چراغ هدایت در دستان کودکی آسمانی
دوشنبه 3 فروردین 1394 4:59 PM
امام هادی، حضرت علی بن محمد النقی و معروف به ابن الرضا (علیه السلام) خورشید نورافشانی بود که از سالهای 220ق تا سال 254 رسالت رهبری و هدایت امت بزرگ اسلامی را بر دوش داشت و حدود سی و چهار سال ناخدای کشتی اسلام در میان امواج وحشتناک عصر عباسی بود.
آن بزرگوار در تاریکترین روزگار سلطه اشرار به زندگی بشریت نور و گرمی بخشید و در دشوارترین شرایط فرزندان پیامبر و قرآن را حمایت و سرپرستی کرد.
امام هادی (علیه السلام) دهمین رهبر آسمانی است که از سوی پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) برای اداره امور امت اسلامی معرفی شده است.
از نگاه پیروان اهل بیت (علیهم السلام) امامت و رهبری جامعه تا دوازده نسل بر اساس فرمان الهی و پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امامان قبلی تعیین و به جامعه معرفی شده اند، در این زنجیره نورانی امام علی النقی (علیه السلام) معروف به امام هادی و ابوالحسن ثالث دهمین خورشید هدایت امت اسلامی است.
این رهبر بزرگوار، فرزند امام جواد (علیه السلام) و نوه امام رضا (علیه السلام) است که در روستایی از اطراف مدینه به نام «صریا» به دنیا آمد. مادرش کنیزی با فضیلت و پارسا بود که سمانه نام داشت.
تاملی در معنی و مفهوم «هادی» که معروفترین لقب آن بزرگوار است، بسیاری از حقایق را روشن میسازد.
هدایت در کتب لغت دو معنای «ارائه طریق » و «رساندن به مقصد و مطلوب» را در بردارد. و معمولاًٌ در ارائه راه مطلوب و مثبت به کار میرود.
در فرهنگ قرآن و عترت هدایت و هادی، بار مفهومی و معنایی بسیار عمیق دارد. شناخت راه، شناخت مقصد، شناخت امت و کاروانیان همراه، شناخت موانع و مشکلات مسیر، شناخت دزدها و گردنهها، ایجاد انگیزه برای حرکت، دمیدن روح استقامت در رهروان، حفظ اتحاد و هماهنگی کاروان، حمایت و حفاظت از جان و مال و حقوق کاروانیان، تنها بخشی از مفهوم «هادی» در فرهنگ اسلامی است.
همانگونه که خداوند علم و حکمت را در کودکى به برخى از پیامبران خود ارزانى داشته بود، او نیز از این موهبت یزدانى برخوردار بود. کودک بود، ولى در شمار بزرگان دودمان هاشم؛ خُرد بود، ولى خردمند و دانشمند شهر؛ فرزند بود، ولى پدر دانش و بینش و این همه را از پدرى بزرگ چون محمدبن على علیهالسلام به میراث داشت
امام هادى علیهالسلام در محیط علم، ادب، اخلاق و پرهیزکارى پرورش یافت؛ در خانه و دامان پیشوایى بزرگ و مادرى پاکدامن و مهرورز؛ در محیطى که هر روز شاهد تلاش خستگىناپذیر پدر مهربانش براى نجات بشریت از تاریکى نادانى و مبارزه با محدودیتها، دینزدایىها و فتنهگرىهاى حاکمان جامعه آن روز بود.
او از همان اوان کودکى با چهره واقعى دستگاه حاکم آشنا شد و خط مشى سیاسى آنان را شناسایى کرد. ترفندهاى ضد دینى و سیاستبازىهاى دغلکارانه آنان را شناخت و خود را براى مبارزهاى گویا و شفاف و روشنگرانه آماده ساخت.
این پرورش صحیح و ظلمستیزانه، آتشى از قهر و دشمنى با زورگویان و زرپرستان در دل او برافروخت؛ تا آنجا که وقتى پدرش، امام جواد علیهالسلام ، از مدینه به عراق فراخوانده شد، وى را در دامان مهرگستر خود نشانید و فرمود: پسرم! دوست دارى از عراق چه برایت سوغات آورم؟ او که انگیزه دشمن را از فراخوانى پدرش به عراق دریافته بود، با بغضى سنگین در گلو و دندانهایى به هم فشرده از خشم گفت: شمشیرى خفتناپذیر بسان پارههاى آتش!
امام به فرزند دیگرش، موسى، رو کرد و از او پرسید: فرزندم! تو از سوغات عراق چه دوست دارى؟ موسى پاسخ داد: فرش اتاق! امام دست نوازش بر سر جانشین خود که شش یا هفت سال بیشتر نداشت، کشید و در تحسین پیشواى پسین امت فرمود: «ابوالحسن میراثدار و شبیه من است و موسى به مادرش همانند است.»
کودکى و نوجوانى امام
او نیز کودکى بود در میان دیگر کودکان، با این تفاوت که دریایى از دانش و بینش درون سینه داشت. خانهاش در مدینه بود؛ شهرى که مهد پرورش نیکان و زادگاه پیشوایان بود. مدینه شهرى بود بلندآوازه و هر از چندگاهى در خود کودکى را مىیافت که بر اثر پرورش در خانه وحى و طهارت، شگفتى همگان را برمىانگیخت. امام هادى علیهالسلام نیز از آن دسته بود.
همانگونه که خداوند علم و حکمت را در کودکى به برخى از پیامبران خود ارزانى داشته بود، او نیز از این موهبت یزدانى برخوردار بود. کودک بود، ولى در شمار بزرگان دودمان هاشم؛ خُرد بود، ولى خردمند و دانشمند شهر؛ فرزند بود، ولى پدر دانش و بینش و این همه را از پدرى بزرگ چون محمدبن على علیهالسلام به میراث داشت.
داستان او و آموزگار تحمیلىاش از سوى دستگاه حاکم، سند خوبى بر این گفته است. معتصم عباسى براى مردم فریبى و به نمایش گذاشتن خیرخواهى خود و کم ارج ساختن جایگاه علمى امامان، آموزگارى ناصبى و با گرایشى مخالف اهل بیت علیهم السلام براى امام هادى علیه السلام مى فرستد. جُنیدى ناصبى، آموزگار کودکى شش ساله مىشود و آموزش خود را آغاز مىکند. پس از زمانى، از وضعیت درسى کودک مىپرسند.
جنیدى زبردست که تحت تأثیر دانایى کودک قرار گرفته بود، از شیوه پرسش مىآشوبد و مىگوید: «کودک؟! کدام کودک؟ بگو پیرِ خرد! به خدا سوگندتان مىدهم آیا در این شهر بزرگ دانشمندتر و ادیبتر از او سراغ دارید؟» با لحنى آمیخته به احترام، در حالى که کمترین گرایشى به خاندان پیامبر ندارد، مىگوید: «به خدا، هرجا که من با تکیه بر پشتوانه ادبىام به نکتهاى اشاره مىکنم که به گمانم فقط خودم به آن دست یافتهام و روزنهاى را آشکار مىسازم، او دروازههایى از آن را به رویم مىگشاید که حیرتزده مىشوم و من از او مىآموزم. مردم مىانگارند من آموزگار او هستم، اما به خدا قسم، او آموزگار من است و من دانشآموز اویم!
او بهترین آفریدگان است و دانشمندترین مردم. گاهى براى آموزش و آزمایش، پیش از ورودش به اتاق درس از او مىخواهم که سورهاى از قرآن را بخواند. مىپرسد: کدام سوره؟ من سورهاى طولانى را نام مىبرم. چنان با قرائتى درست و صوتى دلنوازتر از داود علیهالسلام برایم مىخواند و تأویل و تفسیر آیات را چنان به زیبایى مىگوید که شگفتى وجودم را در هم مىپیچد. سبحان اللّه! در میان این دیوارهاى بلند و سیاه مدینه او این همه دانش را از کجا گرد آورده است؟
این دانش ژرف و بینش شگرف، هم نقشه مکارانه معتصم را نقشى لرزان بر آب مىسازد و هم آموزگار ناصبى را به دوستدارى از شیفتگان اهلبیت علیهمالسلام پیامبر صلىاللهعلیهوآله تبدیل مىکند.
در فرهنگ قرآن و عترت هدایت و هادی، بار مفهومی و معنایی بسیار عمیق دارد. شناخت راه، شناخت مقصد، شناخت امت و کاروانیان همراه، شناخت موانع و مشکلات مسیر، شناخت دزدها و گردنهها، ایجاد انگیزه برای حرکت، دمیدن روح استقامت در رهروان، حفظ اتحاد و هماهنگی کاروان، حمایت و حفاظت از جان و مال و حقوق کاروانیان، تنها بخشی از مفهوم «هادی» در فرهنگ اسلامی است
زرافه نگهبان مخصوص متوکل می گوید: متوکل مردی اهل لهو و لعب و بازیهای مختلف بود، به همین علت یک مرد هندی که در شعبده بازی احاطه خاصی داشت به کاخ خود آورده بود تا سرگرم باشد.
یک روز تصمیم گرفت که امام هادی ـ علیه السلام ـ را توسط مرد شعبده باز مسخره و اهانت نماید. به او گفت اگر باعث خجلت و اذیت امام شوی هزار دینار ناب به تو خواهم داد.
مرد هندی قبول کرد و دستور داد چند مرغ بریان طبخ کنند و روی ظروف غذا بگذارند و خود در کنار سفره نشست، آنگاه امام را دعوت کردند که به سر سفره غذا حاضر شوند.
در همان مکان پارچه ای به دیوار آویزان بود که نقش یک شیر بر آن بود. شعبده باز درست در کنار آن نقش نشسته بود. حاضرین مشغول غذا خوردن شدند. امام هادی ـ علیه السلام ـ دست مبارک را دراز کردند که از مرغ استفاده کنند شعبده باز آن را به پرواز در آورد و باز به محل دیگر سفره دست دراز کردند بار دیگر شعبده باز مرغ را به پرواز در آورد و تمامی اهل مجلس خندیدند.
ناگهان امام هادی ـ علیه السلام ـ دست را بر صورت شیر پشت سر شعبده باز زد و فرمود: او را بگیر. شیر تجسم یافت و بر او حمله کرد و مقابل چشم همه او را بلعید و به جای خود برگشت و به صورت اول در آمد.
حاضرین متحیر و وحشت زده شدند امام از جا برخاست. متوکل گفت: از تو می خواهم از مجلس بیرون نروی مگر آنکه شعبده باز را برگردانی.
امام هادی ـ علیه السلام ـ فرمود: به خدا سوگند دیگر او را نخواهی یافت آیا دشمنان خدا را بر اولیاء خدا مسلط می کنی؟!
سپس از مجلس خارج شدند و دیگر کسی مرد شعبده باز را ندید. (بحار، ج50، ص147)