پاسخ به:"هر روز یک خاطره و وصیتنامه از شهدا"
دوشنبه 31 فروردین 1394 7:42 PM
در دزفول چادرهایی برای استفاده رزمندگان برپا كرده بودند. یك بار، شهید مهدی باكری، فرمانده لشكر عاشورا، به یكی از چادرها نگاه كرد و گفت: «چادرتان را درست كنید!» یكی از برادران كه او را نمیشناخت، اعتراض كرد. آقا مهدی جلو آمد، صورتش را بوسید و خندید. بعد كلنگ را از آن فرد معترض گرفت و گفت: «شما زحمت نكش.» او كلنگ را انداخت و رفت و آقا مهدی چادر را مجدداً برپا كرد. یكی از نیروها به آن فرد معترض گفت: چرا با آقا مهدی فرمانده لشكر این طور برخورد كردی؟ مگر او را نمیشناختی؟ او كه از رفتار خود به شدّت پشیمان شده بود، گریه كنان پیش آقا مهدی آمد تا عذر خواهی كند. آقا مهدی گفت: «مسئلهای نیست. من هم مثل تو یك فرد هستم. با تو كار میكنم و برادر تو هستم.»
شهید مهدي باكري
منبع : راوی: اكبر سعادت لو، ر. ك: روايت عشق، ص 71 - 72
Android , iOS , Windowsphone , Symbian , Java, Mobile Review ,Learning