نام اصلی، شان آلویسیوس اُفینی، جانفورد (Sean Aloysius O'Feeney (John Ford)، (سال ۱۹۷۳ - ۱۸۹۵)، نیز همچون فناشترنبرگ کار خود را از سینمای صامت آغاز کرد. جز این هیچ شباهت دیگری بین آن دو وجود ندارد. در جائیکه اشترنبرگ سینمای روائی آمریکا و ارزشهای آمریکائی را ناچیز میشمرد، فورد طرفدار بیچون و چرای هر دو بود. در جائیکه اشترنبرگ بین سالهای ۱۹۲۷ و ۱۹۳۵ تعدادی شاهکار نامتعارف و غریب به سینما عرضه کرد، فورد در فاصلهٔ ۱۹۱۷ تا ۱۹۷۰ بیش از ۱۳۵ فیلم در سیستم استودیوئی کارگردانی کرد که اغلب آنها محبوب تماشاگران و فیلمهائی تجاری بودند. جانفورد در ۱۹۱۴ به هالیوود آمد تا بهعنوان دستیار تهیه برادر بزرگش، فرانسیس (Francis Ford)، را که بهصورت کارگردان قراردادی با یونیورسال کار میکرد همراهی کند. از ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۱ با نام جکفورد به استخدام یونیورسال درآمد تا فیلمهای کمهزینهٔ وسترن و درامهای حادثهای بسازد.
در این مدت بیست و پنج فیلم با شرکت ستارهٔ قدیمی سینمای صامت، هَری کَری (Harry Carey)، (سال، ۱۹۴۷ - ۱۸۷۸)، ساخت که تنها یکی از آنها باقی مانده است - شلیک مستقیم (Straight shooting)، (سال ۱۹۱۷). در ۱۹۲۲ به کمپانی فاکس پیوست و در آنجا با فیلم اسب آهنین (The Iron Horse)، (سال ۱۹۲۴) بهعنوان کارگردانی صاحب سبک معرفی شد. اسب آهنین فیلمی حماسی دربارهٔ بنای نخستین خط آهن سراسری است که با استقبال عظیمی روبهرو شد. پس از آن درامی سبک دربارهٔ هجوم برای غصب املاک داکوتا بهنام سه مرد خبیث (Three Bad Men)، (سال ۱۹۲۶) را ساخت که موفقیت چندانی نیافت. در ۱۹۲۷ تحتتأثیر عمیق فیلم طلوع اثر مورنائو، که برای فاکس ساخته شده بود، دست به ساختن یک سلسله فیلم، از جمله شبگرد سیاه (The Black Watch)، (سال ۱۹۲۹) زد، که متأثر از مورنائو بود. فیلم شبگرد سیاه با صدا همراه بود و از جانب یکی از منتقدان درام موزیکال نئوواگنری توصیف شده است، اما مهمترین فیلم ناطق فورد، مردان بیزن (Men Without Women)، (سال ۱۹۳۰)، درامی مربوط به یک زیردریائی است که در آن یک نفر باید کشته شود تا بقیهٔ گروه زنده بمانند.
فورد برای این فیلم از یکی کشتی زیردریائی استفاده کرده و علاوه بر نوآوریهای دیگر، دوربینش را در محفظهای شیشهای به زیر آب برده است. این فیلم همچنین سرآغاز همکاری فورد با دادلینیکُلز (Dudley Nichols) فیلمنامهنویس و جوزف آگوست (Joseph August) (سال ۱۹۴۷ - ۱۸۹۰) فیلمبرداری بود که همکاری مشترکشان ادامه یافت و در چند فیلم موفق ثمر داد. فیلمهای قابل ذکر فورد در اوایل ناطق عبارتند از: اَرّو اسمیت (Arrowsmith)، (سال، ۱۹۳۱) ملهم از رمان سینکلر لوئیس (Sinclair Lewis)، که موردتوجه منتقدان قرار گرفت و از فیلمهای پرفروش سمیولگلدوین برای UA بود؛ فیلم مورنائووار پست هوائی (Air Mail) (سال ۱۹۳۲)، که برای یونیورسال ساخته شد و کارل فروند فیلمبردار آن بود. سهگانهٔ کمپانی فاکس تحتعنوان کلی امریکانا بهنامهای دکتر بول (Dr. Bull) (سال ۱۹۳۳)، قاضی روحانی (Judge priest) (سال ۱۹۳۴) و کشتی بخاری در خم رودخانه (Steamboat Round Bend) (سال ۱۹۳۴) که برای RKO ساخت. اما فورد هنگامی از جانب منتقدان مورد تحسین قرار گرفت بهعنوان یکی از چهرههای شاخص سینما شناخته شد که فیلم خبرچین (The Informer) (سال ۱۹۳۵) را ساخت.
این فیلم اقتباسی از رمان لیام اُ. فالهرتی است و فورد آن را با هزینهٔ اندک و سرعت زیاد برای کمپانی RKO ساخت. خبرچین اگرچه کمهزینه بود اما نبوغ هنری واننست پُلگلیز، طراح فیلم، را در اختیار داشت. این فیلم پرتمثیل دربارهٔ مرد نادانی است که در جریان انقلاب ایرلند در ۱۹۲۲ یاران خود در ارتش را به خاطر پول لو میدهد و سپس دچار ناراحتی وجدان میشود، اما سرانجام توسط ارتش انقلابی ایرلند محاکمه واعدام میشود، جوزف آگوست این فیلم را با دقت نظر فروانی فیلمبردای کرده، چنانکه فیلمهای اکسپرسیونیستی آلمانی و سبک کامرشپیلفیم را زنده میکند، فیلم خبرچپن در دوران خود مورد تحسین فراوانی قرار گرفت و جوایز هیئت منتقدان نیویورک بهعنوان بهترین فیلم سال و اسکار بهترین کارگردانی را نصیب جانفورد کرد؛ در این سال ویکتور مکلاگلن (Vicotr Mc Laglen) جایزهٔ بهترین بازیگر، دادلینیکُلز جایزهٔ بهترین فیلمنامهنویش ماکساشتاینر (Max Steiner) جایزهٔ بهترین موسیقی را بابت این فیلم ربودند. (نیکلز نخستین کسی شد که جایزهٔ اسکار را نپذیرفت و به همراه فورد اسکار ۱۹۵۶ را بهعنوان اعتراض به اتحادیههای گوناگون سینما رد کردند و با کارکنان سینما در مخالفت با تهیهکنندگان عضو آکادمی اعلام همبستگی کردند).
پس از این موفقیت، جانفورد به طرحهائی روی آورد که محتوای اجتماعی و تاریخی بیشتری نسبت به فیلمهای حادثهای داشتند: فیلم زندانی شارک آیسلند (The Prisoner of Sharka Island)، (سال ۱۹۳۶) از فاکس، داستان واقعی دکتر سمیول ماد است که به ناحق متهم به قتل لینکلن میشود؛ ماری اسکاتلندی (Mary of Scotland)، (سال، ۱۹۳۶) از RKO یک تراژدی سیاسی هوشمندانه بر اساس نمایشنامهای از مکسولاندرسن است که دادلینیکلز آن را اقتباس کرد. پیش از این، جانفورد اقتباسی خامدستانه از شوناُکیسی بهنام خیش و ستارگان (The plogh and the stars)، (سال ۱۹۳۶) را برای این استودیو ساخته بود.
در ۱۹۳۹ سه فیلم از بهترین آثار جانفورد به نمایش درآمد. در این سال فورد با فیلم دلیجان پس از سیزده سال دوباره به وسترن بازگشت و گونهٔ وسترن را با همین فیلم احیاء کرد، چنانکه تا بیست سال بعد از گونههای محبوب سینما شد. فیلم دلیجان مورد توجه مردم و منتقدان هر دو قرار گرفت و جوایزی از انجمن منتقدان فیلم نیویورک و آکادمی علوم و هنرهای سینمائی (اسکار) دریافت کرد. فورد فیلم آقای لینکلن جوان را نیز برای کمپانی فاکس ساخت، فیلمی که شکلگرائی آن امروز مورد تحسین است؛ این فیلم برداشت باشکوه و غمانگیزی از نمایشنامهٔ ماکسولاندرسن به همین نام است. سومین فیلم فورد در ۱۹۳۹طبلهای ماهاک نام داشت. این نخستین فیلم رنگی جانفورد، که صحنههای آن در مکان اصلی و در جنگلهای واستاش مانتین در یوتا فیلمبرداری شده، به جنبهٔ دیگری از گذشتهٔ آمریکا میپردازد و ایالت نیویورک در دوران انقلاب آمریکا را با مهارتی خیرهکننده به تصویر میکشد.
در دههٔ ۱۹۴۰ با فیلم خوشههای خشم (The Grapes of Wrath)، (سال ۱۹۴۰) فورد قدم در دوران شکوفائی خلاقهٔ خود نهاد. خوشههای خشم، که شاید مهمترین فیلم هالیوود دربارهٔ رکود اقتصادی آمریکا باشد، از رمانی به همین نام از جاناستینبگ (John Steinbeek) توسط نانلی جانسن (Nunnally Johnson)، (سال ۱۹۷۷ - ۱۸۹۷) اقتباس شده خوشههای خشم نیز از جانب منتقدان نیویورک و آکادمی آمریکائی مورد توجه قرار گرفت جانفورد پس از دو اقتباس سردستی از نمایشنامهٔ یوجین اُتیل سفر طولانی به خانه و نمایشنامهٔ جادهٔ تنباکو (۱۹۴۰) از ارسکین کالدول (Erskine Caldwell)، آخرین فیلم پیش از جنگ جهانی دوم خود بهنام چه سبز بود درهٔ من (How Green Was My Valley)، (سال ۱۹۴۱) را بر اساس رمانی به همین نام از ریچاردلیولین (Richard Llewellyn) کارگردانی کرد. این فیلم رمانتیک و نوستالژیک، دربارهٔ زوال یک خانوادهٔ معدندار وِلشی و جامعهٔ کوچکی است که در آغاز قرن بیستم در آن زندگی میکنند.
جانفورد در جریان جنگ به نیروی دریائی پیوست و برای دفتر خدمات استراتژیک (OSS) فیلمی مستند بهنام نبرد میدوی (Battle of Midway) (سال ۱۹۴۲، بهعنوان فیلم سینمائی پخش شد) ساخت. در این فیلم در صحنهٔ حملهٔ هوائی ژاپنیها، تصویری از خود جانفورد نیز بر بالای برج آب نشان داده میشود. نبرد میدوی جایزهٔ ویژهٔ پِر پِل هارت (قلب ارغوانی، به خاطر زخمی شدن فورد از ناحیهٔ بازوی چپ) و اسکار بهترین فیلم مستند را نصیب او کرد. پس از این فیلم جانفورد به ریاست بخش فیلمبرداری در محل متعلق به OSS انتصاب شد. فیلمهای طبقهبندی شدهای مانند چگونه در پشت جبههٔ دشمن عملیات کنیم، چگونه زندانیان دشمن را بازجوئی کنیم، زندگی در خارج از خاک وطن، نیروی انسانی صنایع نازی و فیلم اوضاع داخلی تبت و غیره، و همچنین گزارشهائی دربارهٔ شرایط نبرد، دفاع از همدستان، حمله با بمب و فرود آمدن در منطقهٔ دشمن، همه تحتنظارت او ساخته شدند. فورد علاوه بر نبرد میدوی شخصاً فیلم هفتم دسامبر (December 7th) (سال ۱۹۴۳) را با فیلمبرداری گرگ تولند کارگردانی کرد. نسخهٔ اصلی هشتاد و پنج دقیقهای این فیلم هرگز پخش نشد، اما نسخهٔ کوتاه شدهٔ سی و پنج دقیقهای آن در ۱۹۴۳ برندهٔ جایزهٔ اسکار بهترین فیلم مستند (چهارمین اسکار جانفورد) شد.
نخستین فیلم پس از جنگفورد، آنها بیارزش بودند (They Were Expendable)، (سال ۱۹۴۵) MGM با فیلمبردای ماهرانه و بینظیر جوزف آگوست داستان سربازانی است که در استفاده از قایقهای PT در جریان تخلیهٔ آمریکائیها از فیلیپین پیش قدم شدند. فورد پس از آن یکی از شخصیترین فیلمهای خود بهنام کلمانتین عزیزم (My Darling Clementine) (سال ۱۹۴۶، فاکس) را ساخت که از زیباترین وسترنهای حماسی است که تاکنون ساخته شده و به وقایع جنگ با تفنگ میان برادران ارپ میپردازد. که از نظر بصری جزء شاعرانهترین آثار او بهشمار میرود.
فورد در مارس ۱۹۴۶، همچون بسیاری از کارگردانهای مهم هالیوود یک کمپانی بهنام آرگوسی پیکجرز کُرپوریشن با شرکت مربان س. کوپر تهیهکننده (۱۹۷۳ - ۱۸۹۴، فیلمهایش عبارتند از علف (Grass)، (سال ۱۹۲۵) [که در ایران تهیه کرد]؛ چنگ (Chang)، (سال، ۱۹۲۷)؛ کینگکنگ، ۱۹۳۳؛ آخرین روزهای پمپئی (The Last Days of Pompeii)، (سال، ۱۹۳۵) و غیره تأسیس کرد. نخستین فیلم این کمپانی، کا مشترک فورد - نیکُلز، اقتباسی از رمان قدرت و افتخار (The Power and the Glory) اثرگراهام گربن (Graham Greene) بود که در ۱۹۴۰ نوشته شده بود و فراری (The Fugitive)، (سال، ۱۹۴۷) نام گرفت. فیلم فراری نیز همچون فیلم پیشین فورد مورد استقبال تماشاگران قرار نگرفت و فورد برای جبران خسارت آن دست به ساختن سه وسترن درخشان و اسطورهای زد. این به اصطلاح سهگانهٔ سواره نظام که فیلمنامهٔ هر سه را فرنک س.نوجنتت (Frank S. Nugent) نوشت، عبارتند از: دختری با روبان زرد (She Wore a Yellow Ribbon) (سال ۱۹۴۹)، ربو گرانده (Rio Grande) (سال ۱۹۵۰) و کاروانسالار (Wagon Master) (سال ۱۹۵۰). این سه گانه به همراه دو فیلم دیگر کمپانی آرگوسی امروز از بهترین دستاوردهای این کارگردان ارزیابی میشوند. دو فیلم دیگر یکی مرد آرام (The Quiet Man) (سال ۱۹۵۲)، فتح نامهای نوستالژیک از زندگی روستائیان ایرلندی که در مکان اصلی و در میان خانوادهٔ فینی در کانهمارا فیلمبرداری شده، و دیگری فیلم خورشید بهروشنی میدرخشد (The Sun Shines Bright)، (سال ۱۹۵۳) که بازسازی فیلم پیکارسک قاضی روحانی است.
فورد پس از تعطیل شدن کمپانی آرگوسی دوباره به استودیوها بازگشت و فیلمهای بزرگی ساخت - فیلم حادثهای موگامبو (Mogambo)، (سال ۱۹۵۳، MGM) که بازسازی فیلم غبار سرخ (Red Dust) (سال ۱۹۳۲) از ویکتور فلمینگ بود؛ صف طویل خاکستری (The Long Gray Line)، (سال، ۱۹۵۵، هر دو کلمبیا) که زندگینامهٔ یک مربی ورزش بهنام مارتی ماهر (Marty Maher) و نخستین فیلم سینما سکوپ فورد بود؛ و فیلم حماسی و برجستهٔ جستجوگران (The Searchers) (سال ۱۹۵۶، وارنر) که امروز بهعنوان یکی از بزرگترین وسترنهای تاریخ سینما شناخته میشود.
جانفورد فیلمهای جالب دیگری نیز ساخته است که فاقد یکدستی لازم بودند، از جمله بالهای عقابها (The Wings of Eagles)، (سال ۱۹۵۷، MGM) برآمدن ماه (The Rising of the Moon)، (سال، ۱۹۵۷، وارنر)، سهگانهای از افسانههای ایرلندی، که در مکان اصلی فیلمبرداری شد و توسط تئاتر بازیگران آبی اجراء شد؛ روز گیدئُن (Gideon's Day)، (سال ۱۹۵۸)، آخرین هور (The Last Hurrah)، (سال ۱۹۵۸، کلمبیا)، سواره نظام (The Horse Soldiers)، (سال ۱۹۵۹)، گروهبان راتلیج (Sergeant Rutledge) (سال ۱۹۶۰، وارنر) دو سوار (Two Rode Together) (سال ۱۹۶۱، کلمبیا) فورد از سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۵ هنرمندی رو به افول شناخته شد. امروزه عدهای منتقدان بر آن هستند که آخرین آثار جانفورد بهترین فیلمهای او هستند که به مرز تعالی نزدیک شدهاند. با آنکه جان فوردگاه نژادپرست و گاه احساساتی و همواره محافظه کار بود، با این حال باید او را یکی از کارگردانهای بزرگ آمریکائی شناخت. با آنکه او خود را با سیستم استودیوئی تطبیق داد، هرگز از ساختن فیلمهائی تکنیکهای برتر و ارائهٔ دیدگاههای شخصی کوتاهی نکرد، چنانکه آثارش در سراسر جهان بهعنوان آثاری کلاسیک ستوده شدهاند. وسترنهای جانفورد اسطورهٔ قابل قبولی از گذشتهٔ آمریکا را خلق کردهاند و او را به گریفیث نزدیک ساختهاند.