پاسخ به:مبحث 94 طرح صالحین: «خاطره و تأثیرات آن در زندگی»
پنج شنبه 20 فروردین 1394 4:35 AM
یه خاطره که هر وقت یادش می افتم وخنده ام میگیره اینه که...
برای خواستگاری بعد از کلی کلنجار که خانواده میخواستند برایم زن بگیرند اماده میشدیم ..تا این که قرار ومدار خواستگاری را دوخانواده گذاشتند وشب خواستگاری فرا رسید...که پدرو مادر محترمم گفتند که تو نیازی نیست بیایی من هم جون اولین بار بود وتجربه ای نداشتم قبول کردم وآنها بدون من رفتند خواستگاری ودوخانواده همه قرارها وتاریخ عقد ومهریه وووو را مشخص کردند وچند روز بعد هم منو بردند تا با اون دختر خوشبخت صحبت کنم ..البته شناخت قبلی وجود داشت و ازدواج فامیلی بود ولی هر وقت یادم میاد که شب خواستگاری منو همراهشون نبردند خنده ام میگیره ..
واینکه تجربه ای شد برام ان شاالله در اینده بشود از این تجربه خوب دوباره استفاده کرد.....