دكلمه اى در سوگ امام على (ع)
سه شنبه 13 اسفند 1387 7:26 PM
آن شب ستارههاى غمگين، با آه و ناله گرد هم آمده بودند و از بالابه خانهاى در كوفه مى نگريستند. زمين مىگريست.
آسمان نالان بود. ديوارهاى كوفه از ترس حدوث «واقعه» به هم نزديكمىشدند، شايد جلوگير آن باشند. پرندههاى نگهبان در چارسوى مسجدكوفه، نگهبانى مىدادند. شب پرههاى مهاجم ضمن اين كه به يكديگرنويد مىدادند، ترس و رعب سراسر وجودشان را فراگرفته بود، آخر حملهبه يك فرد نبود; حمله به تمام انبيا و اوليا و صالحان و صديقانبود. مىخواستند عرش خدا را به لرزه درآورند و مىخواستندعروهالوثقاى دين را نابود سازند. ابن ملجم، نماينده خفاشان شب باوحشت، براى رسيدن به آرزوى ديرينهاش، به مسجد آمده و كمين كردهبود. ولى چگونه اقدام به آن كار كرد؟! چقدر بايد شقاوت و بدبختى،وجود يك به ظاهر انسانى را فراگيرد تا دستش به شمشير بلند شود وبر فرق قهرمانى فرود آيد كه برق ذوالفقارش دل يلان عرب را مىلرزاندو زهره قهرمانان را مىشكافت; رادمردى كه در برابر اشك يتيمان ومحرومان مهربانتر از پدر و مادر بود و با لطف و مهربانى اشكهاىغمديدگان را پاك مىكرد و دست محبتبر سرشان مىكشيد و با آنان چونفرزندان خويش رفتار مىنمود. چگونه مىتوانست آن اشقى الاشقيا شمشيرزهراگينش را بر سر آن نامتناهى فرد بزند; او كه محور مركزى تمامفضايل بود. آن انسان كاملى كه مجسمه تمام نماى رسول خدا و نفس اوو برادر او و جانشين به حق او بود. او كه نمىتوان با كلمات حقش راادا كرد و توصيفش نمود، زيرا جز خدا و رسولش كسى نتوانست و نخواهدتوانست تا روز رستاخيز او را بشناسد و قدرش را بداند و عظمتشرا درك كند; نه آنها كه پرستيدندش و نه آنها كه پيرويش كردند; همهدر شناخت مقامش حيران و سرگردانند.
شاعران و سرايندگان در برابر كوه عظمت، چه مىتوانند بسرايند وسخنوران و نويسندگان چه سخنى بر زبان و قلم برانند! دانشمندان وحكيمان در اين اقيانوس مواج حكمت غرق مىشوند، جز آن كه او خود بهدادشان برسد و آنها را به كرانه نجات برساند. نه تنها زمينيان كهافلاكيان نيز از اين عظمتخدايى كه متجلى در يك فرد شده است، انگشتحيرت به دهان گرفتهاند. اين چگونه مخلوقى است كه تمام صفات متضادرا در خود جمع كرده است. هنگامى كه گرد و خاك جنگ، فضا را تيره وتار مىكند و قلب پهلوانان به لرزه مىآيد، سيماى او برافروخته ولبانش متبسم و قلبش محكم، آن چنان بر ميمنه و ميسره مىتازد و باشمشير برانش بر فرق دشمنان فرود مىآورد و با ضربتهاى سهمگينش درلحظه لحظههاى كارزار، يلان بىشمار را در خاك و خون مىغلطاند كه جزاو كسى مانند او نيست، و همو شب هنگام در محراب عبادت از خوف خدامىگريد و براى اين كه بندهاى سپاسگزار باشد در خانه و در ميدان،با نماز و نيايش و گريه و زارى، شب را به صبح مىرساند «الم اكنعبدا شكورا». هرگز فجرى بر روزگار على نتابيده كه ديدهاش در خوابباشد و هرگز دمى از عمرش نگذشته كه در غفلتباشد. پيوسته به يادخدا و دايم در ذكر او است، او را از خدايش هيچ امرى جدا نمىسازد،چه در جنگ باشد و چه در دكه القضاء; چه در خانه باشد و چه بيروناز خانه، چه در بازار باشد و چه در مسجد، براى او فرق نمىكند;همواره در حال عبادت و شكرگزارى است.
او تنها اطاعتخدا را مد نظر دارد وتنها به تكليف شرعىاش عملمىكند چه در مسند خلافتباشد و چه در خانه، زندانى! چه در مصافدشمن باشد و چه همراه با يتيمان! چه در نبرد قاسطين و مارقين وناكثين باشد و چه در كنج عزلت از خلق! و خلاصه چه در حال زائيدهشدن از مادر در كعبه باشد و چه در حال جان دادن در مسجد كوفه. آنجا لب به شهادتين مىگشايد و اينجا لب با ذكر شهادتين فرو مىبندد.
لحظه زاييده شدن خدا را بر زبان جارى مىسازد و لحظه جان دادن«فزت و رب الكعبه» مىگويد، به پروردگار كعبه همان جايى كه درآن زاييده شدم رستگار گشتم، كه رستگارى از نخستين لحظه ولادت تاآخرين روز زندگى با على همراه است، چون هميشه حق با على است.
على نقطه مركزى و تمام فضايل و منشهاى والا و اخلاق انسانى و كمالاتمعنوى گرداگرد وجودش مىچرخد; پس على هميشه رستگار است و اگر كسىخواهان رستگارى و رسيدن به خوشبختى و سعادت باشد، بايد فقطدنبالهرو او و پيرو او باشد. و جز اين راهى براى رسيدن به سعادتچه در دنيا و چه در آخرت نيست. بايد تنها در راه على گام برداشتو در تمام رخدادها، فقط على را الگو قرار داد. على طريق وسطى است«اليمين واليسار مضله و الطريق الوسطى هى الجاده» و على صراطمستقيم است; همان صراطى است كه هر صبح و شام، در هر نماز واجب ازخدا مىخواهيم كه ما را به آن هدايت كند و راهنما باشد «اهدناالصراط المستقيم». و على «نعيم» است; همان نعمتبزرگى كهخداوند در روز رستاخيز بىگمان از ما سوال مىكند كه آيا شكر ايننعمت را به جا آورديم يا نه؟! «ثم لتسالن يومئذ عن النعيم» كهشكرانه اين نعمتبزرگ، فقط در پيروى كردن و تبعيت از على و اولادعلى محقق مىشود و لا غير. و اگر كسى از او پيروى نكند، اعمالشپذيرفته نيست، هرچند روزهاى زندگيش را روزه بدارد و شبها را تاصبح در كنار خانه خدا در مسجدالحرام به عبادت سپرى كند! اصلا تاگذرنامه على در دست كسى نباشد، نمىتواند از صراط بگذرد «لايجوزالصراط الا من بيده صك من على» كسى از صراط نمىگذرد جز آن كهگذرنامه عبور از على در دست داشته باشد.
و على نفس محمد و جان او و روح و روان اوست. و نه تنها پيامبر اورا نفس خود مىداند كه خداوند او را نفس محمد مىداند «و انفسنا وانفسكم». و اين بالاترين مقام است كه رسول الله او را نفس خودبداند و خداوند بر اين امر صحه بگذارد و تمام مفسران سنى و شيعهاتفاق نظر در اين امر دارند كه مقصود از«انفسنا» در آيهمباهله، على است و بس.
و على «هادى» و راهنماى مردم است.
على مردم را به سوى خدا دعوت مىكند و على همگام با محمد، رسالت اورا ادامه مىدهد و تكميل مىكند. خود آن حضرت در تفسير آيه «انماانت منذر و لكل قوم هاد» مىفرمايد: «رسول الله المنذر و اناالهادى; رسول خدا هشدار دهنده است و من هدايتگرم.»(مستدركالصحيحين، ج3، ص129) فخر رازى در تفسير اين آيه ادامه مىدهد: رسولخدا(ص) دستش را بر سينهاش گذاشت و فرمود: من منذرم و سپس اشاره بهكتف على كرد و فرمود:
«انت الهادى، بك يهتدى المهتدون من بعدى; تو هادى هستى كه پس ازمن هدايتخواهان به وسيله تو هدايت مىشوند. » و همين يك سخن كافىاستبر خلافتبلافصل على پس از رسول الله; ولى چه بايد كرد كه برخىاز دانشمندان حق را آشكار مىبينند و باز هم از آن روىبرمىگردانند! و على «شاهد» است و بر بينه پيامبر، گواه است«افمن كان على بينه من ربه و يتلوه شاهد منه» آيا كسى كه دليلىروشن (قرآن) دارد و پس از آن گواهى صادق و راستين (على)... كه برتمام شئون وجودى دليل بر صدق ادعاى رسول الله است. سيوطى در تفسير«درالمنثور»ش در ذيل اين آيه شريفه نقل مىكند كه اميرالمومنينعلى عليه السلام خود فرمود: «رسول الله على بينه من ربه وانا شاهد منه» و در موردى ديگر از خود رسولالله روايت مىكند كهفرمود: «افمن كان على بينه من ربه انا و شاهد منه على».
و على «صالح المومنين» است. جايى كه ولايتبه خدا نسبت دادهمىشود چه كسى پس از «الله» ولايتبر مومنين را داراست؟ همه تفسيراين آيه را مىدانيد و تمام مفسران بزرگ آن را مخصوص على نقلكردهاند كه مقصود از «الذين آمنوا» كه در آيه ولايت آمده، علىاست، زيرا تنها او بود كه در حال نماز، به سائلى صدقه داد وخداوند آيه ولايت را دربارهاش نازل كرد ولى در جاى ديگر نيز خداوندمىفرمايد: «فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المومنين» پسخداوند و جبرئيل و آن رادمرد شايسته از مومنان، ولى اوست. در اينجا نيز پيش از مفسران شيعه، مفسران اهل سنت، غرض از صالح المومنينرا در اين آيه «على» دانستهاند و از رسولالله نقل مىكنند كهفرمود: «و صالح المومنين، على بن ابىطالب» و نه تنها سيوطى در«درالمنثور»ش، كه صاحب «كنزالعمال» در صفحه237 از جلد اولكتابش همين مطلب را نقل كردهاند. و ابنحجر در «صواعق»ش و هيثمىدر «مجمع الزوايد»ش نيز به تفصيل و با بيان بيشترى نقل كردهاند.
و على «انفاق كننده است در پنهانى و آشكار». ابن عباس در ذيلآيه شريفه «الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانيه»نقل كرده كه اين آيه درباره على نازل شد، زيرا على چهار درهمداشت، يك درهم را شبانه و درهمى را روزانه و يك درهم را آشكارا ودرهمى را مخفيانه، در راه خدا انفاق كرد.(اسد الغابه ابن اثيرج4 ص25) زمخشرى در «كشاف»، سيوطى در «درالمنثور»، هيثمى در«مجمع الزوايد» و ابن حجر در «صواعق المحرقه» و دهها مفسر ودانشمند همين را ذكر كردهاند.
و على «خير البريه» است. او بهترين مخلوقات و برترين آفريدگانآفريدگار متعال است. او والاتر و شريفتر و افضل همه انسانهاى روىزمين است. و پس از على بهترين مردم، پيروانش هستند. من اين رانمىگويم كه مفسران اهل سنت مىگويند، پس چرا خود جزء پيروان علىنمىشوند و چرا خود شيعه «خير البريه» نمىشوند و چرا از او فاصلهمىگيرند.
ابن جرير طبرى در جلد30 صفحه171 از تفسير معروفش «طبرى» نقلمىكند كه پيامبر در ذيل آيه «اولئك هم خير البريه» فرمود: «انتيا على و شيعتك». تو اى على و شيعيانتبهترين مردم هستيد. چهگواهى و چه شاهدى بالاتر از خدا و رسولش سراغ داريد؟ پس چرا «اذنواعيه» نيست و چرا گوش شنوا وجود ندارد؟ سيوطى در تفسير الدرالمنثور به تفصيل بيشتر نقل كرده كه جابربن عبدالله گويد: ما نزدپيامبر نشسته بوديم كه ناگهان على وارد شد. حضرت فرمود: «و الذىنفسى بيده ان هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامه; به همان خدايىكه جان من در قبضه او استسوگند كه اين مرد و شيعيانش رستگاراننددر روز رستاخيز». سپس اين آيه نازل شد: «ان الذين آمنوا و عملواالصالحات اولئك هم خير البريه».
و على «اهل ذكر» است. پس هر چه را نفهميديم بايد از پيشگاه علىو آل على سوال كنيم و بايد از علوم آنان بهره ببريم تا پاسخسوالهايمان را دريابيم. جابر جعفى نقل مىكند كه وقتى آيه«فاسالوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون» نازل شد، على عليه السلامفرمود: «نحن اهل الذكر; ما اهل ذكريم».(تفسير طبرى،ج17،ص5) وعلى «رحمتخدا» است. و چه شيرين استسخن حق كه مىفرمايد: «قلبفضل الله و برحمته فبذلك فليفر حوا هو خير مما يجمعون; بگو بهفضل خدا و به رحمتش اميدوار باشند و اين سان خرسند شوند كه اينبهتر است از آنچه جمع مىكنند.» ابن عباس مىگويد: مقصود از فضلالله، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و مقصود از«رحمته» على عليه السلام است. (تاريخ بغداد،ج5،ص15) و على«صديق» است. هر جا سخن از رسول خدا است، پس از او به نحوى بهعلى اشاره شده است. در سوره زمر مىفرمايد: «والذى جاء بالصدق وصدق به اولئك هم المتقون; و آن كسى كه صدق و راستى را آورد و كسىكه او را تصديق نمود، آنان تقوا پيشگاناند.» و در اينجا رسول خدااست كه دليلى راستين از سوى پروردگارش آورده و پيام خدايش را بهمردم ابلاغ كرده و كسى كه از ساعت نخست، او را تصديق كرد و به اوايمان آورد و در تمام مراحل دعوت همراه او و پشتيبان او بود، علىبود. آنچه در اينجا فهرست وار ياد آور شديم، كمتر از يكهزارمفضايل آن حضرت است كه تنها در برخى از كتابهاى اهل سنت ديده شده واگر كسى بخواهد همه فضايل حضرت را از زبان حضرت رسول، صلى اللهعليه و آله، به تنهايى ياد آور شود، مثنوى هفتاد من مىشود.
بى گمان آن همه فضائل و مناقب على از زبان رسول گرامى اسلام در گهو بىگاه، در سفر و حضر، در صبح و شام، به مناسبت و بدون مناسبت،نقل شده، تصادفى نيست كه سخن او سخن حق است «و ما ينطق عن الهوىان هو الا وحى يوحى». پس آنچه پيامبر درباره على گفته است، تكرارسخن پروردگار است. ولى چه رازى در اين امر نهفته است؟ و چراپيامبر پيوسته از على سخن مىگويد و نه تنها در جمع كه اگر يك نفرهم در محضر مباركش نشسته بود، به مناسبتى يا هم بدون هيچ مناسبت،بلكه ابتداء به ساكن، در مدح و وصف على، سخن مىراند؟
شايد راز آن همه تاكيدهاى پى در پى رسول خدا صلى الله عليه و آلهدر اين باشد كه خود مىديد اين مردم پس از حلتحضرتش با علىچه مىكنند! او سقيفه را و سقيفهسازان را مىديد كه چگونه پيش ازخشك شدن آب غسل جسد مباركش، گردهم مىآيند و تمام سخنان او راناديده مىگيرند و با يك توطئه از پيش ترسيم شده، على را از حقخويش جدا مىسازند و خلافت را كه امرى است الهى به ديگرىمىسپارند و سپس به يكديگر پاس مىدهند و على را خانهنشين مىكنند وبه اين هم بسنده نكرده كه خانهاش را آتش مىزنند و همسرش را كهتنها يادگار رسول خدا استبه شهادت مىرسانند و آن روز هم كه بافرياد عمومى مردم، خلاف به او منتقل مىشود، از همان روز اول، جنگ وكارزار را با او آغاز مىكنند و تا روز رسيدن به لقاى محبوب، ازجنگيدن و قتال او فروگذار نمىكنند.
پيامبر تمام اين رخدادهاى تلخ را مىديد، و لذا بيشتر تاكيد بريارى رساندن به على و تاييد مطلق او مىكرد، شايد افرادى ازمهاجرين و انصار متاثر شوند و به احقيت على معتقد گردند و درروزى كه او غريب و تنها مىماند، از او دفاع كنند و دست از اهل بيترسول الله بر ندارند. و چقدر اينان كم بودند! همواره ياوران حق درتاريخ كم بودهاند. خود حضرتش مىفرمايد:
«لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقله اهله; در راه حق از كمى يارانشنهراسيد». و سرانجام على كه صبرش كوه را به لرزه در مىآورد، دربرابر آن همه بىوفايىها، نامردىها، نفاقها و آزارهاى دشمنان و يانااهلان سست عنصر، فرياد بر مىآورد: «قاتلكم الله لقد ملاتم قلبىقيحا و شحنتم صدرى غيظا... و ها انا ذا قد ذرفت على الستين، ولكنلا راى لمن لايطاع; خدا شما را بكشد. قلبم را پر از جراحت و سينهامرا مالامال از اندوه و غم كرديد... هان اينك عمر را از شستسالمىگذرد (ولى به سخنم گوش نمىدهيد و اطاعتم نمىكنيد) و كسى كهاطاعت نشود، رايش پذيرفته نيست.» و اين چنين درد دلهاى على بسياراست كه نه تنها از دشمنان بلكه از ياران بىوفايش ناله مىكند وآنچه نگفته استبسيار زيادتر از گفتنىها است. به خدا هر گاهنالههاى على را مىخوانم، بيش از حادثه شهادتش دلتنگ و گريانمىشوم; گو اينكه شهادت على مايه آسايش و آرامش او بود كه از دستاين نااهلان راحتشود و به دوستبپيوندد، چه او آن قدر به مرگعلاقهمند است كه از كودك بره پستان مادر افزونتر. و اين سان علىجهان را با قلبى پر از خون وداع مىكند و در شب قدر، رستگارانه بهخداى كعبه مىپيوندد.