پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)
پنج شنبه 9 مهر 1394 7:54 AM
نمي دانم تا کي بايد تاوان بزرگ ترين اشتباه زندگي ام را بپردازم اگرچه با کمک مادرم فهميدم که عشق هاي خياباني تنها هوسراني است و دختران بيشترين آسيب را از اين گونه دوستي ها خواهند ديد و به همين خاطر هم به ارتباط خودم با مهران پايان دادم اما او اکنون با تهديد به اسيدپاشي و انتشار عکس و فيلم مرا در شرايط روحي و رواني بدي قرار داده است به طوري که ...
دختر 19ساله اي که به همراه مادرش و براي اعلام شکايت از جواني که او را تهديد به اسيدپاشي کرده است دست به دامان پليس شده بود به مشاور کلانتري شهيد آستانه پرست مشهد گفت: 2 سال قبل با همکلاسي ام در قرار ملاقات او با دوست پسرش حضور يافتم به طوري که زشتي روابط خياباني در ملاقات هاي بعدي بسيار در نظرم کمرنگ شد تا اين که مدتي بعد دوستم با آن جوان 31ساله که مهران نام دارد قطع رابطه کرد و گوشي تلفن همراهش را به من سپرد تا از شر مزاحمت هاي مهران خلاص شود. اين گونه بود که بزرگ ترين اشتباه زندگي ام را مرتکب شدم و با خط تلفن دوستم ارتباطم با مهران را ادامه دادم ديگر به راحتي با او قرار مي گذاشتم و به بهانه هاي مختلف به ديدارش مي رفتم. هنوز چند ماه از اين ارتباط نگذشته بود که مادرم همزمان با تغيير رفتار و حرکاتم از رابطه من و مهران مطلع شد او با لحني ملايم گفت: دخترم اين گونه پسرها هيچ وقت قصد ازدواج ندارند و تنها به دنبال سوء استفاده از دختران هستند حالا هم براي آن که اين موضوع به تو ثابت شود مي تواني با او تماس بگيري و بگويي به خواستگاري ات بيايد! آن روز درحالي که سر از پا نمي شناختم در حضور مادرم با او تماس گرفتم و خواسته ام را مطرح کردم. اما مهران با لحني بي ادبانه و با پررويي تمام گفت: تو را براي چند روز دوران مجردي ام مي خواهم که سرگرم باشم همسر آينده مرا نبايد آفتاب و مهتاب ديده باشد! از کجا معلوم تو با افراد ديگري غير از من رابطه نداشته باشي! براي زندگي مشترک هر دختري لايق زندگي با من نيست و تو هم در شأن من نيستي! ... گوشي تلفن در دستم يخ کرده بود که مادرم مهربانانه گفت ازدواجي که از دوستي در خيابان شروع شود به طلاق ختم مي شود. مي دانستم او به خواستگاري ات نمي آيد، اگر راهت را درست انتخاب کني و در صراط مستقيم قدم برداري خدا هم به تو کمک خواهد کرد. همان جا به مادرم قول دادم ديگر با هيچ مرد غريبه اي ارتباط نداشته باشم و از خطاي گذشته ام درس بگيرم. آن روز تلفن همراه دوستم را برگرداندم و سبکبال در موسسه اي که مادرم کار مي کرد استخدام شدم اما مهران دست بردار نيست و با نوشتن مطالب زشت بر در و ديوار محل زندگي خواهرم و يا از طريق تماس با منزلمان برايم ايجاد مزاحمت مي کند او مي گويد من تا يک سال ديگر مجردم و بايد تا زمان ازدواج من به اين رابطه ادامه بدهي! اکنون او مرا تهديد به اسيدپاشي و انتشار عکس و فيلم هايي مي کند که در زمان ارتباطمان از من تهيه کرده است او حتي با حضور در محل کارم فحاشي و آبروريزي مي کند و من مانده ام تا کي بايد تاوان بزرگ ترين اشتباه زندگي ام را بپردازم و ...
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست