پاسخ به:ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما
جمعه 17 بهمن 1393 11:04 AM
Ben-Hur
شما میتوانید جمجمه یک مرد را بشکنید، میتوانید او را دستگیر کنید، میتوانید او را درون سیاهچال بیاندازید، اما چطور میتوانید اتفاقاتی که در حال وقوع است را کنترل کنید؟ چطور میتوانید با یک فکر بجنگید...
مثلاً: گفتی با یک ایده چطور می شه مبارزه کرد؟
من بهت می گم...
با یک ایده دیگه!
The Legend of 1900
من بخاطر چیزی که دیدم برنگشتم، به خاطر چیزی که ندیدم برگشتم...
Lord of War
میدونی زمین رو کی به ارث میبره؟ فروشندگان اسلحه چون بقیه در حال کشتن هم دیگه هستن...
Dark Passage
همۀ ما میترسیم، چیزی به اسم شجاعت وجود نداره...
Fight Club
شخصيت تو به شغلت نيست
به پولی که توی بانک داری نيست
به اون ماشينی نيست که می رونی
به محتويات داخل کيف پولت نيست
به اون لباس ارتشيت نيست
تو يه آشغال پر از ادا و اصولی...
تنها دو بار زندگی میکنیم (بهنام بهزادی)
بعضی وقت ها یه چیزای کوچیکی تو گذشته، تبدیل میشن به یه حسرت بزرگ. بعد هرچی که زمان میگذره اون حسرت هم بزرگتر میشه، تا یه جایی که دیگه نمیشه ازش فرار کرد...
La Haine
مهم نیست چه طور سقوط کنی. مهم اینه چه طور فرود میای...
Monsieur Verdoux
اگر یک نفر را بکشی، اعدامت میکنند، اما اگر با بمب هزاران نفر را بکشی (منظور در جنگ است)، بهت مدال میدن.
Citizen Kane
للاند : من می تونم همه چیز به یاد بیارم. این واسه من مصیبته، مرد جوون. بزرگترین نفرینی که به بشر تحمیل شده همینه: "خاطرات"
Mystic River
جیمی: تا حالا به این فکر کردی یه تصمیم کوچولو میتونه
کل زندگی رو تغییر بده ؟؟؟
شنیدم مادر هیتلر میخواسته اونو سقط کنه، اما تو لحظه
آخر تغییر عقیده داده!
میفهمی چی میگم ؟!
Big Fish
یه وقت هایی هست که آدم باید مبارزه کنه و گاهی هم باید سرنوشتش رو قبول کنه و بپذیره که چیزی رو از دست داده, این جور
مواقع فقط یه احـمق به تلاشش ادامه میده, راستش من همیشه آدم احـمقی بودم....
Gloomy Sunday
- (افسر نازی): يه جوک برامون بگو
حتي يه جوک يهودي، ما طاقتش رو داريم
- (سابو، یهودی و صاحب رستوران) : يه فرمانده آلماني بود توي يه اردوگاه اسراي جنگي به اسم مولر
يه چشمش مصنوعي بود
يه وقتايي که زندانيها کفر مولر رو درمياوردند
براي اينکه به زندانيها ثابت کنه يه آلماني اصيله
به يه زنداني مي گفت بهش بگه کدوم چشمش اصله و کدوم مصنوعي
اگه درست مي گفت اونو مي بخشيد
ولي اگه زنداني اشتباه ميکرد تيربارانش ميکرد
يه روز يه زنداني بود به اسم ژاکوب
اونو آوردش براي اين بازي
ژاکوب يه نگاهي به فرمانده مولر انداخت و گفت
چشم چپ شما مصنوعيه
فرمانده گفت از کجا فهميدي
در همين موقع ژاکوب گفت
جناب فرمانده
چون تنها از چشم چپتون با مهربوني بمن نگاه مي کني
سگ کشی (بهرام بیضایی)
تو این دنیا از ی نفر که معذرت میخوای، بقیه وامیستن تو صف!
The Mechanic
آرتور(جیسون استتام) : تـصمیمات خوب از تجربه های خوب میاد، و تجربه های خوب از تصمیمات بد!
چتری برای دو نفر (احمد امینی)
رضا کیانیان (احسان دانشور): وکیل ها حرف مفت زیاد میزنن, اما مفتی حرف نمیزنن!
Once Upon a Time in America
مي دوني پدربزرگم هميشه چي مي گفت؟ "قدمهاي بلند بردار." مي گفت "اينطوري هم زودتر مي رسي هم كفشهات ديرتر خراب مي شن"
Gone with the Wind
اسکارلت : رد ، رد ، رد اگه تو بری من بایستی کجا برم ؟ چی کار باید بکنم؟
رد باتلر : صادقانه بگم عزیزم ، اصلا برام مهم نیست!
Mary and Max
مکس: یه دفعه پلیس بازداشتم کرد بعد که دیدن به جز خودم برای کسی خطری ندارم ولم کردن !
Vanilla Sky
دیوید (تام کروز): پدرم میگفت جواب 99% همه سوال ها یه چیز بیشتر نیست: "پـــــــول"
Rango
شهردار : اونا رو می بینی آقای رنگو ؟
اونا دوستها و همسایه هام هستن . زندگی اینجا سخته ، خیلی سخت
می دونی اونا چه جوری تا الان دووم آوردن ؟
اونا باور دارن ! باور دارن که اوضاع بالاخره بهتر میشه ، اونا باور دارن که برخلاف همه ی شواهد و قرائن فردا بهتر از امروز میشه ؛ مردم باید به یه چیزی باور داشته باشن ...
حوض نقاشی (مازیار میری)
ببخشید بابات شدم سهیل. خدا تو رو یهویی داد...
آقا يوسف (علی رفیعی)
-قرص هاتو خوردي؟
-نه، واسه چي؟
-اومديم و من يه وقت رفتم، تو بايد يادت بره؟
- تو نباشي من واسه چي بايد قرص بخورم؟
جدایی نادر از سیمین (اصغر فرهادی)
حجت (شهاب حسینی): من زندگی مو باختم حاج آقا!
منو از حبس می ترسونی؟!!
برو از خدا بترس...
The Good, the Bad and the Ugly
تاکو: خدا با ماست، چون از یانکی ها متنفره.
بلوندی: نه. خدا با ما نیست، چون از احمق ها هم متنفره!
There Will Be Blood
دنیل پلنویو: یه وقتایی میشه که به آدم ها نگاه می کنم و چیزی که ارزش دوست داشتن داشته باشه پیدا نمیکنم....!