0

ایمان تمام اهل کتاب به عیسی(ع) در آخرالزمان

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

ایمان تمام اهل کتاب به عیسی(ع) در آخرالزمان
پنج شنبه 30 مهر 1394  11:07 AM

از مهم ترین پرسش ها درباره آخرالزمان، مسئله فرجام یهود است. یهودیان و مسیحیان در این باره پاسخ هایی ارائه نموده اند که بعضاً انگیزه های غیرعلمی و مصادره به مطلوب داده ها در آنها مشهود است آیاتی از قرآن کریم، از بقای یهود تا قیامت حکایت دارند. در عین حال، آیه 159 سوره مبارکه نساء طبق تفسیر مرجّح، ناظر به پایان عمر یهود در دوران رجعت عیسی(علیه السلام) است. برای رفع اختلافی که در بدو امر میان این دو مطلب به نظر می رسد،

دو توجیه می توان مطرح نمود؛ نخست آن که بقای یهود بعد از رجعت حضرت عیسی(علیه السلام) بقایی غیررسمی و منافقانه تلقی گردد که تا قیامت ادامه می یابد و دوم آن که با توجه به قرائن قرآنی و روایی که درباره قرب رجعت عیسی(علیه السلام) با وقوع قیامت موجود است، چنین تلقی گردد که در آیات دسته اول، بقای یهود تا دوران رجعت عیسی(علیه السلام) تسامحاً بقای ایشان تا قیامت مطرح شده است. با توجه به برخی قرائن، توجیه نخست قوی تر به نظر می رسد، هرچند می توان ترکیبی از دو توجیه را نیز محتمل دانست.

واژگان کلیدی

قرآن کریم، یهود، آخرالزمان، رجعت عیسی(علیه السلام)

مقدمه

از مهم ترین پرسش ها درباره آخرالزمان، مسئله فرجام یهود است. یهودیان و مسیحیان در این باره پاسخ هایی ارائه نموده اند که بعضاً انگیزه های غیرعلمی و مصادره به مطلوب داده ها در آنها مشهود است و متأسفانه سیطره صاحبان این سناریو های آخرالزمانی بر منابع ثروت و قدرت و رسانه، حرفشان را پرمخاطب ساخته است. در این میان، با توجه به این که قطعاً برای نیل به حقایق آخرالزمانی، تنها منبع بی خدشه، قرآن کریم است، باید ناب ترین اخبار غیبی درباره فرجام یهود را در آن جست جو کرد.

از این رو نوشتار حاضر در پی بررسی قرآنی نکته ای خاص درباره فرجام یهود است و آن این که برخی آیات قرآن، اجل یهود را تا قیامت مطرح نموده اند، ولی از دیگرسو برخی مفسران، آیه 159 سوره نساء را ناظر به پایان عمر یهود در دوران رجعت عیسی(علیه السلام) دانسته اند. حال باید بررسی شود که آیا این تفسیر از آیه مزبور صحیح است یا خیر؟ و در صورت صحت، وجه جمع میان آیات نخست با این آیه چیست؟

فرضیه

وجود رسمی و ظاهری یهود تا دوران رجعت حضرت عیسی(علیه السلام) _ که مقارن حکومت امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهد بود _ امتداد خواهد داشت، با این حال عده ای از منتسبان به یهود تا قیامت به گونه ای پنهانی و منافقانه بر انحرافات خود پای خواهند فشرد.

1. آیات شریفه حاکی از بقای یهود تا قیامت

آیات چندی از قرآن کریم بقای یهود تا روز قیامت را مطرح می فرمایند که به آنها اشاره می کنیم:

الف) (إِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَى‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَیَّ وَمُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى‏ یَوْمِ الْقِیَامَةِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیَما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ)‏؛ (آل عمران: 55)

[یاد کن] هنگامى را که خدا گفت: اى عیسى، من تو را برگرفته و به سوى خویش بالا مى‏برم، و تو را از [آلایش] کسانى که کفر ورزیده‏ اند پاک مى‏گردانم، و تا روز رستاخیز، کسانى را که از تو پیروى کرده‏ اند، فوق کسانى که کافر شده‏اند قرار خواهم داد؛ آن گاه فرجام شما به سوى من است، پس در آن چه بر سر آن اختلاف مى‏کردید میان شما داورى خواهم کرد.

در این آیه شریفه مصداق روشن و بی تردیدِ تعبیر (الَّذِینَ کَفَرُوا) _ با توجه به مربوط بودن آن به[b] حضرت عیسی(علیه السلام) و با توجه به سیاق آیه شریفه _ یهودیان هستند؛ اگرچه برخی مفسران، مسیحیانِ منحرف شده از تعالیم حقیقی حضرت مسیح(علیه السلام) را نیز مشمول این تعبیر برشمرده اند (ابن کثیر، 1419‏: ج2، 40؛ زمخشری، 1407: ج1، 367). از این رو، ظاهراً آیه شریفه متضمن بقای یهود تا روز قیامت، هرچند زیر تفوّق پیروان عیسی(علیه السلام) است.[1]

ظاهراً مراد از ( إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ) پایان دوران تکلیف و آغاز فرایند قیامت با نفخه صور اول و مردن همگان[2] است و به عبارت دیگر، آیه شریفه ناظر به تفوّق پیروان عیسی(علیه السلام) بر کافران تا پایان این دنیاست و ناظر به تفوّق اخروی نیست. شاهد این مطلب، تعبیر شریفه (ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فیما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُون) است که ظاهراً بازگشت به سوی خداوند سبحان و حضور در دادگاه الهی را بعد از قضیه تفوّق تابعان بر کافران تا روز قیامت و با فاصله زمانی با آن «ثُمَّ»، مطرح می فرماید.

ب) (وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُم مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ طُغْیَاناً وَکُفْراً وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى‏ یَوْمِ الْقِیَامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَاداً وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ؛ (مائده: 64)

و یهود گفتند: «دست خدا بسته است.» دست هاى خودشان بسته باد. و به [سزاى] آن چه گفتند، از رحمت خدا دور شوند. بلکه هر دو دست او گشاده است، هر گونه بخواهد مى‏بخشد. و قطعاً آن چه از جانب پروردگارت به سوى تو فرود آمده، بر طغیان و کفر بسیارى از ایشان خواهد افزود، و تا روز قیامت میانشان دشمنى و کینه افکندیم. هر بار که آتشى براى پیکار برافروختند، خدا آن را خاموش ساخت. و در زمین براى فساد مى‏کوشند. و خدا مفسدان را دوست نمى‏دارد.

این آیه شریفه نیز متضمن بقای توأم با عداوت و کینه داخلی یهود تا روز قیامت است.

همچنین از این آیه شریفه به جنگ افروزی و فسادگری آنان در طول این بقا پی می بریم. گفتنی است که خداوند در پنجاه آیه پیش تر، بقای توأم با عداوت و کینه داخلی مسیحیان تا روز قیامت را نیز اعلام فرموده بود:

(وَمِنَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى‏ أَخَذْنَا مِیثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ فَأَغْرَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى‏ یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَسَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا کَانُوا یَصْنَعُونَ)؛ (مائده: 14)

و از کسانى که گفتند: «ما نصرانى هستیم»، از ایشان [نیز] پیمان گرفتیم، و[لى] بخشى از آن چه را بدان اندرز داده شده بودند فراموش کردند، و ما [هم] تا روز قیامت میانشان دشمنى و کینه افکندیم، و به زودى خدا آنان را از آن چه مى‏کرده‏اند [و مى‏ساخته‏اند] خبر مى‏دهد.

نکته دیگر این که بنا به روایاتی، سوره مائده آخرین سوره قرآن کریم است (نک: آلوسی، 1415‏: ج3، 221؛ سیوطی،1404‏: ج2، 252). از این رو بیان سرنوشت نهایی یهود و نصارا در این سوره مبارکه با توجه به آموزه های دیگر آن درباره تعریف روابط مسلمانان با یهود و نصارا و نیز بیان انحرافاتی که از مسیر صحیح مزبور رخ خواهد داد و... بسیار پرمعناست.

ج) (وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ إِلَى‏ یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَن یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ)؛ (اعراف: 167)

و [یاد کن] هنگامى را که پروردگارت اعلام داشت که تا روز قیامت بر آنان [یهودیان] کسانى را خواهد گماشت که بدیشان عذاب سخت بچشانند. آرى، پروردگار تو زودکیفر است و همو آمرزنده بسیار مهربان است.

این آیه شریفه نیز متضمن حضور یهود تا روز قیامت است؛ حضوری همراه با عذابی سخت.[3]

2. ایمان تمام اهل کتاب به عیسی(علیه السلام) در آخرالزمان

دیگر آیه ای که باید درباره مقوله بقا یا فنای یهود تا پایان دنیا مورد نظر قرار گیرد، آیه 159 سوره نساء است:

(وَإِن مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً)؛

و از اهلِ کتاب، کسى نیست مگر آن که پیش از مرگ خود حتماً به او ایمان مى‏آورد، و روز قیامت [عیسى نیز] بر آنان شاهد خواهد بود.

یکم. با توجه به سیاق آیه شریفه که پیش از آن از کشته و مصلوب نشدن حضرت عیسی(علیه السلام) و بالا رفتن آن حضرت به سوی خداوند سخن رفته، قریب به اتفاق مفسران ضمیر در «بِهِ» را درباره حضرت عیسی(علیه السلام) دانسته اند.[4]

دوم. باید دقت کرد که مراد از ایمان اهل کتاب به عیسی(علیه السلام) چیست؟ با توجه به این که اهل کتاب، افزون بر یهود، مسیحیان را نیز دربر می گیرد، لذا به نظر می رسد ایمان مذکور در آیه شریفه، با ایمان مؤمنان ظاهری به آن حضرت، یعنی مسیحیان، متفاوت است و در موعد مقرر در آیه، به جز یهود، مسیحیان نیز از حیث مورد نظر به حضرت عیسی(علیه السلام) ایمان خواهند آورد. با توجه به انحرافاتی که قرآن کریم درباره ایمان مسیحیان مطرح فرموده، می توان گفت ایمان پسین مسیحیان، مواردی چون بنده، بشر و رسول بودن حضرت عیسی(علیه السلام) و مصلوب نشدن آن حضرت و بشارت دهنده خاتم الانبیاء(صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) بودن ایشان خواهد بود. آیاتی از سوره نساء _ که در ادامه آیه مورد بحث آمده، شاهد بر این معناست:

(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلَا تَقُولُوا عَلَى‏ اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى‏ ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى‏ مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَا تَقُولُوا ثَلَاثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَما فِی الْأَرْضِ وَکَفَى‏ بِاللَّهِ وَکِیلاً * لَن یَسْتَنکِفَ الْمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبْداً لِلهِ وَلَا الْمَلَائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَن یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً * فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَیَزِیدُهُمْ مِن فَضْلِهِ وَأَمَّا الَّذِینَ اسْتَنکَفُوا وَاسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً أَلِیماً وَلَا یَجِدُونَ لَهُم مِن دُونِ اللَّهِ وَلِیّاً وَلَا نَصِیراً)؛ (نساء: 171 - 173)

اى اهل کتاب، در دین خود غلوّ مکنید، و در باره خدا جز [سخنِ] درست مگویید. مسیح، عیسى بن مریم، فقط پیامبر خدا و کلمه اوست که آن را به سوى مریم افکنده و روحى از جانب اوست. پس به خدا و پیامبرانش ایمان بیاورید و نگویید [خدا] سه‏گانه است. بازایستید که براى شما بهتر است. خدا فقط معبودى یگانه است. منزّه از آن است که براى او فرزندى باشد. آن چه در آسمان ها و آن چه در زمین است از آنِ اوست، و خداوند بس کارساز است.

مسیح از این که بنده خدا باشد هرگز ابا نمى‏ورزد، و فرشتگان مقرّب [نیز] ابا ندارند و هر کس از پرستش او امتناع ورزد و بزرگى فروشد، به زودى همه آنان را به سوى خود گرد مى‏آورد. امّا کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‏اند، پاداششان را به تمام [و کمال] خواهد داد، و از فضل خود به ایشان افزون تر مى‏بخشد. و امّا کسانى که امتناع ورزیده و بزرگى فروخته‏اند، آنان را به عذابى دردناک دچار مى‏سازد و در برابر خدا براى خود یار و یاورى نخواهند یافت.

دقت شود که آیه 173 از مأجور شدن اهل ایمان و عمل صالح سخن می گوید که ظاهراً با توجه به حرف «فاء» مراد ایمان موحدانه درباره عیسی(علیه السلام) مطابق آیات پیشین است که شاید بیانی تفصیلی بر ایمان مذکور در آیه 159 باشد.

اما درباره یهودیان روشن است که مراد از ایمان ایشان در گام نخست، باید ایمان به حقانیت آن حضرت باشد و در مرحله دوم، ایمان به لوازم حقانیت آن حضرت. البته ممکن است گفته شود به گواهی آیات پیشین که تعبیر «اهل کتاب» تنها برای یهودیان به کار رفته است، مقصود از «اهل کتاب» در این آیه شریفه، یهودیان هستند (آیات 153 - 157) که این احتمال نیز شایان توجه است، اگرچه با اطلاق ظاهری تعبیر اهل کتاب معارضه دارد و نیز تعبیر اهل کتاب بعد از این آیه، به طور مسلّم ویژه یهودیان نیست و حتی بیشتر به مسیحیان اشاره دارد (آیات 171 - 172).

آن چه مطرح شد، چیزی است که درباره متعلق ایمان در آیه شریفه در بدو نظر به ذهن می رسد، ولی با توجه به برخی مطالب دیگر، بعضی مفسران مفهوم دیگری از ایمان در آیه شریفه ارائه داده اند. در التحریر و التنویر می خوانیم:

و عندی انّ ضمیر راجع الی الرفع المأخوذ من فعل (رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ) و یعمّ قوله (أَهْلِ الْکِتَابِ) الیهود و النصاری، حیث استووا مع الیهود فی اعتقاد وقوع الصلب؛ (ابن عاشور،1997: ج4، 309)

به عقیده من ضمیر [در «بِهِ»] به حادثه بالا رفتن عیسی(علیه السلام) که برگرفته از عبارت «رَفَعَهُ اللهُ إِلَیْهِ» است، برمی گردد و تعبیر «اهل کتاب» نیز شامل یهودیان و مسیحیان است؛ زیرا مسیحیان نیز درباره اعتقاد به مصلوب شدن عیسی(علیه السلام) با یهودیان برابرند.

به رغم توجهی که در این نظر بر ارتباط آیات شریفه شده، محل اشکال آن است که ظاهراً بالارفتن عیسی(علیه السلام) به خودی خود چیزی نیست که بر ایمان به آن تأکید ویژه شود؛ زیرا پیش از آن متعلقات مهم تر، پرثمرتر و اساسی تری درباره ایمان به آن حضرت هنوز باقی است.

سوم. درباره ضمیر «موته» اختلاف نظر جدی وجود دارد؛ برخی آن را ناظر به عیسی(علیه السلام) دانسته اند و برخی به هر کدام از اهل کتاب؛ ذیلاً به بررسی دو وجه مذکور پرداخته می شود.

بررسی دو وجه مطرح درباره مرجع ضمیر «موته» در آیه شریفه 159 سوره نساء
الف) مرجع بودن حضرت عیسی(علیه السلام)

چنان که گذشت، برخی مفسران مرجع ضمیر را حضرت عیسی(علیه السلام) دانسته اند که در نتیجه مفهوم آیه شریفه ناظر به بازگشت مجدد عیسی(علیه السلام) به زمین در آخر الزمان خواهد بود.[5] بر این اساس معنای آیه شریفه چنین می شود که تمام اهل کتاب پیش از مرگ حضرت عیسی(علیه السلام) که طبیعتاً پس از بازگشت مجدد آن حضرت به زمین رخ خواهد داد به او ایمان خواهند آورد.

علّامه در المیزان (ج5، 219)، محمد هادی معرفت در شبهات و ردود (109)، صادقی تهرانی در الفرقان (ج7، 440)، محمد عزت در تفسیر الحدیث (ج8، 279)، طبری در جامع البیان (ج6، 14) و ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم (ج2، 401) قطعاً یا ترجیحاً این نظر را پذیرفته اند و صاحب تفسیر الحدیث ادعا نموده که نظر جمهور همین است.
شواهد این نظر از این قرارند:

زنده بودن عیسی(علیه السلام) : تعابیری از قرآن کریم شاهد آنند که عیسی(علیه السلام) نمرده است:

([b]إِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَى‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَیَّ وَمُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى‏ یَوْمِ الْقِیَامَةِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیَما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ). (آل عمران: 55)

(بَل رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً). (نساء: 158)

تعبیر «رفع الی الله» که در آیات شریفه مذکور درباره عیسی(علیه السلام) به کار رفته، تعبیری ویژه است که در قرآن کریم هرگز درباره مرگ از آن استفاده نشده، از این رو باید آن را ناظر به چیزی غیر از مرگ دانست.

به جز آیه مورد بحث (159 سوره نساء) عده ای از مفسران، آیات 61 سوره زخرف و 46 سوره آل عمران را نیز درباره رجعت عیسی(علیه السلام) می دانند که نتیجه اش زنده بودن حضرت عیسی(علیه السلام) است.

گذشته از قرائن قرآنی، ادله روایی بسیاری بر زنده بودن حضرت عیسی(علیه السلام) و بازگشت مجدد آن حضرت در آخر الزمان گواه است. ابن کثیر ذیل آیه شریفه مورد بحث، ضمن متواتر دانستن احادیث مذکور به ارائه آنها پرداخته است (ابن کثیر، 1419‏: ج2، 403 - 413 و ج7، 217).[6]

حال که روشن شد عیسی(علیه السلام) هنوز نمرده است، امکان اشاره داشتن آیه شریفه مورد بحث به مرگ آن حضرت در آینده روشن می گردد

سیاق آیات شریفه: محصول شاهد پیشین، تنها امکان ناظر بودن ضمیر «موته» به عیسی(علیه السلام) بود. اما آن چه این مطلب را ثابت و یا دست کم مرجح می سازد، واقع شدن آیه شریفه مورد بحث پس از آیات مربوط به کشته و مصلوب نشدن حضرت عیسی(ع) و بالا رفتن آن حضرت به سوی خدای سبحان است. در واقع آیات مزبور مکمل مفهوم یکدیگرند؛ آیه 157 از کشته نشدن آن حضرت سخن می گوید، آیه 158 از عروج ایشان و آیه 159 از رجعت و سپس مرگ آن حضرت خبر می دهد.

(وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسیحَ عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی‏ شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقیناً * بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزیزاً حَکیماً * وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلاَّ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهیداً)؛ (نساء: 157 - 159)

و گفته ایشان که: «ما مسیح، عیسى بن مریم، پیامبر خدا را کشتیم»، و حال آن که آنان او را نکشتند و مصلوبش نکردند، لیکن امر بر آنان مشتبه شد؛ و کسانى که درباره او اختلاف کردند، قطعاً در مورد آن دچار شکّ شده‏اند و هیچ علمى بدان ندارند، جز آن که از گمان پیروى مى‏کنند، و یقیناً او را نکشتند. بلکه خدا او را به سوى خود بالا بُرد، و خدا توانا و حکیم است. و از اهلِ کتاب، کسى نیست مگر آن که پیش از مرگ خود حتماً به او ایمان مى‏آورد، و روز قیامت [عیسى نیز] بر آنان شاهد خواهد بود.

مرحوم آیت الله معرفت در استشهاد به سیاق در اثبات این نظر می نویسد:

این آیه در تعقیب ردّ گمان باطل یهود در خصوص مصلوب و مقتول نمودن عیسی(علیه السلام) واقع شده است. پس بیان گر این معناست که آن حضرت مقتول و مصلوب نشده و زنده است و رزق می گیرد و احدی از فرزندان یهود و نصارا نخواهد بود، جز این که قبل از مرگش به نبوت راستینش ایمان خواهد آورد. بنابراین کلام در این جا در خصوص مرگ حضرت مسیح(علیه السلام) است و این که آیا مصلوب و مقتول شده است یا نه و آیه شریفه درصدد انکار آن است و تصریح دارد بر این که آن حضرت نمرده است؛ پس عبارت شریفه «قَبْلَ مَوْتِهِ» به مرگ حضرت عیسی(علیه السلام) اشاره دارد. (معرفت، 1423: 109؛ همچنین نک: ابن کثیر، 1419‏: ج2، 401)

ظاهر آیه شریفه: ظاهر آیه، بیشتر با بازگشت ضمیر به عیسی(علیه السلام) سازگار است؛ چون اولاً ضمایر مفرد پیشین همگی به عیسی(علیه السلام) برمی گردد و ثانیاً نزدیک ترین مرجع _ که طبیعتاً مرجح تر است_ مرجع ضمیر در «به» است که _ چنان که گذشت _ حضرت عیسی(ع) است (صادقی تهرانی، 1365‏: ج7، 440).

برخی روایات: در برخی روایات اهل تشیع و اهل سنت، این نظر تأیید شده است. در تفسیر قمی می خوانیم:

حدثنی أبی عن القاسم بن محمد عن سلیمان بن داود المنقری عن أبی حمزة عن شهر بن حوشب قال: قال لی الحجاج بأن آیة فی کتاب الله قد أعیتنی، فقلت أیها الأمیر! أیة آیة هی فقال قوله: (وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ) و الله إنی لأمر بالیهودی و النصرانی فیضرب عنقه ثم أرمقه بعینی فما أراه یحرک شفتیه حتى یخمد، فقلت: أصلح الله الأمیر! لیس على ما تأولت، قال: کیف هو؟ قلت: إن عیسى ینزل قبل یوم القیامة إلى الدنیا فلا یبقى أهل ملة یهودی و لا نصرانی إلّا آمن به قبل موته و یصلی خلف المهدی، قال: ویحک! أنى لک هذا و من أین جئت به؟ فقلت: حدثنی به محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب(علیه السلام) ، فقال: جئت بها و الله من عین صافیة؛ (قمی، 1367‏: ج1، 158)

شهر بن حوشب می گوید: حجاج بن یوسف به من گفت که یک آیه در قرآن مرا خسته کرده است: (وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً)؛ به خدا قسم دستور می دهم که گردن یهودی یا مسیحی را بزنند و بعد دقیق تماشا می کنم؛ هرگز لب های خود را حرکتی نمی دهد تا این که می میرد. گفتم: خدا امیر را خیر دهد! آن طور که تو تأویل کرده ای نیست. پرسید: چگونه است؟ گفتم: عیسی(علیه السلام) پیش از روز قیامت به دنیا فرود خواهد آمد و هیچ اهل دینی اعم از یهودی و غیر آن نخواهد ماند، جز آن که پیش از مرگ آن حضرت به او ایمان خواهد آورد و پشت سر مهدی(علیه السلام) نماز خواهد خواند. حجاج گفت: وای بر تو! این مطلب را از کجا آوردی؟ گفتم: محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (امام باقر)(علیه السلام) آن را به من حدیث نمود. حجاج گفت: به خدا قسم آن را از چشمه ای زلال آورده ای.

گفت وگوی شهر بن حوشب با حجاج بن یوسف در منابع حدیثی اهل سنت نیز وارد شده است که البته مقداری متفاوت است. سیوطی در الدر المنثور نقل می کند:

أخرج ابن المنذر عن شهر بن حوشب قال: قال لی الحجاج: یا شهر! آیة من کتاب الله ما قرأتها إلّا اعتراض فی نفسی منها شیء، قال الله: (وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ) و انى أوتى بالأسارى فاضرب أعناقهم و لا أسمـعهم یقولون شیئاً. فقلت: رفعت إلیک على غیر وجهها ان النصرانی إذا خرجت روحه ضربته الملائکة من قبله و من دبره و قالوا: أى خبیث ان المسیح الذی زعمت انه الله أو ابن الله أو ثالث ثلاثة عبد الله و روحه و کلمته فیؤمن حین لا ینفعه إیمانه و ان الیهودی إذا خرجت نفسه ضربته الملائکة من قبله و من دبره و قالوا: أى خبیث ان المسیح الذی زعمت انک قتلته عبد الله و روحه فیؤمن به حین لا ینفعه الایمان فإذا کان عند نزول عیسى آمنت به أحیاؤهم کما آمنت به موتاهم. فقال: من أین أخذتها؟ فقلت: من محمد بن على. قال: لقد أخذتها من معدنها. قال شهر: و ایم الله ما حدثنیه الّا أم سلمة و لکنی أحببت ان أغیظه؛ (سیوطی،1404‏: ج2، 241)

شهر بن حوشب گوید: حجّاج به من گفت: آیه ای از کتاب خداست که هر وقت قرائت می کنم در دلم سؤال ایجاد می شود: (وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ إِلاَّ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیدًا). اسیران را نزدم می آورند و گردنشان را می زنم و نمی شنوم که چیزی بگویند. گفتم: مطلب را اشتباه به شما رسانده اند. وقتی روح یک مسیحی خارج می شود فرشتگان از پیش و پس او را می زنند و می گویند: ای خبیث، مسیحی که گمان می کردی خدا یا پسر خدا یا سومین سه تاست، عبد خدا و روح او و کلمه اوست. آن گاه در حالی که دیگر ایمانش نفعی بر او ندارد، ایمان می آورد.

و وقتی روح یهودی خارج می شود، فرشتگان از پیش و پس او را می زنند و می گویند: ای خبیث، مسیحی که گمان می کردی او را کشته ای، بنده خدا و روح اوست. آن گاه در حالی که دیگر ایمانش نفعی برای او ندارد، ایمان می آورد. اما آن گاه که زمان نزول عیسی(علیه السلام) شد زندگان ایشان مانند مردگانشان به آن حضرت ایمان می آورند. حجاج گفت: این مطلب را از کجا دریافت کرده ای؟ گفتم: از محمد بن علی. گفت: آن را از معدنش دریافت نموده ای. شهر بن حوشب می گوید: به خدا قسم این روایت را از ام سلمه دریافت نموده بودم، ولی دوست داشتم حجاج را خشمگین کنم [چون او دشمن اهل بیت: بود و طبعاً فضایل ایشان ناراحتش می کرد].

چنان که مشاهده می شود، برخلاف روایت قمی که ناظر به بازگشت ضمیر به عیسی(علیه السلام) بود، در روایت اهل سنت هر دو نظر به صورت تلفیقی ارائه شده است و تفاوت دیگر آن که مصدر روایت در تفسیر قمی، امام باقر(علیه السلام) مطرح شده و حال آن که در روایت فوق، به قرینه روایت دیگری که سیوطی در کنار همین روایت آورده، ابتدا مصدر روایت، محمدحنفیه فرزند امیرالمؤمنین (علیه السلام) مطرح شده و بعد شهر بن حوشب راوی حقیقی را ام سلمه مطرح نموده است.

از ابن عباس نیز روایتی در تأیید نظر حاضر مطرح شده که حاکم نیشابوری آن را صحیح دانسته است (سیوطی، 1404‏: ج2، 241)، هرچند که روایاتی در تأیید نظریه دوم نیز از ابن عباس نقل شده است (نک: سیوطی،1404‏: ج2، 241).

روایت دیگر، در صحیحین از ابوهریره آمده است:

قَالَ رَسُولُ الله(صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) : وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَیُوشِکَنَّ أَنْ یُنْزِلَ فِیکُمُ ابْنُ مَرْیَمَ حُکْماً عَدْلًا یَکْسِرُ الصَّلِیبَ وَ یَقْتُلُ الْخِنْزِیرَ وَ یَضَعُ الْجِزْیَةَ فَیَفِیضُ الْمَالُ حَتَّى لَا یَقْبَلَهُ أَحَدٌ حَتّى تَکُون السَّجْدَة خَیْراً مِنَ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا. ثُمَّ یَقُولُ أَبُو هُرَیْرَة: وَ اقْرَؤُا إنْ شِئْتُمْ (وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً)؛ (بخاری،1407: ج3، 1272، ح3264 و ج2، 774، ح2109 و 875، ح2344؛ نیشابوری، بی تا: ج1، 135، ح155؛ ابن ماجه، بی تا: ج2، 1363، ح4078؛ ترمذی، بی تا: ج4، 506، ح2233. ترمذی حدیث را حسن صحیح معرفی کرده است)

رسول خدا(صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) فرمود: سوگند به آن که جانم به دست اوست، نزدیک است که پسر مریم به عنوان حاکمی عادل میان شما فرود آید و صلیب را بشکند و خوک را بکشد و جزیه را فرو نهد، و ثروت را سرریز می کند تا این که کسی آن را نمی پذیرد تا آن که یک سجده، از دنیا و آن چه در آن است نیکوتر تلقی می شود. سپس ابوهریره گفت: اگر خواستید قرائت کنید: (وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً).

چنان که می بینیم، در این روایت تطبیق نهایی _ که مورد نظر بحث حاضر است _ ظاهراً از جانب خود ابوهریره است و در ادامه حدیث نبوی نیست. نهایتاً هیچ یک از روایات مطرح شده به روشنی مستند به قول معصوم نیست، هرچند این که ناقلان، نظر مذکور را از معصومین: گرفته باشند کاملاً محتمل است.

ب) مرجع بودن اهل کتاب

برخی دیگر از مفسران، ضمیر در «موته» را راجع به اهل کتاب دانسته اند. بر این اساس، مفهوم آیه شریفه چنین می شود که تمامی اهل کتاب در هنگام مرگ به حقانیت حضرت عیسی(علیه السلام) پی برده و به او ایمان خواهند آورد، اگر چه این ایمان نفعی بر ایشان نخواهد داشت.

این نظر در تفسیر تسنیم (ج8، 21 و 32)، فی ظلال القرآن (ج2، 803)، احسن الحدیث (ج2، 488)، التحریر و التنویر (ج4، 309)، روح البیان (ج2، 320)، روح المعانی (ج3، 188)، کشاف (ج1، 288) و کنز الدقائق (ج3، 583) به صورت قطعی یا ترجیحی پذیرفته شده است.

ادلّه باورمندان به این نظر عبارتند از:

عموم تعبیر «و إن من اهل الکتاب»: شاید مهم ترین دلیل، عام بودن تعبیر مطرح شده درباره اهل کتاب است: «و إن من اهل الکتاب...» که به طور طبیعی تمامی اهل کتاب را شامل می شود، حال آن که بنا به نظریه پیشین و مربوط دانستن ضمیر «موته» به عیسی(علیه السلام) چنین عمومی نمی تواند صحیح باشد؛ زیرا طبق آن نظریه، ایمان به حضرت عیسی(علیه السلام) مربوط به اهل کتاب حاضر در هنگامه رجعت حضرت عیسی(علیه السلام) است (برای نمونه نک: ابن عاشور، 1997: ج4، 310؛ جوادی آملی، 1390: ج2، 21 و 33؛ قرشی، 1377: ج2، 488).

نقد دلیل مزبور: این استدلال نادرست است و بنا به دلایلی عموم ظاهری در آیه شریفه معتبر نیست:

1. اگر عبارت شریفه را ناظر به عموم اهل کتاب بدانیم، باید اهل کتاب پیش از ولادت حضرت عیسی(علیه السلام) را نیز دربر گیرد. به عبارت دیگر، مفهوم آیه چنین می شود که حتی اهل کتاب پیش از ولادت عیسی(علیه السلام) نیز پیش از مرگ به عیسی(علیه السلام) ایمان می آورند. چنین مطلبی ظاهراً نه مفهومی صحیح دارد و نه در جایی مطرح شده است. از این رو حتی باورمندان به این نظریه نیز مجبورند عدم عموم تعبیر و تخصیص خوردن آن را بپذیرند که بر این اساس، دلیل مورد بحث منتفی خواهد شد.

2. با توجه به ذیل آیه شریفه (وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً) اهل کتاب مذکور در آغاز آیه، تعبیری عام نیست و باید به اهل کتابی که حضور عادی و مادی عیسی(علیه السلام) را درک خواهند نمود تخصیص داده شود؛ چرا که:

اولاً، به نظر می رسد مفهوم شهادت بر انسان ها با حضور مادی میان آنان و ارائه الگویی الهی و اتمام حجت برای ایشان ملازم است. دلیل این مدعا آن است که قرآن کریم شاهدان هر امت را از میان خود ایشان مطرح می فرماید:

(وَیَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیْهِم مِنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِکَ شَهِیداً عَلَى‏ هؤُلَاءِ وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً وَبُشْرَى‏ لِلْمُسْلِمِینَ). (نحل:89)

(وَیَوْمَ نَبْعَثُ مِن کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً ثُمَّ لَا یُؤْذَنُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا وَلَا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ). (نحل:84)


(وَنَزَعْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً فَقُلْنَا هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا کَانُوا یَفْتَرُونَ). (قصص:75)

(فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَى‏ هؤُلَاءِ شَهِیداً). (نساء: 41)

اگر مفهوم شهادت، با حضور اتمام حجت کننده در میان انسان ها تلازمی نداشت و تنها ناظر بر گواه اعمال بودن، می بود چه لزومی داشت که شاهد هر قوم از میان خودشان باشد و می توانست موجودی غیبی، مثلاً فرشته ای از فرشتگان مطرح شود. تأکید بر از میان قوم بودن شهید قوم، ظاهراً بیان گر آن است که او انسانی عادل و حق مدار خواهد بود که به طور عادی در میانشان بوده و با رفتار و سخن خود آنان را به حق دعوت نموده و بر ایشان اتمام حجت کرده است.

ثانیاً، در سوره مائده به صورتی روشن، شهادت حضرت عیسی(علیه السلام) را متناظر به افرادی که دوران حضور عادی آن حضرت را درک کرده اند مطرح می فرماید


( وَإِذْ قَالَ اللَّهُ یَاعِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلهَیْنِ مِن دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِن کُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلَا أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ * مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهیدٌ)؛ (مائده:116 - 117)

و [یاد کن] هنگامى را که خدا فرمود: «اى عیسى پسر مریم، آیا تو به مردم گفتى: من و مادرم را همچون دو خدا به جاىِ خداوند بپرستید؟» گفت: «منزّهى تو، مرا نزیبد که [در باره خویشتن] چیزى را که حق من نیست بگویم. اگر آن را گفته بودم قطعاً آن را مى‏دانستى. آن چه در نفسِ من است تو مى‏دانى؛ و آن چه در ذات توست من نمى‏دانم، چرا که تو خود، داناى رازهاى نهانى. جز آن چه مرا بدان فرمان دادى [چیزى] به آنان نگفتم؛ [گفته‏ام] که: خدا، پروردگار من و پروردگار خود را عبادت کنید، و تا وقتى در میانشان بودم بر آنان گواه بودم؛ پس چون روح مرا گرفتى، تو خود بر آنان نگهبان بودى، و تو بر هر چیز گواهى.

روشن است که مراد از «توفی» مذکور در آیه شریفه عروج حضرت عیسی(علیه السلام) است و این آیه، شهادت آن حضرت را محدود به دوران حضور عادی ایشان پیش از عروج مطرح می نماید.

ممکن است درباره این که «توفی» مذکور در آیه شریفه به مرگ حضرت عیسی(علیه السلام) بعد از رجعت اشاره دارد توهمی ایجاد شود؛[7] برای رفع این توهم، توجه به چند نکته ضروری است:

الف) ماده «توفی» درباره حضرت عیسی(علیه السلام) به جز این آیه شریفه، در یک جای دیگر نیز به کار رفته است که از دیدگاه بیشتر مفسران که عروج و رجعت حضرت عیسی(علیه السلام) را باور دارند، ناظر به عروج آن حضرت است و نه مرگ ایشان:

(إِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَى‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَیَّ وَمُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى‏ یَوْمِ الْقِیَامَةِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیَما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ). (آل عمران:55)

ب) آیه شریفه حاکی از آن است که عقاید شرک آمیز درباره حضرت عیسی(علیه السلام) مربوط به بعد از توفی آن حضرت است؛ زیرا ایشان عبارت (وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً) را در مقام تبرئه خود از ادعای شرک آمیز مسیحیان عرضه می دارد، به این بیان که تا زمان حضورش میان مردم _ که شاهد مردم بوده _ آنان را به عبودیت خداوند دعوت کرده و اجازه بروز چنین عقاید مشرکانه ای را نداده است و این پس توفی اش رخ داده است، یعنی زمانی که دیگر شاهد بر مردم نبوده و امکان امر و نهی بر آنان را نداشته است.

روشن است که با شرح فوق، توفی تنها ناظر به عروج آن حضرت می تواند باشد؛ زیرا عقاید شرک آمیز درباره ایشان به طور مسلّم پیش از مرگ و از زمان عروج آن حضرت موجود است. به عبارت ساده تر، اگر مراد از توفی، مرگ حضرت عیسی(علیه السلام) بعد از رجعتش بود، باید عقاید شرک آمیز مذکور در آیه نیز مربوط به دوران بعد از مرگ آن حضرت می بود، حال آن که چنین نیست و عقاید مذکور از بعد عروج آن حضرت تا کنون موجود بوده است.[8]

مباحثی که گذشت، نه تنها مهم ترین دلیل قائلان بر نظریه دوم درباره آیه شریفه سوره نساء را مخدوش ساخت، بلکه دلیل دیگری را بر درستی نظریه نخست افزود و آن این که عبارت (وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهیداً) با توجه به آن چه درباره مقوله شهادت گذشت، بیان گر آن است که ایمان به حضرت عیسی(علیه السلام) در این آیه، به گروهی از اهل کتاب که حضور عادی ایشان را درک خواهند کرد مربوط می شود.[9]

قرائت أبیّ بن کعب: دلیل دیگری که در برخی از تفاسیر[10] مطرح شده ، قرائت منتسب به ابی بن کعب است که در آن، آیه شریفه به صورت «لیؤمنُنّ به قبل موتهم» آمده است. مفسران مزبور این قرائت را به نوعی مفسّر و مبیّن آیه شریفه مذکور مطرح نموده اند.

نقد دلیل مزبور: اولاً، این دلیل برای افرادی می تواند طرح شود که وجود قرائات متعدد مستند به وحی الهی را پذیرفته باشند، حال آن که مشهور میان پیروان اهل بیت: به جز این است. در روایتی از امام باقر(علیه السلام) می خوانیم:

إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ وَ لَکِنَّ الِاخْتِلَافَ یَجِی‏ءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ؛ (کلینی،1407: ج2، 630)

راستى که قرآن یکى است و از نزد یگانه نازل شده است، ولى اختلاف از طرف راویان پدید مى‏آید.

ثانیاً، قرائات مزبور، مستند به خبر واحدی است که با دو سندِ دارای اشکال در سنن سعید بن منصور[11] (ج4، 1427، ح709) و تفسیر جامع البیان طبری (ج6، 15) از ابن عباس و جویبر بن سعید نقل شده است و در منابع طراز اول حدیثی اهل سنت از جمله کتب نه گانه موجود نیست. روشن است که چنین نقلی صلاحیت اثبات متن را ندارد و به گفته علما درباره متن قرآنی، تواتر ضروری است.

ثالثاً، از جانب هیچ یک از قرّاء معتبر، از جمله قرّاء سبعه چنین قرائتی مطرح نشده است (برای مثال، نک: شریعت، 1386).

با توجه به آن چه گذشت[12] به قوت می توان ضمیر در «موته» را ناظر بر حضرت عیسی(علیه السلام) دانست که در نتیجه مفهوم آیه شریفه 159 سوره نساء چنین خواهد بود که پیش از رحلت حضرت عیسی(علیه السلام) در آخرالزمان همه اهل کتاب موجود در آن زمان به آن حضرت ایمان خواهند آورد و این مفهوم ظاهراً متضمن آن است که پس از این رخداد، دیگر یهودی وجود نخواهد داشت.

ج) چگونگی جمع میان ایمان نهایی تمام اهل کتاب به عیسی(علیه السلام) و بقای یهود تا قیامت

اشکال مهمی که بر مطالب پیشین می توان وارد دانست، ناهمخوانی ظاهری ایمان نهایی تمام اهل کتاب به عیسی(علیه السلام) با آیات شریفه ای است که از حضور یهود _ و به طور کلی اهل کتاب _ تا روز قیامت سخن می گویند؛ چون آن گونه که پیش تر تبیین شد، آیه 159 سوره نساء به این معناست که همه اهل کتاب پس از رجعت و پیش از رحلت آن حضرت، به ایشان ایمان خواهند آورد و با توجه به مبشّر اسلام بودن حضرت عیسی(علیه السلام) ایمان تمام اهل کتاب به اسلام و انقراض یهودیت و مسیحیت پیش از قیامت رخ خواهد داد.

در پاسخ به اشکال مذکور، مطالبی هرچند بسیار اندک توسط برخی مفسران مطرح شده، یا قابل طرح است که به ارائه و بررسی آنها می پردازیم.

توجیه یکم: ایمان مطرح شده در آیه شریفه، لزوماً ایمان به حقانیت حضرت عیسی(علیه السلام) نیست و لذا با بقای ادیان انحرافی تعارضی ندارد.

پیش تر درباره متعلق ایمان مطرح شده در آیه شریفه بحث شد و گذشت که این ایمان _ که با تعبیر اهل کتاب، گویا شامل هر دو قوم یهود و نصاراست _ ایمان به حقانیت آن حضرت و مقام های حقیقی ایشان و حقایق پیرامون آن بزرگوار، آن گونه که اسلام مبین تعریف فرموده، است؛ اما در این صورت اشکالی که در صدر بحث مطرح شد، خودنمایی می کند.


برای رفع این اشکال، گروهی کوشیده اند ایمان مطرح شده در این آیه را ایمانی جزئی و نسبی و غیر از ایمان کامل مطرح نمایند. بر اساس نظر برخی محققان، ایمان مذکور به حضرت عیسی(علیه السلام) به سه قسمت تقسیم شده است: قسم اول، ایمان کامل به آن حضرت و لازمه اش ایمان به حضرت ختمی مرتبت(صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) است؛ قسم دوم، ایمانْ تنها به خود حضرت عیسی(علیه السلام) و دخول در حزب آن حضرت، و قسم سوم، ایمان به مقتول و مصلوب نشدن آن حضرت_ بدون ایمان به حقانیت ایشان _ است (صادقی تهرانی، 1365: ج7، 443).

البته قسم دوم مطرح شده قابل تصور نیست و روشن است که مؤمنان به حضرت عیسی(علیه السلام) و وارد شدگان در حزب آن حضرت بعد از رجعت، حتماً قسم اول ایمان را خواهند داشت.

چنان که گفته شد، ابن عاشور _ در مقامی غیر از مقام رفع اشکال حاضر _ ایمان مذکور در آیه شریفه را ایمان به معراج آن حضرت مطرح کرده است:

و عندی انّ ضمیر راجع الی الرفع المأخوذ من فعل (رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ) و یعمّ قوله (أَهْلِ الْکِتَابِ) الیهود و النصاری، حیث استووا مع الیهود فی اعتقاد وقوع الصلب؛ (ابن عاشور،1997: ج4، 309)

به عقیده من ضمیر [در «بِهِ»] به حادثه بالا رفتن عیسی(علیه السلام) که برگرفته از عبارت «رَفَعَهُ اللهُ إِلَیْهِ» است، برمی گردد و تعبیر «اهل کتاب» نیز شامل یهودیان و مسیحیان است؛ زیرا مسیحیان نیز درباره اعتقاد به مصلوب شدن عیسی(علیه السلام) با یهودیان برابرند.

اما نقد وارد بر این نظر و مشابه آن (ایمان قسم سوم) این است که:

اولاً، ظاهر تعبیر قرآنی ایمان به یک پیامبر، پذیرش حقانیت اوست. حتی اگر نصارا در نظر گرفته شوند که همگی به حقانیت حضرت عیسی(علیه السلام) معتقدند، ولی آن حضرت را مصلوب و مقتول می دانند، باز هم مصلوب و مقتول نشدن حضرت عیسی(علیه السلام) و رفع الی الله آن حضرت مطلبی نیست که بر ایمان به آن تأکید ویژه انجام گیرد؛ چرا که هنوز متعلقات مهم تر، پرثمرتر و اساسی تری درباره ایمان به آن حضرت نسبت به آن چه نصارا در آن انحراف دارند، باقی است.

ثانیاً، با توجه به این که تعبیر اهل کتاب در آیه شریفه شامل یهودیان نیز هست _ اگر نگوییم منحصر به آنان است _ باور پیدا کردن یهودیان به مصلوب و مقتول نشدن و رفع الی الله حضرت عیسی(علیه السلام) بعد از رجعت آن حضرت، جدای از باور به حقانیت آن حضرت نیست. آیا این که یهودیان باور کنند این فردی که اکنون در میانشان حاضر است، همان است که قرن ها پیش مصلوبش نمودند، برای ایمان به حقانیت او کافی نیست؟

بر این اساس شاید بتوان قسم سوم مطرح شده را در قسم اول ادغام کرد و سرانجام آن چه باقی می ماند این است که گویا ایمان مذکور در آیه شریفه، به معنای ایمان داشتن به حقانیت آن حضرت و مقامات حقیقی ایشان _ آن گونه که اسلام مبین تعریف فرموده _ است.

توجیه دوم: برخی از اهل کتاب، به رغم ایمان ظاهری به حضرت عیسی(علیه السلام) بعد از رجعت، انحرافات پیشین خود را به طور پنهانی و منافقانه تا قیامت ادامه خواهند داد.

در توجیه پیشین، گفته شد که ایمان مورد اشاره در آیه 159 سوره نساء، ایمانی کامل نیست و ممکن است نسبی و منحصر به مقوله ای خاص باشد، ولی در این توجیه سخن از این است که ایمان مذکور، ایمانی حقیقی و همراه با آثار و لوازم نیست و ممکن است آمیخته با نفاق عقیدتی و رفتاری باشد، به گونه ای که با وجود ایمان ظاهری تمام اهل کتاب به حضرت عیسی(علیه السلام) و پذیرش حقانیت او، ولی برخی از آنان در مقام عمل به دلیل رذایل نفسانی، به گونه ای منافقانه پی گیر همان مفاسد و انحرافات پیشین می شوند و بدین گونه از طرفی ادیان یهود و نصارا به طور رسمی حذف می گردد، اما انحرافات برخی یهودیان و مسیحیان به صورت پنهانی و منافقانه تا قیامت امتداد می یابد.

به عبارت دیگر، مراد از امتداد یهود و نصارا تا قیامت، امتداد دو عقیده رسمی نیست، بلکه منظور بقای همیشگی افرادی است که قبلاً ادیان یهود و مسیحیت را با کذب و تحریف، ابزار اشباع هوای نفس خویش ساخته بودند و در ادامه با ایمان اضطراری به حقیقت مسیح(علیه السلام) همان انحرافات و هواپرستی ها را در چارچوبی متفاوت پی خواهند گرفت. مثلاً یهودیانی که به خودبرتربینی و غرق امانیّ مبتلا بودند و این روحیات را به دروغ به آموزه های حضرت موسی(علیه السلام) منتسب می ساختند پس از ایمان اضطراری به حضرت مسیح(علیه السلام) _ که لازمه اش ایمان اضطراری به اسلام است _ باز هم همان روحیات را پی خواهند گرفت و نمی توانند رسوبات آن انحرافات را از دلشان پاک نمایند و اساساً خواهان چنین تزکیه ای نخواهند نیستند.

درباره آیه (إِذْ قَالَ اللهُ یَا عِیسَى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَیَّ...) نیز گفتنی است گویا مراد آن نیست که تا قیامت افرادی خواهند بود که آشکارا به عیسی(علیه السلام) کفر ورزند، بلکه ظاهراً کافران مذکور در آیه شریفه، شامل کسانی است که سابقه کفر داشته اند و مقهور مؤمنان به آن حضرت شده و از روی اضطرار ایمان آورده اند. شاید ماضی بودن فعل در ( الَّذِینَ کَفَرُوا) شاهدی بر این معنا باشد.

ایمان اضطراری و همراه با نفاق برخی از اهل کتاب، کاملاً متصور است؛ زیرا انسان گرفتار هوای نفس است و همین سبب می شود هویٰ پرستان حتی چیزی را که به چشم می بینند انکار نمایند و اگر امکان انکار علنی فراهم نبود، نفاق ورزند. آنان کسانی هستند که تا زمان رجعت عیسی(علیه السلام) با وجود آن همه آیات الهی بر حقانیت اسلام، نه تنها از پذیرش آن سر باز زدند، بلکه به مقابله با آن نیز پرداختند. روشن است که اگر روزی چنین افرادی حق را بپذیرند، از باب اضطرار است و لذا انگیزه ای برای ملتزم شدن به لوازم این ایمان نخواهد داشت.[13] البته طبیعی است که حساب اهل کتابی که قبلاً بر ایشان اتمام حجت نشده بود جداست.

باید توجه داشت که نفاق مطرح شده، برخلاف نفاق برخاسته از باور نداشتن به حقانیت، با ایمان به معنای باور به حقانیت قابل جمع است. در نفاق مزبور، فرد با این که با دلایل متعدد، حقانیت را باور کرده، ولی به دلیل رذایل نفسانی ملتزم به لوازم این ایمان و باور نیست، از این رو به گونه ای رفتار می کند که گویی ایمان ندارد.

شاید آیات شریفه حاکی از چیرگی نهایی اسلام بر سایر ادیان (توبه: 32 - 33؛ فتح: 28؛ صف: 8 - 9) مؤیدی بر این توجیه باشد؛ زیرا به نظر می رسد مراد از این آیات شریفه، نابودی مطلق ادیان دیگر نیست، بلکه مقصودْ مقهوریت ایشان در قبال حکومت اسلامی در آخرالزمان است که به رهبری امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و در معیت حضرت عیسی(علیه السلام) برقرار خواهد شد.

همچنین آیه (عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا وَ جَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً) (اسراء: 8) _ که به ترجیح نگارنده، مربوط به دوران پس از نابودی دجال توسط حضرت عیسی(علیه السلام) است _ را نیز قرینه دیگری بر درستی توجیه مورد بحث می توان برشمرد؛ زیرا ظاهراً حاکی از بقای بنی اسرائیل یا یهود پس از دوران حضرت عیسی(علیه السلام) است.

توجیه سوم: بقای اهل کتاب تا رجعت عیسی(علیه السلام) تسامحاً به بقای ایشان تا قیامت تعبیر شده است.
پیش از تبیین این توجیه، لازم است ارتباط زمانی رجعت عیسی(علیه السلام) با وقوع قیامت را بررسی کنیم.

پی نوشت ها:

[1]. روشن است که پیروان حقیقی عیسی(علیه السلام) بعد از ظهور دین مبین‌اسلام، مسلمانان خواهند بود (نک: جوادی آملی،1390: ج21، 329) هرچند شاید بتوان پیروان اسمی آن حضرت(علیه السلام) _ یعنی مسیحیان کنونی _ را نیز از باب ادعای خودشان و با تسامح در این دایره تلقی نمود (نک: طباطبایی، 1374‏: ج3، 208).

[2]. (وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَى‏ فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ) (زمر: 68).

[3]. افزون بر سه آیه شریفه مذکور، شاید بتوان آیه 8 سوره إسراء را نیز تلویحاً ناظر به بقای یهود تا قیامت تلقی نمود.

[4]. در چند روایت که تقریباً همگی در تفسیر عیاشی آمده‌اند (عیاشی، 1380: ج1، 284) و همگی فاقد سندند، ضمیر در «به» به حضرت رسول(صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) یا ائمه اطهار(علیه السلام) باز گردانده شده است که مخالفتش با سیاق روشنِ آیه شریفه آشکار است؛ برخی مفسران برای توجیه روایات مزبور، آنها را از قبیل «جری و تطبیق» دانسته‌اند (طباطبایی، 1374‏: ج5، 235؛ جوادی آملی، 1390: ج21، 340 ).

[5]. به‌جز این آیه شریفه، آیات 61 سوره زخرف و 46 سوره آل‌عمران نیز توسط عده‌ای از مفسران، ناظر به رجعت مجدد عیسی(علیه السلام) برشمرده شده‌اند که آیه 61 سوره زخرف در مباحث آتی به تفصیل مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

[6]. در کتاب بررسی تاریخی قصص قرآن آمده‌است: «درباره نزول عیسی(علیه السلام) حدود پنجاه حدیث مرفوع وارد شده و بیشتر آنها صحیح و برخی از آنها حسن هستند. اگر کسی همه آنها را برساخته بداند، قطعاً عقل و دینش تباه خواهد بود» (بیومی مهران، 1383: ج3، 317). البته بر پایه گزارش همین منبع، برخی دانشمندان الازهر، یعنی محمدعبده و رشیدرضا و در پی ایشان مراغی و شلتوت به عروج تن و جان عیسی(علیه السلام) به آسمان و بازگشت ایشان در آخرالزمان باور ندارند. آنان قائلند هیچ نصّ قاطعی در قرآن‌کریم، چنین چیزی را ثابت نمی‌کند و تعبیر قرآنی «رَفَعَ» درباره حضرت‌عیسی(علیه السلام) را بالابردن مرتبت او نزد خدای سبحان معنا کرده‌اند. المنار در این‌باره تا آن‌جا پیش رفته که منشأ مسئله مزبور را باور بیشتر نصارا دانسته که از زمان ظهور اسلام کوشیده‌اند آن را در میان مسلمانان شایع کنند (برای مشاهده منابع مربوطه، نک: همو: 320 - 322).
همچنین مراغی احادیث وارده در این‌باره را پایین‌تر از حدّ تواتر می‌داند که نمی‌تواند مبنای عقیده قرار گیرد (مراغی، بی‌تا: ج3، 169 و ج6، 15).

با تمرکز بر آیات و روایات مربوط به عروج و رجعت حضرت‌عیسی(علیه السلام) سستی این سخنان شاذ و مخالف با دیدگاه قاطبه علمای اسلام روشن است. سفراینی در شرح عقیده خویش می‌نویسد: نزول عیسی‌بن‌مریم(علیه السلام) به کتاب و سنت و اجماع امت ثابت است و کسی از اهل شریعت با آن مخالفت نکرده‌است، بلکه فقط فیلسوفان و ملحدانی که به مخالفتشان چندان اعتمادی نتوان کرد، آن را انکار کرده‌اند... (بیومی مهران، 1383: ج3، 317).

[7]. برای مثال، گویا در المیزان،ج5، 136 چنین توهمی رخ داده است.

[8]. نکته دیگری که ظاهراً می‌توان از آیه شریفه استنباط کرد، این است که بعد از مرگ حضرت‌عیسی(علیه السلام) عقاید شرک‌آمیز درباره آن حضرت به شکل کنونی مطرح نخواهد بود؛ چرا که آیه شریفه در مقام گزارش گفت‌وگوی اخروی خدای سبحان و حضرت‌عیسی(علیه السلام) درباره انحرافات شرک‌آلود در خصوص حضرت‌عیسی(علیه السلام) تنها به انحرافات موجود بعد از عروج آن حضرت اشاره فرموده و این انحراف را درباره بعد از رجعت و مرگ ایشان مطرح نفرموده است.

گفتنی است اگر فردی به اشتباه «توفی» را در آیه شریفه مذکور، ناظر به مرگ حضرت‌عیسی(علیه السلام) بداند، بازهم استدلال انجام شده به آیه 117 سوره مائده درباره این‌که شهادت حضرت عیسی(علیه السلام) مربوط به همه اهل کتاب نیست برقرار خواهد بود؛ زیرا حتی در صورت اخیر نیز شهادت آن حضرت مربوط به کسانی که بعد از مرگ آن حضرت، درباره ایشان افکار شرک‌آمیز مطرح می‌کنند نیست

[9]. با روشن شدن مفهوم (وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً) وجه ارتباط صدر و ذیل آیه شریفه نیز روشن‌تر است، به این بیان که شاید مراد از ذکر ذیل آیه شریفه، این است که ایمان اهل کتاب به حضرت عیسی(علیه السلام) که پیش از مرگ آن حضرت تحقق خواهد یافت، پس از رجعت و حضور عادی ایشان رخ می‌دهد و لذا احتمال این‌که این ایمان پیش از رجعت اتفاق بیفتد، منتفی می‌شود.

[10]. برای نمونه، نک: آلوسی، 1415‏: ج3، 188؛ شاذلی، 1412‏: ج2، 804.

[11]. سعید بن منصور خود پس از نقل، سند حدیث را ضعیف معرفی کرده است (خراسانی مروزی، 1414: ج4، 1427، ح709).

[12]. البته افزون بر دو دلیل مطرح شده بر ناظر بودن ضمیر «مَوْتِهِ» به کل اهل کتاب، روایاتی نیز شاهد این مطلب هستند که برخی ضمن بحث رواییِ ناظر بودن این ضمیر به عیسی(علیه السلام) با باز گرداندن ضمیر در «بِهِ» به پیامبر اعظم(صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) و اهل‌بیت: از ایمان جمیع اهل ادیان به پیامبر و امیرالمومنین، یا ایمان یهود و نصارا به پیامبر اکرم(صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) یا ایمان اولاد حضرت زهرا3 به ائمه در هنگام مرگشان سخن گفته‌اند (نک: عیاشی،1380: ج1، 284) و روایتی نیز با باز گرداندن ضمیر در «بِهِ» به عیسی(علیه السلام) و ضمیر در «مَوْتِهِ» به اهل کتاب، نظیر آن را مشاهده امیرالمومنین(علیه السلام) در هنگام مرگ دانسته است (کوفی، ‏1410: 116). افزون بر اشکالات محتوایی و تعارض با برخی روایات دیگر، روایات مزبور اعتبار سندی نیز ندارند؛ زیرا اساساً هیچ‌یک دارای سند نیستند.

[13]. شاید برخی از روایات فریقین که از سدّ باب «توبه بعد از ظهور امام‌مهدی4» یا «فتنه دجال» _ که البته در یک دوران خواهند بود _ سخن می‌گویند ناظر به همین مطلب باشند (برای مثال، نک: عروسی حویزی، 1415‏: ج‏1، 781؛ نیشابوری، بی‌تا: ج1، 138، ح158). به عبارت دیگر، شاید مفهوم روایات مزبور آن نباشد که به‌طور کلی بعد از ظهور، باب توبه بسته می‌شود و توبه هیچ گنه‌کاری فایده‌ نخواهد داشت_ که چنین معنایی بسیار بعید است_ بلکه منظور، توبه افرادی است که تا مرز اضطرار از پذیرش حق خودداری نمودند و سرانجام آن‌گاه که هیچ مفرّی نماند، ادعای توبه و ایمان کردند. لذا ایمان آنان اضطراری و توبه‌شان ناپذیرفتنی است و اساساً توبه‌ای حقیقی صورت نگرفته است. خلاصه این‌که شاید روایات مزبور، ناظر به این باشند که توبه چنین افرادی شرایط توبه حقیقی را ندارد تا حقیقتاً توبه‌ای محقق شود! توبه مزبور مانند توبه در هنگام ملاقات مرگ است که پذیرفته نیست (نک: یونس: 90 - 91؛ نساء: 18)، با این تفاوت که فرد بعد از مرگ، امکان حیات ندارد، ولی پس از ظهور و اظهار توبه بدون شرایط و ناپذیرفتنی، امکان ادامه حیات منافقانه دارد. بر اساس تفسیری که از روایات مزبور ارائه شد، پس از ظهور امام‌مهدی4 و حضرت عیسی(علیه السلام) و توبه اهل کتاب، اگرچه ظاهراً یهودی و نصارا باقی نمی‌ماند، ولی حقیقتاً چون توبه اضطراری عده‌ای از ایشان حقیقتاً توبه نبوده، لذا می‌توان ایشان را یهودی و نصرانی نامید!

 

 

 



منابع
1. ابن حبّان (التمیمی البُستی)، ابوحاتم محمد، صحیح ابن حبان، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ دوم،1414ق.
2. ابن عاشور، محمد بن طاهر، التحریر و التنویر، تونس، دار سحنون للنشر والتوزیع، 1997م
3. ابن کثیر دمشقى، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، تحقیق: محمد حسین شمس الدین‏، بیروت‏، دارالکتب العلمیة، منشورات محمد على بیضون‏، 1419ق‏.
4. ابن ماجه قزوینی، محمد بن یزید، السنن، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی، بیروت، دارالفکر، بی تا.
5. ابن منظور، محمد بن مکرم‏، لسان العرب‏، تحقیق و تصحیح: جمال الدین میردامادى‏، بیروت‏، دار صادر،1414ق‏.
6. آلوسى،سید محمود، روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم‏، تحقیق: على عبدالبارى عطیة، بیروت‏، دارالکتب العلمیه‏، 1415ق‏.
7. بخاری، أبوعبدالله محمد بن إسماعیل، الجامع الصحیح المختصر (صحیح البخاری)، تحقیق: دکتر مصطفى دیب البغا، بیروت، دار ابن کثیر، 1407ق.
8. بیومی مهران، محمد، بررسی تاریخی قصص قرآن، ترجمه: مسعود انصاری، تهران، شرکت انتشارات علمی فرهنگی، چاپ اول،1383ش.
9. ترمذی، محمد بن عیسی، الجامع الصحیح (سنن الترمذی)، تحقیق: أحمد محمد شاکر و دیگران، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، بی تا
10. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، قم، مرکز نشر إسراء، چاپ دوم، 1390ش
11. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: مصطفى عبدالقادر عطاء، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1411ق.
12. حقى بروسوى، اسماعیل، تفسیر روح البیان، بیروت، دارالفکر، بی تا.
13. خراسانی مروزی، سعید بن منصور، السنن، تحقیق: دکتر سعد بن عبدالله بن عبدالعزیز آل حمید، ریاض، دارالعصیمی، چاپ اول، 1414ق.
14. دروزة، محمد عزت، ‏التفسیر الحدیث‏، قاهره‏، دار إحیاء الکتب العربیة،1383ق‏.
15. راغب اصفهانى، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن‏، بیروت _ دمشق‏، دارالقلم _ الدارالشامیة، 1412ق‏
16. زمخشرى، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل‏، بیروت‏، دارالکتاب العربی‏، 1407ق‏
17. سجستانی، ابی داود سلیمان بن الأشعث، السنن، تحقیق: محمد محیی الدین عبدالحمید، بی جا، بیروت، دارالفکر، بی ت
18. سیوطى، جلال الدین، الدرالمنثور فى تفسیر المأثور، قم‏، کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى‏، 1404 ق.
19. شاذلی، ‏سید بن قطب بن ابراهیم، فى ظلال القرآن‏، بیروت _ قاهره‏، دارالشروق‏، 1412ق‏
20. شریعت، محمدجواد، چهارده روایت در قرائت قرآن مجید، تهران، انتشارات اساطیر، 1386ش.
21. شفیعی سروستانی، اسماعیل و دیگران، پیشگویی ها و آخرالزمان، تهران، موعود عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ، 1382ش.
22. شیبانی (ابن حنبل)، احمد بن حنبل، المسند، قاهره، مؤسسة قرطبة، بی تا.
23. صادقى تهرانى، محمد، الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن‏، قم، انتشارات فرهنگ اسلامى‏، 1365ش‏
24 طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه: سید محمدباقر موسوى همدانى، قم،‏دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسین حوزه علمیه قم‏، چاپ پنجم، ‏1374ش‏.
25. طبرى، ابوجعفر محمد بن جریر، جامع البیان فى تفسیر القرآن‏، بیروت، دارالمعرفة، ‏1412ق‏.
26. عروسى حویزى، عبد على بن جمعه، ‏تفسیر نور الثقلین‏، تحقیق: سید هاشم رسولى محلاتى، ‏قم، انتشارات اسماعیلیان، 1415ق‏.
27. عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر العیّاشی‏، تحقیق و تصحیح: سید هاشم‏ رسولى محلاتى، تهران، المطبعة العلمیة، 1380ق
28. قرشى، سید على اکبر، احسن الحدیث‏، تهران‏، بنیاد بعثت‏، 1377ش‏
29. ___________________ ، قاموس قرآن‏، تهران‏، دار الکتب الإسلامیة، 1371ش‏.
30. قمى مشهدى، محمد بن محمدرضا، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب‏، تحقیق: حسین درگاهى‏، تهران‏، مؤسسه چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ‏1368ش‏.
31. قمى، على بن ابراهیم‏، تفسیر القمى‏، تحقیق: سید طیب موسوى جزایرى‏، قم‏، دارالکتاب،‏1367ش‏.
32. کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق‏، الکافی‏، تحقیق و تصحیح: على اکبر غفارى و محمد آخوندى، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1407ق.
33. کوفى، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، تحقیق و تصحیح: محمد الکاظم، تهران‏، مؤسسه چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ‏چاپ اول، ‏1410ق‏
34. مراغى، احمد بن مصطفى‏، تفسیر المراغى‏، بیروت‏، داراحیاء التراث العربى، بی تا.
35. معرفت، محمد هادی، شبهات و ردود حول القرآن الکریم، قم، مؤسسة التمهید، 1423ق
36. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه،‏ تهران‏، دارالکتب الإسلامیة، 1423ق
37. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، بی تا.


منبع: فصلنامه مشرق موعود – شماره 22

 

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها