0

در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

 
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

دنیا گِرد است !
دوشنبه 3 آبان 1395  9:57 AM

دنیا گرد است!!!
 
 
بار اول به خاطر نگهداری و استفاده از مشروبات الکلی روانه زندان شدم و این گونه مسیر زندگی ام تغییر کرد چرا که آشنایی من با دیگر خلافکاران سرنوشتم را به تباهی کشاند به طوری که پس از آزادی از زندان به یک خلافکار حرفه ای تبدیل شدم و...جوان 26 ساله ای که به اتهام زورگیری از شهروندان دستگیر شده بود در حالی که آغاز بدبختی هایش را گرایش به استفاده از مشروبات الکلی و مصرف موادمخدر ذکر می کرد در پاسخ به این سوال که چگونه یک زورگیر حرفه ای شدی؟ گفت: وقتی درس و مدرسه را رها کردم به سوی دوستان ناباب کشیده شدم. آن روزها با برخی از هم محله ای های بیکار وخلافکار سر کوچه دور هم می نشستیم و از هر دری سخن می گفتیم تا این که روزی یکی از دوستانم از حالت مستی اش پس از مصرف مشروبات الکلی سخن گفت و ما را نیز دعوت کرد تا در کنار او مشروب مصرف کنیم. چون خواستم مقابل آن ها کم نیاورم دعوت دوستم را پذیرفتم اما از آن روز به بعد مصرف مشروبات جزئی از برنامه های اوقات تنهایی ام شده بود تا این که شبی توسط ماموران انتظامی دستگیر و روانه زندان شدم. آنجا بود که با «قاسم» آشنا شدم او به جرم نگهداری مواد مخدر در زندان بود و من شیفته خاطرات تلخ او از مصرف مواد مخدر شده بودم اما به جای آن که از روزگار «قاسم» درس عبرت بگیرم پس از آزادی از زندان به مصرف موادمخدر گرایش پیدا کردم. یکی از دوستانم که وضعیت وخیم مرا دید راهنمایی ام کرد تا در جلسات ترک اعتیاد شرکت کنم. اولین روزی که برای شرکت در این جلسه رفته بودم ناگهان قاسم را آنجا دیدم و برای صحبت کردن با او سوار موتورسیکلتش شدم تا در خیابان دوری بزنیم در حالی که سرگرم گفت و گو از خاطرات تلخ زندان بودیم، او عنوان کرد که گوشی تلفن همراهش خراب شده و به دنبال آن پیشنهاد کرد یک گوشی خوب زورگیری کنیم. در همین هنگام بود که موتورسیکلت را کنار جوانی متوقف کرد که با گوشی در حال صحبت بود. «قاسم» با تهدید چاقو، گوشی آن جوان را گرفت و سوار موتور شد. مالباخته که چهره ما را دیده بود التماس می کرد ولی ما توجهی به او نکردیم و از محل گریختیم. دیگر به قول خودمان لغزش پیدا کرده بودیم و همه پول ها را صرف موادمخدر می کردیم تا این که شبی ماموران گشت ما را دستگیر کردند و به پلیس آگاهی تحویل دادند. آن شب یکی دیگر از دوستانمان نیز همراهمان بود. چند ساعت بعد مالباختگانی که طی چند روز گذشته گوشی های آن ها سرقت شده بود برای شناسایی ما به آگاهی آمدند. در میان جمعیت ناگهان چشمم به جوانی افتاد که هنگام سرقت چهره ما را دیده بود. امیدوار بودم او ما را نشناسد اما ناگهان دلم فروریخت چرا که آن جوان ما را شناسایی کرد و گوشی خودش را نیز که در دست دوستم کشف شده بود شناخت و ما ناچار شدیم دیگر سرقت هایمان را اعتراف کنیم. همه چیز تمام شده بود و  می دانستم که حداقل 10 سال از عمرم را باید پشت میله های زندان بگذرانم. خودم را به پای شاکی انداختم و به او التماس کردم اما آن جوان گفت دنیا گرد است روزی که من به شما التماس کردم با بی رحمی چاقوکشی کردید حالا هم...
 
 
ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی خراسان رضوی

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها