پاسخ به:شجاعت عباس
چهارشنبه 29 مهر 1394 11:29 PM
گرفتم حکم و فرمان همایون از شه دوران
منم فرمانده لشکر منم صاحب لوا برآن
بشد استاد رزمیرا بمن شیر خدا حیدر
مجسم میکنم اکنون نبرد خندق و خیبر
نشان، جنگ آزمائی را دهم، تحسین کند داور
نهنگ آب دریائی نگیرد پنجة شیران
بطرح نقشة جنگی، گرفتم حکم سرهنگی
فنون رزم را ماهر، منم با فرقة جنگی
ستاد لشگر از این ره کند بامن هماهنگی
بیک حمله کنم نابود من این لشگر عدوان
علی المرتضا بابم، بکند آن قلعة خیبر
بیک ضربت فکنده آن دلاور مرحب و عنتر
بخندق عمرو را کشته، منم فرزند آن حیدر
دمار از روزگار آرم ، دهم برنیستی فرمان
وزیر جنگ این سلطان منم عباس نام آور
بصولت وارث حیدر، منم شیر هنرپرور
ولی فخر امم دارم ، منم نوکر بدین سرور
بدان سرور که جبریل امین دایه بشد بر آن
منم شیر ژیان آری ، ندارم از کسی پروا
عدو بندم هنرمندم چنان جنگی کنم برپا
نبرد حیدری در این بیابان تا شود پیدا
کنندم علویان تحسین، بماند سفلی در حیران
بلندش کرد تکبیری، بدست آورد شمشیرش
زهی بر این چنین ضیغم، خوشا بر حسن تدبیرش
بشد مست از می وصلت قضا کردست تقدیرش
یلان و نامداران را بخاک افکند چون بیجان
حقیقت مادر گیتی نزاده همچو فرزندی
نه چشم این جهان دیده چنین شیر هنرمندی
چو از سلطان دین شیرخدا بودست پیوندی
بیک حمله فکند ، هشتادتن ابطال بی ایمان
هوا بارید چون ژاله زتیغ و تیر و هم از سنگ
هزیمت کرده گردان و گروه و جوخه ها باهنگ
مراکب بی سوار و فوجها گشتند بی سرهنگ
نشد پای گریزی را در آن صحرا بکس امکان
برشگ فاطمه ام البنین ، افتاد مادرها
حقیقت مریم و حوا دگر آن هاجر و سارا
چنین فرزند دلبندی ندیده چشم این دنیا
بگفتا درجنان احسن، بپور خود شه دوران
وفا و مهر را در این جهان شرح و بیان کرده
زخود معنای دین و رمز ایمان را عیان کرده
قضا تقدیر شد خود را بصیادش نشان کرده
دو دست حیدری از تن جدا کردند آن خصمان
رجز انشاد میکردش ولی لحنش عوض کرده
همی گفتنش که لانخشی امیدش بر خدا برده
که تیر سهمگین آمد اصابت کرد بردیده
علم چون سرنگون گشته علمدارت شود بی سر
سراسر پیکرم زخم خدنگ ونیزه و خنجر
رسیده جان بلب اکنون ایا سلطان مظلومان
علی اکبر ناجیان
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش