دو نكته ضرورى است: يكم. از قرن دهم به بعد، عرفان شكل ديگرى پيدا مى‏كرد و همه يا اغلب اقطاب صوفيه، آن برجستگى علمى و فرهنگى را كه پيشينيان داشته‏اند، ندارند. شايد بتوان گفت كه تصوف رسمى از اين به بعد، غرق آداب و ظواهر و احياناً بدعت‏هايى چند شد.خدمات متقابل اسلام و ايران، صص 664 - 665. دوم. عده‏اى كه داخل در هيچ يك از سلسله‏هاى تصوف و عرفان نيستند، در عرفان نظرى محى‏الدين‏ابن عربى متخصص مى‏شوند؛ مثل صدرالمتألهين شيرازى (م 1050 ه . ق)، ملامحسن فيض كاشانى (م 1091ه . ق) و قاضى سعيد قمى (م 1103 ه . ق).عرفان نظرى، ص 193. در مقابل اين تصوف و عرفان حقيقى و راستين تصور خاصى از قرن هفتم هجرى در ميان عده‏اى پديدار گشت و موجب به وجود آمدن تصوف غير حقيقى و دروغين شد. اين گروه، فرد را بر جمع برترى داده و او را از جمع جدا مى‏كردند و به خود مشغول مى‏داشتند. به او توصيه مى‏كردند كه به اطراف خويش نگاه نكند، چون تمركزش را از انديشه درباره خدا از دست مى‏دهد! اين گروه با برداشت افراطى از آيات مذمت دنيا و نيز آياتى كه در تشويق بر زهد و تقوا است، بخش عمده‏اى از فقه را - كه دانش اجتماعى زيستن اسلام است - بى‏اعتبار ساختند. بريدن از خلق خدا، گريز از مسؤوليت‏هاى اجتماعى، فاصله گرفتن از قدرت سياسى جامعه، فرو رفتن در خود با غفلت از اطراف، كمترين آموزه‏هايى بود كه اين طيف بر آن پاى مى‏فشردند. اين جريان بستر را براى پديد آمدن «تصوف دروغين» و «خانقاه سازى» و فاصله گرفتن از مسجد فراهم ساخت.مقالات تاريخى، ج 7، صص 260 - 272؛ شرح بر مقامات اربعين، صص 282 - 286. برخى از اين گروه، پيامبر«صلى الله عليه وآله» و مردم عصر بعثت را چنان وا نموده‏اند كه گويى پيغمبر«صلى الله عليه وآله» شخص درويشى بوده است كه در خانقاهى در مكه مى‏نشسته و براى درويش‏هاى ديگر درس تصوف مى‏داده است! تصويرى كه اينان از قرآن و شخصيت پيامبر«صلى الله عليه وآله» و حضرت على«عليه السلام» عرضه كرده‏اند، تحريف عمدى در تعليمات اسلامى نيست؛ بلكه ريشه در نگرش يك سويه به دين و آموزه‏هاى آن دارد. چنين نگاهى به دين، بى اعتنايى مطلق به دنيا و به فكر خود بودن را تقويت كرده و بى اعتنايى توأم با ترحم را نسبت به مردم افتاده در چاه طبيعت به دنبال مى‏آورد.
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها