پاسخ به:تاريخچهٔ سينمای ابران و جهان
دوشنبه 5 مرداد 1394 7:51 PM
با پایان گرفتن جنگ جهانگیر اول، صنعت فیلم در آمریکا به ساختاری دست یافت که تا چهل سال آن را حفظ کرد. تهیهکنندگان مستقل به رهبری آدُلف زوکُر، ویلیام فاکس و کارل لیمل بر کمپانی حق انحصاری تصاویر متحرک (انحصارگر) پیروز شدند و با نظارت بر تالارهای زنجیرهای نمایش متعلق به خود و همچنین سازمان پخش فیلم، انحصار تولید و پخش فیلم در آمریکا را بهدست آوردند. از طرف دیگر، آنها با پالایش دادن فیلمهای سینمائی و ایجاد فضائی دلپذیر در تالارهای نمایش فیلم توانستند طبقهٔ متوسط را نیز به سینما جلب کنند. تالارهای نمایش از این دوره به بعد در شهرهای کوچک و بزرگ قادر بودند سه هزار نفر را در خود جای دهند.
افزایش طول فیلمها و کمبود نقدینگی مردم را بهسوی این سرگرمی ارزانقیمت کشاند و سینما رونقی مضاعف یافت، چندانکه ستارگان سینما درخواست مبالغ نجومی کردند و بودجهٔ فیلمها تا ده برابر افزایش یافت، و تا چندین سال سینما عمدهترین صنعت ملی آمریکا شد. غولهای این صنعت، معروف به سه کمپانی بزرگ در آغاز دههٔ ۱۹۲۰ عبارت بودند از اتحادیهٔ بازیگران مشهور - لاسکی متعلق به زوکُر که شاخهٔ پخش پارامونت پیکچرز را در ۱۹۱۶ تصاحب کرده بود و مجموعاً پارامونت خوانده میشد؛ شرکت لُوه، زنجیرهٔ تئاترهای ملی متعلق به مارکوس لوه که از ۱۹۲۰ به تولید فیلم پرداخته بود؛ و کمپانی فرستنشنال (پس از ۱۹۲۱ اَسوشیتد فرستنشنال)، که در ۱۹۱۷ با ادغام بیست و شش واحد از بزرگترین کمپانیهای پخش فیلم تأسیس شده بود تا با سرمایهگذاری در تولید فیلم با فروش مجموعه (اختراع زوکُر) مبارزه کند.
کمپانی یونایتد آرتیستز در ۱۹۱۹ توسط چهار تن از هنرمندان سرشناس آن دوران - د.و. گریفیث، چارلی چاپلین، مری پیکفورد و داگلاس فیربنکس - شکل گرفت و این چهار تن بر آن شدند تا خود فیلمهایشان را تولید و پخش کنند، و تا پیدایش صدا نیروهای مؤثری در صنعت سینما بهشمار میرفتند. در ۱۹۲۴ کمپانی متروگلدوین مهیر با ادغام متروپیکچرز، گلدوین پیکچرز و لوئی ب. مهیرپر و داکشنز تحت حمایت شرکت لوه همچون استودیوئی نیرومند از راه رسید. هالیوود شاخهٔ دیگری نیز با نام پنج کمپانی کوچک داشت که از ادغام شرکتهای زیر بهوجود آمد: فاکس فیلم کُرپوریشن؛ شرکت پخش و تولید (PDC)؛ فیلم بوکینگ آفیس (FBO)؛ یونیورسال پیکچرز متعلق به ارل لیمل و کپانی برادران وارنر. همین پنج شرکت بودند که با معرفی دستگاه چاپ ویتافُن سینما را مجبور کردند به صدا روی آورد. جدود سی استودیوی کوچک با سرمایهٔ اندک هم وجود داشتند که از میان آنها تنها استودیوهای کلمبیا، ریپابلیک و مونوگرام توانستند به بقاء خود ادامه دهند.
در دههٔ ۱۹۲۰ استودیوها به کارخانههای بزرگ تولید فیلمهای پرهزینهٔ تجاری و سرگرمکننده تبدیل شدند. اینس نیز همچون گریفیث کار خود را بهعنوان بازیگر - کارگردان در ۱۹۱۰ در کمپانی امریکن بیوگراف آغاز کرد و نهایتاً موفق شد در ۱۹۱۲ خود استودیوئی بهنام اینسویل در درهٔ سانتا اینز، نزدیک هالیوود، بر پا کند. او که در ۱۹۱۳ تنها به تولید پرداخت در آنجا توانست بیش از صد فیلم با طول تقریبی هر یک بین دو تا پنج حلقه را کارگردانی کند. بین سالهای ۱۹۱۴ و ۱۹۱۸ اینسویل، با پنج استودیوی همزمان قابل فیلمبرداری، نخستین استودیوی مدرن قابل ملاحظه در هالیوود محسوب میشد که شیوهٔ تولید آن تا چهل سال بعد الگوی یک سیستم استودیوئی سازمان یافته در صنعت فیلم آمریکا قرار گرفت.
پس از آنکه هَری اِبتکن در ۱۹۱۵ کمپانی میوچوال را ترک گفت، اینس و گریفیث به همراه مکسنِت (Mack Sennett) شرکتی بهنام ترایانگل (مثلث) فیلم تشکیل دادند که سرانجامی نگرفت. اینس پس از شکست این طرح، خود به تنهائی استودیوی بزرگی در کالورسیتی (حدود ده سال بعد پایگاه اصلی MGM شد) بنا کرد و در آنجا تا ۱۹۲۴، یعنی پایان عمرش، به تولید فیلمهای داستانی پرداخت. در آنجا بود که اینس برای نخستین بار با معرفی سناریو با ذکر جزئیات یا فیلمنامهٔ تداوم فرآیند فیلمسازی در سیستم استودیوئی را شایع کرد. در همین دوره اینس به چندین بازیگر و کارگردان مستعد امکان داد تا در کنار او نخستین تجربههای مهم خود را بهدست آورند: ویلیام س.
هارت (William S.Hart)، سِسوئه هایاکاوا (Sessue Hayakawa)، بیلی بیورک (Billie Burke)، فرنک بُرزیج، (Frank Borzage)، هنریکینگ (Henry King)، لوید اینگراهام (LIoyd Ingranham)، فردنیبلو (Fred Nibio)، رولند و.لی (Rowland V. Lee)، لَمبرت هیلیر (Lambert Hillyer) و فرَنسیس فورد (Francis Ford)، همگی در اینس ویل تربیت یافتند. سرانجام باید از تعدادی فیلم با ساختار محکم از او یاد کرد، از جمله نبرد گِتیسبورگ (The Battle of Gettysburg) (۱۹۱۳)، گردباد (The Typhoon) (۱۹۱۴)، بُزدل (The Coward) (۱۹۱۵)، اهالی دوزخ (Hell's Hinges) (۱۹۱۶)، آریائی (The Aryan) (۱۹۱۶)، تمدن (Civilization) (۱۹۱۶)، میهنپرست (The Patriot) (۱۹۱۶)، گدای کاونپور (The Beggar of Cawnpore) و سقوط انسانی (Human Wreckage) (۱۹۲۳) و آناکریستی (Anna Christie) (۱۹۲۳)، که همگی الگوئی برای فیلمهای داستانی سریع ساخته شده و کم هزینه شدند.
یکی دیگر از معماران سیستم استودیوئی آمریکا و پایهگذار کمدی صامت، همکار اینس و گریفیث در کمپانی ترایانگلفیلم، مک سِنِت (۱۹۶۰ - ۱۸۸۰) بود. سِنِت در بسیاری از فیلمهائی که گریفیث برای کمپانی بیوگراف ساخت بازی کرده بود و در آنجا به دقت روشهای گریفیث را آموخته بود. او نیز از ۱۹۱۰ ساختن فیلم برای بیوگراف را آغاز کرد، اما در آنجا آزادی عمل کمی به او داده میشد. بنابراین در سپتامبر ۱۹۱۲ با حمایت مالی صاحبان کمپانی نیویورک پیکچرز، توانست کمپانی کیاستوان فیلم را در فورتلی، نیوجرزی تأسیس کند، اما در فاصلهٔ یک ماه کمپانی خود را به استودیوی قدیمی بیُستن (۳۹) در هالیوود منتقل کرد. در اینجا، بین سالهای ۱۹۱۳ تا ۱۹۳۵ هزاران فیلم یک تا دو حلقهای و صدها فیلم بلند داستانی ساخت و موفق شد یک گونه (ژانر) سینمائی خلق کند - کمدی اسلپ استیک (آشفتهبازار، بکوببکوب) صامت - و با این سبک شکل منحصربهفرد سینمای آمریکا در دههٔ ۱۹۲۰ را قالبریزی کرد.
اینگونهٔ سینمائی که از سیرک، وودویل، بورلسک، پانتومیم، ستونهای کمیک و فیلمهای تعقیب و گریز بازیگر فرانسوی، مکسلَندر (Max Linder)، مایه میگرفت، جهانی آشوبزده و فراواقعی را تصویر میکرد که در آن منطق روائی و شخصیتپردازی تحتالشعاع یک عرصهٔ ناب بصری، خشونتآمیز، خیالپردازانه و بیزیان قرار میگرفت: جهانی متشکل از پرتابهای خامه و شیرینی، آویختنها به پرتگاه، تعقیب اتومبیلها، بهطور خلاصه آشفتهبازار و اغراق، ضرب و شتمهای پرصدا، تدوین آزاد و پرتپش و نجات در آخرین ثانیهها، که از گریفیث آموخته بود، در ترکیب با حساسیت شگرف خود مک سنت به ضرباهنگ، تالار نمایش را از صدای خنده منفجر میکرد . فیلمهای مکسِنِت رایج در فیلمهای دیگر را نیز هجو میکرد. در فیلمهای او همیشه یک موضع اتفاقی از چشمانداز محیط، مثل درگیری پلیس با دیگران، با دختران مایوپوش سر از یک سلسله تداعیهای بصری درمیآورد که تنها منطق آنها تداعی تدوین بود (نقابداران The Masquerader)، ۱۹۱۴) و دختر (The Surf Girl)، ۱۹۱۶).
مکسِنت در دو سال نخستین فعالیت خود در کیاستون غالب فیلمهایش را خود کارگردانی میکرد، اما پس از ۱۹۱۴ الگوی تولید اینسویل را برگزید و با کارگردانها، بازیگران و نویسندگان دیگر منحصراً به نظارت بر تولید پرداخت. کیاستون بود که نخستین بار چارلیچاپلین، هریلنگُدن، فتی آریوکُل (Fatty Arbuckle)، مِیبل نُرماند (Mabel Normand)، بِن تورپین (Ben Turpin)، گلوریا سوانُسن (Gloria Swanson)، کَرُل لُمبارد (Carol Lombard)، والاس بیری (Wallace Beery)، مری درِسلر (Marie Dlessler)، و و.س.فیلدز (W.C.Fields) را کشف و نخستین فیلم آنها را تهیه کرد. اینس همچنین زمینهٔ تربیت برجستهترین کارگردانهای کمدی را فراهم آٰورد: جدای از چاپلین و کیتُن میتوان از مالکُلم سنت کلر (Malcolm St Clair)، جُرج استیونس، رُیدلروت (Roy Del Ruth)، و فرنک کاپرا نام برد. بهعلاوه، کمپانی کیاستون و کمدیهای مک سِنِت سهم عمدهای در سلطهٔ تجاری سینمای آمریکا بر جهان، در سالهای پس از جنگ بر عهده دارند. او بود که دریافت سینما مناسبترین بستر شوخیهای بصری آکروباتیک است و خود این گونه را جا انداخت، با این حال، درک مک سِنِت از کمدی منحصر به سینمای صامت بود. او پس از ناطق هم به کارگردانی فیلم ادامه داد اما تا ۱۹۳۵ کمپانی کیاستوان ورشکست شده بود و پایهگذارش، بهجز یک فیلم در ۱۹۶۰، دیگر فیلمی نساخت.