0

حکایتهایی از امام سجاد (ع)

 
masomezare4
masomezare4
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 3091
محل سکونت : یزد

پاسخ به:حکایتهایی از امام سجاد (ع)
یک شنبه 3 خرداد 1394  10:48 AM

 نان خشك و گوهر در شكم

زهرى - كه يكى از راويان حديث و از اصحاب حضرت سجّاد عليه السّلام است - حكايت كند:

روزى در محفل و محضر امام زين العابدين عليه السّلام كه تعدادى از دوستان و مخالفان حضرت نيز در آن جمع حضور داشتند، نشسته بودم ، كه مردى از دوستان حضرت با چهره اى غمناك و افسرده وارد شد، حضرت فرمود: چرا غمگينى ؟ تو را چه شده است ؟

عرض كرد: ياابن رسول اللّه ! چهار دينار بدهى دارم و چيزى كه بتوانم آن را بپردازم ندارم ، همچنين عائله ام بسيار است و درآمدى براى تاءمين مخارج آن ها ندارم .

در اين هنگام ، امام سجّاد عليه السّلام به حال دوستش گريست ، من عرض ‍ كردم : آقا! چرا گريه مى كنى ؟

حضرت فرمود: گريه آرام بخش عقده ها و مصائب مى باشد و چه مصيبتى بالاتر از اين كه انسان نتواند مشكلات مؤ منى از دوستانش را برطرف نمايد.

در همين بين ، حاضرين از مجلس پراكنده شدند، و مخالفين در حال بيرون رفتن از مجلس زخم زبان مى زدند، كه اين ها - ائمّه اطهار عليهم السّلام - ادّعا مى كنند بر همه جا و همه چيز دست دارند و آنچه از خدا بخواهند برآورده مى شود، ولى عاجزند از اين كه بتوانند مشكلى را برطرف نمايند.

آن مرد نيازمند، اين زخم زبان ها را شنيد و به حضرت عرض كرد: تحمّل اين حرف ها براى من سخت تر از تحمّل مشكلات خودم بود.

حضرت فرمود: خداوند، راه حلّى براى كارهايت به وجود آورد، و سپس ‍ امام عليه السّلام به يكى از كنيزان خود فرمود: غذايى را كه براى افطار و سحر دارم بياور، كنيز دو قرص نان خشك آورد.

حضرت به آن دوستش فرمود: اين دو عدد نان را بگير، كه خداوند به وسيله آن ها بر تو خير و بركت دهد، پس آن مرد دو قرص نان را گرفت و رفت .

در بين راه ، به ماهى فروشى برخورد كرد، به او گفت : يكى از ماهى هاى خود را به من بده تا در عوض آن قرص نانى به تو بدهم ، ماهى فروش نيز قبول كرد و يك عدد ماهى به آن مرد داد و در ازاى آن يك قرص نان دريافت نمود.

آن مرد ماهى را گرفت و چون به منزل رسيد، خواست ماهى را براى عائله اش تميز و آماده پختن نمايد، پس همين كه شكم ماهى را پاره نمود، دو گوهر گرانبها در شكم ماهى پيدا كرد، با شادمانى آن ها را برداشت و شكر و سپاس خداوند متعال را به جاى آورد.

در همين بين ، شخصى درب خانه اش را كوبيد، وقتى بيرون آمد، ديد همان ماهى فروش است ، مى گويد: هرچه تلاش كرديم كه اين نان را بخوريم نتوانستيم ؛ چون بسيار سفت و خشك است ، گمان مى كنم در وضعيّتى سخت به سر مى برى ، بيا اين نانت را بگير؛ و ماهى را هم نيز به تو بخشيدم .

پس از گذشت لحظاتى ، شخص ديگرى درب خانه اش را كوبيد، و چون درب را گشود، كوبنده درب گفت : حضرت زين العابدين عليه السّلام فرمود: خداوند متعال ، مشكل تو را برطرف ساخت ، اكنون غذا و نان ما را بازگردان ، كه كسى غير ما نمى تواند آن نان ها را بخورد.

و سپس آن مرد گوهرها را با قيمت خوبى فروخت و قرض خود را پرداخت كرد؛ و سرمايه اى مناسب براى كسب و كار و تاءمين مايحتاج مشكلات زندگى خانواده اش تنظيم كرد.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها