پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)
سه شنبه 21 مهر 1394 7:14 AM
فکر نمي کردم اين کار من 7 سال مجازات زندان داشته باشد فقط به خاطر خنده، شوخي و خودنمايي نزد دوستانم به اين کار اقدام کردم. مي خواستم با سر کار گذاشتن پسران جوان دوستانم را بخندانم در حالي که حتي تصور يک روز زندان را هم نمي کردم و از عاقبت اين شوخي بچگانه اطلاعي نداشتم اما اکنون که فهميدم کار من مجازات کلاهبرداري دارد خيلي پشيمانم...
جوان 20 ساله اي که به اتهام کلاهبرداري از طريق شبکه هاي اجتماعي تلفن همراه دستگير شده بود پس از آن که به سوالات قضايي قاضي سيدهادي سبحاني (قاضي شعبه 707 دادسراي عمومي و انقلاب مشهد) درباره اتهام خود پاسخ داد در حالي که عنوان مي کرد تنها يک شوخي احمقانه مرا به اين دردسر بزرگ انداخت به تشريح چگونگي ماجراي کلاهبرداري هايش پرداخت و گفت: من خيلي خوب مي توانستم صداي دختران را تقليد کنم و به همين خاطر همواره مورد توجه دوستانم قرار مي گرفتم به طوري که وقتي در جمع دوستان دور هم مي نشستيم من با تقليد صدا آن ها را به خنده وا مي داشتم و گاهي نيز با همين شيوه دوستانم را تلفني اذيت مي کردم و از اين کار لذت مي بردم. تا اين که مدتي قبل وقتي در خانه يکي از دوستانم جمع شده بوديم پسر جواني به اشتباه با شماره تلفن من تماس گرفت و نام سودابه را بر زبان راند من که بلافاصله فهميدم او با خانمي کار دارد صدايم را به صداي زنانه تغيير دادم و مدتي با او گفت و گو کردم آن روز براي آن که دوستانم را بخندانم آن پسر را سر کار گذاشتم و چنين وانمود کردم «دختري هستم که به دنبال دوستي و ارتباط خياباني است» آن پسر هم که به راحتي فريب صداي مرا خورده بود در تماس هاي بعدي سعي داشت بيشتر خود را به من نزديک کند من هم از اين فرصت سوءاستفاده کردم و ارتباطم را با او از طريق شبکه هاي اجتماعي تلفن همراه ادامه دادم. وقتي فهميدم اصرار دارد تا در محل خلوتي با او قرار بگذارم گفتم بايد ابتدا مبلغي پول به حسابم واريز کني. او هم که شيفته من شده بود مبلغي را به شماره حسابي که در اختيارش گذاشته بودم واريز کرد و از آن پس، ديگر جواب تلفن هايش را ندادم. دوستانم که در جريان ماجرا بودند مرا تشويق مي کردند تا پسران ديگري را هم با اين شيوه طعمه خود قرار بدهم اين گونه بود که با ورود به شبکه هاي اجتماعي برخي پسران جوان را که در پي دوستي هاي خياباني با دختران بودند فريب مي دادم و مبالغي را براي قرار ملاقات از آن ها دريافت مي کردم تا اين که روز قبل وقتي با 3 تن از دوستانم در حال پرسه زني در خيابان بودم يکي از همين افراد با من تماس گرفت و خواست او را ملاقات کنم من هم به تشويق دوستانم در يکي از خيابان هاي همان اطراف با او قرار گذاشتم تا چهره او را هنگام مواجه شدن با يک پسر ببينيم و او را به تمسخر بگيريم، اما وقتي سر قرار رسيديم ناگهان ماموران انتظامي ما را محاصره کردند و اين گونه در چنگ قانون گرفتار شدم اين جا بود که فهميدم آن پسر به هويت اصلي من پي برده و از من به اتهام کلاهبرداري شکايت کرده بود حالا نمي دانم عاقبت اين شوخي احمقانه چه مي شود...
ماجراي واقعي براساس يک پرونده قضايي
گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست