0

دكلمه اى در سوگ امام على (ع)

 
jadval
jadval
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 122
محل سکونت : تهران

دكلمه اى در سوگ امام على (ع)
سه شنبه 13 اسفند 1387  7:26 PM

 

حق با على است

 

استاد سيد محمدجواد مهرى

 

كسى كه در ميدان و مسجد پيوسته با خدا بود

 

آن شب ستاره‏هاى غمگين، با آه و ناله گرد هم آمده بودند و از بالابه خانه‏اى در كوفه مى‏ نگريستند. زمين مى‏گريست.

 

آسمان نالان بود. ديوارهاى كوفه از ترس حدوث «واقعه‏» به هم نزديك‏مى‏شدند، شايد جلوگير آن باشند. پرنده‏هاى نگهبان در چارسوى مسجدكوفه، نگهبانى مى‏دادند. شب پره‏هاى مهاجم ضمن اين كه به يكديگرنويد مى‏دادند، ترس و رعب سراسر وجودشان را فراگرفته بود، آخر حمله‏به يك فرد نبود; حمله به تمام انبيا و اوليا و صالحان و صديقان‏بود. مى‏خواستند عرش خدا را به لرزه درآورند و مى‏خواستندعروه‏الوثقاى دين را نابود سازند. ابن ملجم، نماينده خفاشان شب باوحشت، براى رسيدن به آرزوى ديرينه‏اش، به مسجد آمده و كمين كرده‏بود. ولى چگونه اقدام به آن كار كرد؟! چقدر بايد شقاوت و بدبختى،وجود يك به ظاهر انسانى را فراگيرد تا دستش به شمشير بلند شود وبر فرق قهرمانى فرود آيد كه برق ذوالفقارش دل يلان عرب را مى‏لرزاندو زهره قهرمانان را مى‏شكافت; رادمردى كه در برابر اشك يتيمان ومحرومان مهربان‏تر از پدر و مادر بود و با لطف و مهربانى اشك‏هاى‏غم‏ديدگان را پاك مى‏كرد و دست محبت‏بر سرشان مى‏كشيد و با آنان چون‏فرزندان خويش رفتار مى‏نمود. چگونه مى‏توانست آن اشقى الاشقيا شمشيرزهراگينش را بر سر آن نامتناهى فرد بزند; او كه محور مركزى تمام‏فضايل بود. آن انسان كاملى كه مجسمه تمام نماى رسول خدا و نفس اوو برادر او و جانشين به حق او بود. او كه نمى‏توان با كلمات حقش راادا كرد و توصيفش نمود، زيرا جز خدا و رسولش كسى نتوانست و نخواهدتوانست تا روز رستاخيز او را بشناسد و قدرش را بداند و عظمتش‏را درك كند; نه آن‏ها كه پرستيدندش و نه آن‏ها كه پيرويش كردند; همه‏در شناخت مقامش حيران و سرگردانند.

 

شاعران و سرايندگان در برابر كوه عظمت، چه مى‏توانند بسرايند وسخنوران و نويسندگان چه سخنى بر زبان و قلم برانند! دانشمندان وحكيمان در اين اقيانوس مواج حكمت غرق مى‏شوند، جز آن كه او خود به‏دادشان برسد و آن‏ها را به كرانه نجات برساند. نه تنها زمينيان كه‏افلاكيان نيز از اين عظمت‏خدايى كه متجلى در يك فرد شده است، انگشت‏حيرت به دهان گرفته‏اند. اين چگونه مخلوقى است كه تمام صفات متضادرا در خود جمع كرده است. هنگامى كه گرد و خاك جنگ، فضا را تيره وتار مى‏كند و قلب پهلوانان به لرزه مى‏آيد، سيماى او برافروخته ولبانش متبسم و قلبش محكم، آن چنان بر ميمنه و ميسره مى‏تازد و باشمشير برانش بر فرق دشمنان فرود مى‏آورد و با ضربت‏هاى سهمگينش درلحظه لحظه‏هاى كارزار، يلان بى‏شمار را در خاك و خون مى‏غلطاند كه جزاو كسى مانند او نيست، و همو شب هنگام در محراب عبادت از خوف خدامى‏گريد و براى اين كه بنده‏اى سپاسگزار باشد در خانه و در ميدان،با نماز و نيايش و گريه و زارى، شب را به صبح مى‏رساند «الم اكن‏عبدا شكورا». هرگز فجرى بر روزگار على نتابيده كه ديده‏اش در خواب‏باشد و هرگز دمى از عمرش نگذشته كه در غفلت‏باشد. پيوسته به يادخدا و دايم در ذكر او است، او را از خدايش هيچ امرى جدا نمى‏سازد،چه در جنگ باشد و چه در دكه القضاء; چه در خانه باشد و چه بيرون‏از خانه، چه در بازار باشد و چه در مسجد، براى او فرق نمى‏كند;همواره در حال عبادت و شكرگزارى است.

 

او تنها اطاعت‏خدا را مد نظر دارد وتنها به تكليف شرعى‏اش عمل‏مى‏كند چه در مسند خلافت‏باشد و چه در خانه، زندانى! چه در مصاف‏دشمن باشد و چه همراه با يتيمان! چه در نبرد قاسطين و مارقين وناكثين باشد و چه در كنج عزلت از خلق! و خلاصه چه در حال زائيده‏شدن از مادر در كعبه باشد و چه در حال جان دادن در مسجد كوفه. آن‏جا لب به شهادتين مى‏گشايد و اين‏جا لب با ذكر شهادتين فرو مى‏بندد.

 

لحظه زاييده شدن خدا را بر زبان جارى مى‏سازد و لحظه جان دادن‏«فزت و رب الكعبه‏» مى‏گويد، به پروردگار كعبه همان جايى كه درآن زاييده شدم رستگار گشتم، كه رستگارى از نخستين لحظه ولادت تاآخرين روز زندگى با على همراه است، چون هميشه حق با على است.

 

على نقطه مركزى و تمام فضايل و منش‏هاى والا و اخلاق انسانى و كمالات‏معنوى گرداگرد وجودش مى‏چرخد; پس على هميشه رستگار است و اگر كسى‏خواهان رستگارى و رسيدن به خوشبختى و سعادت باشد، بايد فقطدنباله‏رو او و پيرو او باشد. و جز اين راهى براى رسيدن به سعادت‏چه در دنيا و چه در آخرت نيست. بايد تنها در راه على گام برداشت‏و در تمام رخدادها، فقط على را الگو قرار داد. على طريق وسطى است‏«اليمين واليسار مضله و الطريق الوسطى هى الجاده‏» و على صراطمستقيم است; همان صراطى است كه هر صبح و شام، در هر نماز واجب ازخدا مى‏خواهيم كه ما را به آن هدايت كند و راهنما باشد «اهدناالصراط المستقيم‏». و على «نعيم‏» است; همان نعمت‏بزرگى كه‏خداوند در روز رستاخيز بى‏گمان از ما سوال مى‏كند كه آيا شكر اين‏نعمت را به جا آورديم يا نه؟! «ثم لتسالن يومئذ عن النعيم‏» كه‏شكرانه اين نعمت‏بزرگ، فقط در پيروى كردن و تبعيت از على و اولادعلى محقق مى‏شود و لا غير. و اگر كسى از او پيروى نكند، اعمالش‏پذيرفته نيست، هرچند روزهاى زندگيش را روزه بدارد و شب‏ها را تاصبح در كنار خانه خدا در مسجدالحرام به عبادت سپرى كند! اصلا تاگذرنامه على در دست كسى نباشد، نمى‏تواند از صراط بگذرد «لايجوزالصراط الا من بيده صك من على‏» كسى از صراط نمى‏گذرد جز آن كه‏گذرنامه عبور از على در دست داشته باشد.

 

و على نفس محمد و جان او و روح و روان اوست. و نه تنها پيامبر اورا نفس خود مى‏داند كه خداوند او را نفس محمد مى‏داند «و انفسنا وانفسكم‏». و اين بالاترين مقام است كه رسول الله او را نفس خودبداند و خداوند بر اين امر صحه بگذارد و تمام مفسران سنى و شيعه‏اتفاق نظر در اين امر دارند كه مقصود از«انفسنا» در آيه‏مباهله، على است و بس.

 

و على «هادى‏» و راهنماى مردم است.

 

على مردم را به سوى خدا دعوت مى‏كند و على همگام با محمد، رسالت اورا ادامه مى‏دهد و تكميل مى‏كند. خود آن حضرت در تفسير آيه «انماانت منذر و لكل قوم هاد» مى‏فرمايد: «رسول الله المنذر و اناالهادى; رسول خدا هشدار دهنده است و من هدايتگرم.»(مستدرك‏الصحيحين، ج‏3، ص‏129) فخر رازى در تفسير اين آيه ادامه مى‏دهد: رسول‏خدا(ص) دستش را بر سينه‏اش گذاشت و فرمود: من منذرم و سپس اشاره به‏كتف على كرد و فرمود:

 

«انت الهادى، بك يهتدى المهتدون من بعدى; تو هادى هستى كه پس ازمن هدايت‏خواهان به وسيله تو هدايت مى‏شوند. » و همين يك سخن كافى‏است‏بر خلافت‏بلافصل على پس از رسول الله; ولى چه بايد كرد كه برخى‏از دانشمندان حق را آشكار مى‏بينند و باز هم از آن روى‏برمى‏گردانند! و على «شاهد» است و بر بينه پيامبر، گواه است‏«افمن كان على بينه من ربه و يتلوه شاهد منه‏» آيا كسى كه دليلى‏روشن (قرآن) دارد و پس از آن گواهى صادق و راستين (على)... كه برتمام شئون وجودى دليل بر صدق ادعاى رسول الله است. سيوطى در تفسير«درالمنثور»ش در ذيل اين آيه شريفه نقل مى‏كند كه اميرالمومنين‏على عليه السلام خود فرمود: «رسول الله على بينه من ربه وانا شاهد منه‏» و در موردى ديگر از خود رسول‏الله روايت مى‏كند كه‏فرمود: «افمن كان على بينه من ربه انا و شاهد منه على‏».

 

و على «صالح المومنين‏» است. جايى كه ولايت‏به خدا نسبت داده‏مى‏شود چه كسى پس از «الله‏» ولايت‏بر مومنين را داراست؟ همه تفسيراين آيه را مى‏دانيد و تمام مفسران بزرگ آن را مخصوص على نقل‏كرده‏اند كه مقصود از «الذين آمنوا» كه در آيه ولايت آمده، على‏است، زيرا تنها او بود كه در حال نماز، به سائلى صدقه داد وخداوند آيه ولايت را درباره‏اش نازل كرد ولى در جاى ديگر نيز خداوندمى‏فرمايد: «فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المومنين‏» پس‏خداوند و جبرئيل و آن رادمرد شايسته از مومنان، ولى اوست. در اين‏جا نيز پيش از مفسران شيعه، مفسران اهل سنت، غرض از صالح المومنين‏را در اين آيه «على‏» دانسته‏اند و از رسول‏الله نقل مى‏كنند كه‏فرمود: «و صالح المومنين، على بن ابى‏طالب‏» و نه تنها سيوطى در«درالمنثور»ش، كه صاحب «كنزالعمال‏» در صفحه‏237 از جلد اول‏كتابش همين مطلب را نقل كرده‏اند. و ابن‏حجر در «صواعق‏»ش و هيثمى‏در «مجمع الزوايد»ش نيز به تفصيل و با بيان بيش‏ترى نقل كرده‏اند.

 

و على «انفاق كننده است در پنهانى و آشكار». ابن عباس در ذيل‏آيه شريفه «الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانيه‏»نقل كرده كه اين آيه درباره على نازل شد، زيرا على چهار درهم‏داشت، يك درهم را شبانه و درهمى را روزانه و يك درهم را آشكارا ودرهمى را مخفيانه، در راه خدا انفاق كرد.(اسد الغابه ابن اثيرج‏4 ص‏25) زمخشرى در «كشاف‏»، سيوطى در «درالمنثور»، هيثمى در«مجمع الزوايد» و ابن حجر در «صواعق المحرقه‏» و ده‏ها مفسر ودانشمند همين را ذكر كرده‏اند.

 

و على «خير البريه‏» است. او بهترين مخلوقات و برترين آفريدگان‏آفريدگار متعال است. او والاتر و شريف‏تر و افضل همه انسان‏هاى روى‏زمين است. و پس از على بهترين مردم، پيروانش هستند. من اين رانمى‏گويم كه مفسران اهل سنت مى‏گويند، پس چرا خود جزء پيروان على‏نمى‏شوند و چرا خود شيعه «خير البريه‏» نمى‏شوند و چرا از او فاصله‏مى‏گيرند.

 

ابن جرير طبرى در جلد30 صفحه‏171 از تفسير معروفش «طبرى‏» نقل‏مى‏كند كه پيامبر در ذيل آيه «اولئك هم خير البريه‏» فرمود: «انت‏يا على و شيعتك‏». تو اى على و شيعيانت‏بهترين مردم هستيد. چه‏گواهى و چه شاهدى بالاتر از خدا و رسولش سراغ داريد؟ پس چرا «اذن‏واعيه‏» نيست و چرا گوش شنوا وجود ندارد؟ سيوطى در تفسير الدرالمنثور به تفصيل بيشتر نقل كرده كه جابربن عبدالله گويد: ما نزدپيامبر نشسته بوديم كه ناگهان على وارد شد. حضرت فرمود: «و الذى‏نفسى بيده ان هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامه; به همان خدايى‏كه جان من در قبضه او است‏سوگند كه اين مرد و شيعيانش رستگاراننددر روز رستاخيز». سپس اين آيه نازل شد: «ان الذين آمنوا و عملواالصالحات اولئك هم خير البريه‏».

 

و على «اهل ذكر» است. پس هر چه را نفهميديم بايد از پيشگاه على‏و آل على سوال كنيم و بايد از علوم آنان بهره ببريم تا پاسخ‏سوالهايمان را دريابيم. جابر جعفى نقل مى‏كند كه وقتى آيه‏«فاسالوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون‏» نازل شد، على عليه السلام‏فرمود: «نحن اهل الذكر; ما اهل ذكريم‏».(تفسير طبرى،ج‏17،ص‏5) وعلى «رحمت‏خدا» است. و چه شيرين است‏سخن حق كه مى‏فرمايد: «قل‏بفضل الله و برحمته فبذلك فليفر حوا هو خير مما يجمعون; بگو به‏فضل خدا و به رحمتش اميدوار باشند و اين سان خرسند شوند كه اين‏بهتر است از آنچه جمع مى‏كنند.» ابن عباس مى‏گويد: مقصود از فضل‏الله، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و مقصود از«رحمته‏» على عليه السلام است. (تاريخ بغداد،ج‏5،ص‏15) و على‏«صديق‏» است. هر جا سخن از رسول خدا است، پس از او به نحوى به‏على اشاره شده است. در سوره زمر مى‏فرمايد: «والذى جاء بالصدق وصدق به اولئك هم المتقون; و آن كسى كه صدق و راستى را آورد و كسى‏كه او را تصديق نمود، آنان تقوا پيشگان‏اند.» و در اينجا رسول خدااست كه دليلى راستين از سوى پروردگارش آورده و پيام خدايش را به‏مردم ابلاغ كرده و كسى كه از ساعت نخست، او را تصديق كرد و به اوايمان آورد و در تمام مراحل دعوت همراه او و پشتيبان او بود، على‏بود. آنچه در اين‏جا فهرست وار ياد آور شديم، كمتر از يكهزارم‏فضايل آن حضرت است كه تنها در برخى از كتابهاى اهل سنت ديده شده واگر كسى بخواهد همه فضايل حضرت را از زبان حضرت رسول، صلى الله‏عليه و آله، به تنهايى ياد آور شود، مثنوى هفتاد من مى‏شود.

 

بى گمان آن همه فضائل و مناقب على از زبان رسول گرامى اسلام در گه‏و بى‏گاه، در سفر و حضر، در صبح و شام، به مناسبت و بدون مناسبت،نقل شده، تصادفى نيست كه سخن او سخن حق است «و ما ينطق عن الهوى‏ان هو الا وحى يوحى‏». پس آنچه پيامبر درباره على گفته است، تكرارسخن پروردگار است. ولى چه رازى در اين امر نهفته است؟ و چراپيامبر پيوسته از على سخن مى‏گويد و نه تنها در جمع كه اگر يك نفرهم در محضر مباركش نشسته بود، به مناسبتى يا هم بدون هيچ مناسبت،بلكه ابتداء به ساكن، در مدح و وصف على، سخن مى‏راند؟

 

شايد راز آن همه تاكيدهاى پى در پى رسول خدا صلى الله عليه و آله‏در اين باشد كه خود مى‏ديد اين مردم پس از حلت‏حضرتش با على‏چه مى‏كنند! او سقيفه را و سقيفه‏سازان را مى‏ديد كه چگونه پيش ازخشك شدن آب غسل جسد مباركش، گردهم مى‏آيند و تمام سخنان او راناديده مى‏گيرند و با يك توطئه از پيش ترسيم شده، على را از حق‏خويش جدا مى‏سازند و خلافت را كه امرى است الهى به ديگرى‏مى‏سپارند و سپس به يكديگر پاس مى‏دهند و على را خانه‏نشين مى‏كنند وبه اين هم بسنده نكرده كه خانه‏اش را آتش مى‏زنند و همسرش را كه‏تنها يادگار رسول خدا است‏به شهادت مى‏رسانند و آن روز هم كه بافرياد عمومى مردم، خلاف به او منتقل مى‏شود، از همان روز اول، جنگ وكارزار را با او آغاز مى‏كنند و تا روز رسيدن به لقاى محبوب، ازجنگيدن و قتال او فروگذار نمى‏كنند.

 

پيامبر تمام اين رخدادهاى تلخ را مى‏ديد، و لذا بيشتر تاكيد بريارى رساندن به على و تاييد مطلق او مى‏كرد، شايد افرادى ازمهاجرين و انصار متاثر شوند و به احقيت على معتقد گردند و درروزى كه او غريب و تنها مى‏ماند، از او دفاع كنند و دست از اهل بيت‏رسول الله بر ندارند. و چقدر اينان كم بودند! همواره ياوران حق درتاريخ كم بوده‏اند. خود حضرتش مى‏فرمايد:

 

«لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقله اهله; در راه حق از كمى يارانش‏نهراسيد». و سرانجام على كه صبرش كوه را به لرزه در مى‏آورد، دربرابر آن همه بى‏وفايى‏ها، نامردى‏ها، نفاق‏ها و آزارهاى دشمنان و يانااهلان سست عنصر، فرياد بر مى‏آورد: «قاتلكم الله لقد ملاتم قلبى‏قيحا و شحنتم صدرى غيظا... و ها انا ذا قد ذرفت على الستين، ولكن‏لا راى لمن لايطاع; خدا شما را بكشد. قلبم را پر از جراحت و سينه‏ام‏را مالامال از اندوه و غم كرديد... هان اينك عمر را از شست‏سال‏مى‏گذرد (ولى به سخنم گوش نمى‏دهيد و اطاعتم نمى‏كنيد) و كسى كه‏اطاعت نشود، رايش پذيرفته نيست.» و اين چنين درد دل‏هاى على بسياراست كه نه تنها از دشمنان بلكه از ياران بى‏وفايش ناله مى‏كند وآن‏چه نگفته است‏بسيار زيادتر از گفتنى‏ها است. به خدا هر گاه‏ناله‏هاى على را مى‏خوانم، بيش از حادثه شهادتش دلتنگ و گريان‏مى‏شوم; گو اينكه شهادت على مايه آسايش و آرامش او بود كه از دست‏اين نااهلان راحت‏شود و به دوست‏بپيوندد، چه او آن قدر به مرگ‏علاقه‏مند است كه از كودك بره پستان مادر افزونتر. و اين سان على‏جهان را با قلبى پر از خون وداع مى‏كند و در شب قدر، رستگارانه به‏خداى كعبه مى‏پيوندد.

. سلام و درود خدا بر على و آل على باد.

 


 

ماهنامه پاسدار اسلام شماره5

ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها