من زنده ام
پنج شنبه 9 بهمن 1393 4:34 PM
کتابهای زیادی هستند که حال و هوای دفاع مقدس را زنده میکنند، همانطور که تعداد قابل توجهی کتاب، به نقش زنان در دفاع مقدس میپردازند مانند «دا»، «خاطرات ایران»، «از چندهلا تا جنگ» و... . از میان این کتابها برخی هم به زندانها و اردوگاههای عراق سرک کشیدهاند تا روایتگر، حال روز اسرای ایرانی در دوران سخت اسارت باشند که کتاب «پایی که جاماند» معروفترین آنهاست.
اما بین همه این کتابها شاید خیلی کم باشند آنهایی که دوران اسارت زنان ایرانی در چنگال بعثیها را به تصویر بکشند. اصلاً شاید خیلیها با خواندن این جمله این سوال را بپرسند که مگر در میان اسرای ایرانی زنی هم وجود داشته است؟
پاسخ کوتاه سوال بالا یک کلمه است: «بله». اما برای شنیدن پاسخ تفصیلیاش باید زحمت خواندن یک کتاب 550 صفحهای به نام «من زندهام» را به خود هموار کنیم. البته سختی که چه عرض کنم، خواندن حکایت اسارت، رنجها، امیدها و تلاشهای یک دختر هفده ساله ایرانی در طول چهار سال اسارت در عراق آنقدر جذابیت دارد که بتوان کتاب را تند و تند ورق زد و کلماتش را بلعید.
«معصومه آباد» وقتی در میان بهت و ناباوری توسط نیروهای عراقی که از کارون رد شده بودند، اسیر میشود تنها هفده سال داشته است. آن دختر نوجوان در روزهای ابتدایی حمله عراق تعدادی از ایتام جنگ زده را برده بود شیراز تا از صحنه جنگ دور کند و هنگام برگشتن ناگهان اسیر میشود؛ اسارتی که اگرچه فکر میکرده به زودی تمام خواهد شد اما چهار سال طول میکشد و چهها که او در این چهار سال به چشم خود نمیبیند!
116 صفحه ابتدایی کتاب شرح حال راوی از کودکی تا شروع جنگ است. احتمالا شما هم همین الان نیت کردید که اگر کتاب را خریدید سریع این صفحات را رد کنید تا به قسمت اصلی کتاب یعنی دوران اسارت برسید، اما به هیچ وجه این کار را نکنید! کارگر بودن پدر راوی در شرکت نفت قبل از انقلاب و خیلی دلایل دیگر باعث شده تا این بخش از کتاب نکات جذاب زیادی برای خواندن و آشنا شدن با زندگی مردم آن روگار داشته باشد.
اما از اینجا به بعد و با آغاز جنگ بخش اصلی آغاز میشود و چون راوی در همان روزهای ابتدایی اسیر شده است، خواننده هم خیلی زود همپای راوی از بیابانهای گرم خوزستان به زندان الرشید و بعد موصل و... سفر میکند.
«وقتی ما را داخل گودال انداختند، برادرها جا باز کردند. روی دست و پای همدیگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشینیم و معذب نباشیم. سربازهای عراقی که این صحنه را دیدند، به آنها تشر زدند که چرا جا باز میکنید و روی دست و پای هم نشستهاید و با اسلحههایشان برادرها را از هم دور میکردند. نگاههای چندش آور و کشدارشان از روی ما برداشته نمیشد. یکباره یکی از برادرها که لباس شخصی و هیکل بلند و درشتی داشت با سر تراشیده و سبیلهای پرپشت، بلند شد و با لهجه غلیظ آبادانی جواد را صدا کرد و گفت: هرچی گفتم راست و حسینی براشون ترجمه کن تا شیرفهم بشن!
رو به سربازهای بعثی کرد و گفت: به من میگن اسمال یخی، بچه آخر خطم، نگاه به سرم کن ببین چقدر خط خطیه، هر خطش برای دفاع از ناموسمونه. ما به سر ناموسمون قسم میخوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مردن و باغیرت و شرف مردن برای ما افتخاره.
دست به سبیلش برد و یک نخ آن را کند و گفت: ما به سبیلمون قسم میخوریم. چشمی که ندونه به ناموس مردم چطور نگاه کنه مسنحق کور شدنه.»
معصومه آباد در ابتدای اسارت این صحنهها را میبیند و بعد در طول چهار سال چیزهایی میبیند که طینت پلشت بعثیها را به خوبی برایش نمایان میکند. روایت او از صحنهای که در زندان الرشید از نوع برخورد بعثیها با مجاهدین عراقی میبیند یکی از این چیزهاست. بعثیها مردهای مجاهد را پیش زن و بچهشان برهنه کرده بودند و بیاعتنا به التماسها و امتناعهای آنها تحقیر میکردند.
البته راوی جایی در کتاب متذکر میشود که نتوانسته تمام جملات تحقیرآمیز و شرمآوری که در طول اسارت از زبان بعثیها شنیده است را نقل کند اما هرآنچه در کتاب آمده به اندازه کافی گویای شرایط آن روزهای سخت هست. روزهاییکه خاطراتش به این راحتیها از ذهن راوی پاک نمیشود، تا آنجا که او در روز رونمایی از کتاب میگوید: «اگر چه 30 سال از آن روزها میگذرد، اما همیشه فکر میکنم خواب هستم؛ ازدواج، بچهها، نماینده مردم بودن، دکتر شدن و همه اتفاقهای زندگی 30 ساله من خواب است و شاید روزی از خواب بلند شوم و دوباره در زندانهای الرشید و استخبارات باشم.» این حسی است که باخواندن کتاب احتمالا شما هم در آن با راوی شریک خواهید شد.
حجت الاسلام سید محمدعلی شهیدیمحلاتی رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران در اولین جشنواره اسوههای صبر و مقاومت اظهار داشت: یکی از برنامههای رهبر معظم انقلاب این است که ضمن دعوت از چند تن از خانوادههای شهدا پای صحبتها و روایتهای آنها مینشینند؛ در یکی از دیدارها که خانم معصومه آباد به همراه مادرشان حضور داشتند، بنده هم در این جمع بودم.
وی ادامه داد: در این دیدار مادر خانم آباد معامله خود با خداوند در جوار حرم حضرت معصومه (س) و آزادی خانم آباد از اسارت عراقیها را روایت کرد و رهبر معظم انقلاب نیز به کتاب «من زنده هستم» خاطرات خانم آباد اشاره کردند و فرمودند: «بنده این کتاب را در 2 روز خواندهام» با این وصف حتما متوجه شدهاید که چرا در ابتدای این نوشته گفته شد که خواندن این کتاب 550 صفحهای خیلی هم سخت نیست.
به هر حال «من زندهام» حتما یکی از کتابها مهم تاریخ دفاع مقدس ماست چراکه بخشی را روایت میکند که شاید حتی تصورش هم ممکن نباشد، چه رسد به تحمل چهار سالهاش.